منافقین در سوراخها قایم شده بودند/ ماجرای تویوتای غنیمتی و قرصهای ضدبارداری
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۴ مرداد ۹۶ 2۰59
[ad_1]
به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری فارس، شورای امنیت سازمان ملل متحد برای پایان دادن به جنگ عراق و ایران، قطعنامه ۵۹۸ را در ۲۹ تیر ۱۳۶۶ صادر کرد. ایران یک سال بعد یعنی در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ این قطعنامه را پذیرفت. پذیرش قطعنامه به معنای پذیرش آتشبس از سوی ایران بود، ولی عراق به حملات خود ادامه داد.
از سوی دیگر سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به پشتوانه حمایت رژیم بعث و شخص صدام، موقعیت را برای حمله به ایران مناسب دیدند و عملیات «فروغ جاویدان» را برنامهریزی کردند. منافقین به سرکردگی مسعود رجوی گمان میکردند در کمتر از دو روز میتوانند تهران را تسخیر و جمهوری اسلامی ایران را ساقط کنند.
به دلیل خالیبودن جبهه غرب و درگیر رزمندگان اسلام با عراقیها در جبهه جنوب، منافقین به راحتی وارد ایران شدند و تا نزدیکی باختران رسیدند، اما با مقاومت نیروهای مردمی و بسیج زمینگیر شدند. با آغاز عملیات مرصاد در روز پنجشنبه ۶ مرداد با رمز یا علی بن ابیطالب(ع)، منافقین با تلفات سنگینی مواجه شدند و شکست خوردند.
«سیدمسعود شجاعی طباطبایی» مدیر مرکز هنرهای تجسمی حوزه هنری که به عنوان عکاس و بسیجی در بخشهای مختلف جبهه نظیر تدارکات و عملیات حضور داشته است، درباره آخرین حضور خود در جبهه میگوید:
بعضی از عملیاتها برای بچهها خاطرات عجیب و ماندگاری را رقم میکنند، اما عملیات مرصاد، جور دیگری بود. در واقع میشد گفت آخرین عملیاتی بود که شقایقهای زخمی را به دیار عشق برد. مثل همیشه خبر آمد که عملیات دیگری در حال وقوع است. فرصت کم بود. منافقین کوردل با استفاده از موقعیت به دست آمده ناشی از پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ و با این تصور که فتح ایران کار چندان مشکلی نیست، وارد کارزار شده بودند. این بار بلافاصله بعد از اعلام حرکت، آماده شدم و با بچههای روایت فتح راهی جبهههای شمال غرب شدیم.
گویا منافقین با کمک ارتش بعثی صدام اسلام آباد را گرفته بودند و قصد داشتند به کرمانشاه بیایند. بلافاصله راهی خط مقدم شدیم. منافقین بعد از فتح اسلامآباد به گمان اینکه تا تهران پیش خواهند آمد، در مسیر جاده آسفالت، با ادوات کامل و نیروهایشان پیش میآمدند. در یکی از گردنهها بچهها راه را سد کرده بودند و باید منتظر میماندیم تا منافقین برسند.
مثل همیشه نزدیک بچههای ستاد بودیم. یکی از بچههای رزمنده که به دل منافقین نفوذ کرده بود، با خودش اطلاعات با ارزشی از جمله دفترچه خاطراتی را آورده بودم. برایم جالب بود و میخواستم بدانم در آن دفترچه چه خبر است. با کلی پارتی جور کردن سرانجام دفترچه به دستم افتاد. دفترچه خاطرات فردی به نام امیر، بدون نام فامیل، ولی پر از عکس بود؛ عکسهایی در حال رژه، دستبوسی امرای منافقین و… نوشتهها نیز جالب بود. آنقدر به او شستوشوی مغزی داده بودند که فکر میکرد فرمانده تیپ است، تیپی که نفرات آن باید در طول عملیات از طرف مردم به آنها میپیوستند، نه گردانی، نه دستهای، نه هیچ چیز دیگری، تنها عنوان تیپ با اسم خود او، در دفترچه نوشته بود: «امروز تیپام را تحویل گرفتم، قرار شد در میسر، فرماندهان گردانها و دستهها به ما بپیوندند. میبایست با نفرات مردمی، تیپ کامل شود!» فرصت زیادی برای مطالعه نداشتم و در همان لحظات اول، دفترچه تحویل بچههای اطلاعات عملیات سپاه شد.
هوا گرگ و میش بود که به گردنه اصلی یا خط مقدم رسیدیم. از دور صدای نفربرها، تانکها و … میآمد. از اینکه همه به یک ستون در جاده حرکت میکردند، واقعاً تعجب میکردیم. استراتژی جنگی به این مسخرگی تا به حال ندیده بودم. ظاهراً شهید صیاد شیرازی هم باور نکرده و در وهله اول تقاضا کرده بود تا کاملاً بررسی شود و بعد بچههای هوانیروز عملیات کنند. همین طور هم شد و راکتهای هلیکوپترهای ایرانی، به ردیف از اول تا آخر ستون را منهدم کرد.
جلوی ستون یک تویوتای آخرین مدل بود که یادم هست با برادر جهانبخش از بچههای ستاد لشکر حضرت رسول(ص) راجع به آن صحبت کردیم. هیچ کس دلش نمیامد این تویوتا منهدم شود. بچهها با سلاحهای سبک به سراغش رفتند، دیوانهوار به مانع میزد، دوباره دورخیز میکرد و باز به مانع میزد. شاید تصور میکرد میتواند مانع را از سر راه بردارد. خلاصه بچهها امانشان ندادند، راننده و همراهش را -که بعداً فهمیدیم یکی از همان فرماندهان تیپهای الکی است- به هلاکت رساندند. بچههای لشکر هم بلافاصله با شابلون نقش آرم لشکر حضرت رسول (ص) و اسپری به سراغش رفتند تا غنیمتی نونوار را از آن خود کنند.
در واقع بیشتر ادواتی که سالم به دست بچهها میافتاد، هر کسی زودتر اقدام میکرد، از آن لشکرش میشد. خلاصه برو بیایی بود نگفتنی!
بعد از حمله جانانه رزمندگان و هوانیروز، منافقین به اطراف پراکنده و بچههای هر لشکر، تیپ و گردانی موظف به شناسایی و دستگیری آنان شدند. تدابیر امنیتی به قدری بالا بود که محال بود آنها بتوانند از دست بچهها جان سالم به در ببرند یا دستگیر نشوند. یادم هست تو هر سوراخی چند منافق اعم از زن و مرد قایم شده بودند.
حضور زنان برای همه بسیار عجیب بود و تازگی داشت، هنگامی که از کنار ادوات سوخته یا سالم آنها میگذشتیم تا به اسلامآباد برسیم، یادم هست بچهها قرصهای ضدبارداری آنها را نشان میدادند. از جهنم دنیا یکراست به جهنم آخرت رفته بودند!
به اسلامآباد رسیدیم، دیدن صحنههای فجیع به دار کشیدن بچههای زخمی بسیجی، ارتشی و سپاهی در جلوی بیمارستان اصلی شهر، حسابی منقلبمان کرد. همین طور هم پیکر پاک شهدای مردمی این شهر که حاضر به همراهی نشده بودند، واقعاً فضای دلخراشی را ایجاد کرده بود.
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع