[ad_1]
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» – احسان زیورعالم
در آخرین روزهای حیات کارگاه نمایش بود که پیام لاریان نمایش موفقی روی صحنه برد: «بالستیک زخم». نمایش او جهانی را به تصویر میکشید که میل به خشونت و بزه نه برآمده از امیال زیادهخواهانه افراد که بخشی از رفتارهای ذاتی بشر به حساب میآمد. خشونت در «بالستیک زخم» اجتنابناپذیر بود و میتوانست انسان را در خود جذب و هضم کند و نتیجه فاجعهبارش آن شود که در نمایش شاهد بودیم. یک قتل و یک پایان بر یک داستان، همانند گلولهای که نسوج بدن را از هم میدرد تا به اعماق وجود تنی زنده رسد.
«بالستیک زخم» مورد توجه قرار گرفت. درخشید و دیده شد؛ اما با بسته شدن و البته محو شدن کارگاه نمایش، پیام لاریان، کارگردان نمایش نیز به نوعی محو شد. خبری از او نبود. کسی که میتوانست با موفقیتش مسیرش را ادامه دهد و راحتتر از اثر قبلیش نمایشی روی صحنه برد. لاریان به محاقی دو ساله رفت تا آنکه خبر از تمرینش به بیرون درز کرد. نمایشی که پیشتر با آن موفقیت را تجربه کرده بود، بار دیگر قرار است روی صحنه آید. نمایشی که برگزیده سیزدهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی سال ۱۳٨۹، کاندید جایزه بزرگ فستیوال ITS آمستردام در ۲۰۱۱ و نمایشنامهاش منتخب آثار برتر دانشجویی جهان در استانبول ۲۰۱۰ بود.، حالا قرار است در تالار مولوی اجرا شود.
این زمینه تاریخی نه چندان بلند و طولانی باعث شد راهی محل تمرین گروه تئاتر شیوه و اثر جدیدشان شوم. مکان جای آن پشتهاست. پشت تالاری که اجرا در آن بخشی از آرزوی مشترک تمام کارگردانان و گروههای جریان تئاتر دانشگاهی است. پیام لاریان هنوز بخشی از این جریان است، همانطور که نمایشش شهرتش را مدیون به این جریان است.
پس مکان عبارت بود از ورای تالار مولوی، جایی که باید از میان دکورهای دیروز و ماکتهای دپو شده گذشت. وارد کارگاهی مملو از صندلی و ابزار و ادوات برش و کوبش شد از میانش گذشت. به سمت راست متمایل شوی و از دری بگذری تا چشمانت به جمال سالن مخملینی گشوده شود که این روزها پلاتو تمرین تالار مولوی است. چند صندلی و مبلهای قدیمی مستعمل، یک میز با سه لیوان فلزی در فضای سیاهپوش،. سه لیوان سرد و بیروح، چون سلاحی که فرو میرود و فرامیآید بدون آنکه حسی داشته باشد. پشیمان شود. سه لیوان که دالی است بر سه شخصیت نمایش.
خلاصه داستان هم چیزی نیست جز یک شب سه نفر دور هم جمع میشوند و شروع به یک جور بازی میکنند… اینجا جاده ساوه است، ۱۲ کیلومتری تهران. به پای این داستان مینشینم. دیالوگها رد و بدل میشوند. همه چیز میان این سه نفر است: آسو بهاری (مانی، آرش)، بهروز خرم (علیرضا، بابک)، الهام نامی (فریبا، نادیا). فرق میان اسامی را نمیدانم و میگذارم برای روز تماشای اثر، میشود انگیزهای برای یافتن سرنخهای روایی آینده. همه چیز حول میز رخ میدهد. به دورش مینشینند و گاهی به دورش راه میروند. دیالوگها را ادا میکنند. ابتدا نرم و آرام و حتی ناشنیدنی تا جایی که عصبیت حضورش را اعلام میکند. منفجر میشود و میترکد. فریادهای بازیگران به هوا برمیخیزد و یخ من آب میشود.
کارگردان شیرازی نمایش آرام است. گاهی مینشیند و گاهی برمیخیزد. جنب و جوشش حساب شده است. آرام مینگرد و فکر میکند. به هیچ عنوان وارد جریان تمرین نمیشود. باید آن بخش مدنظر تمام شود. میزانسن را در ذهنش مرور میکند و با بازیگرانش مشورت میکند. یک ایستای آرامشبخش بر فضای تمرین حاکم است.
کمی تامل در تمرین و فرصتی برای گپ زدن با پیام لاریان. از او میپرسم چرا میان اجرای «بالستیک زخم» و «پرسههای موازی» فاصله افتاده است و جوابش را تقسیم میکند. میگوید بخشی از آن به زندگی مرتبط است و بخشی از نبود ضرورت برای تئاتر کار کردن. او معتقد است خودش را مجبور به آن نمیکند پشت هم تئاتر کند؛ چون ضرورتی در آن نمیبیند.
لاریان میگوید زمانی که حس ناشی از تئاتر پدیدار نشود ممکن است ده سال به درازا بکشد. «مثل شاعری که شعر میگوید و بعد از یک ماه دیگر نمیتواند شعر بگوید.»
او به سالنها نیز اشاره میکند و از تمرین کاری میگوید که در زمستان ۹۳ کلید خورده بود و موفق نشده سالن و شرایط را فراهم کند. «جمع کردن یک گروه کوچک انرژی از تو میبرد که واقعاً شما را از کار کردن و هنر بیزار میکند. این خیلی سخت است که گروهی جمع کنید.»
گروه کنونی تقریباً همان گروه قبلی است، به جز بازیگر زن که نقش آن را مژگان خالقی ایفا میکرده است. پیام با این حال فاصله رخ داده را به شرایط بهداد سلیمی تشبیه میکند که سه حرکت متوالی را نمیتواند به درستی از سر بگذراند. با آنکه میتواند وزنه را بالای سر ببرد، برای بار سوم بیخیالش میشود و به داوران نگاه میکند. او کار تولید تئاتر را به قدری کاهنده میداند که بعدش هنرمند حس میکند نیاز به بازیابی انرژی دارد. از او میپرسم با همه این تفاسیر آیا فاصله متن را به روز کرده است. جواب لاریان آری است و میگوید: «این کار محصول ۱۳۸۷ است. متنش ۱۳۸۵ نوشته شده است. نسبت به ده سال پیش ذهنیتم تغییر پیدا کرده است. در این سالها اتفاقات عجیب و غریب رخ داده است. کتابش با آنچه اجرا میشود تفاوت زیادی دارد. تماشاگر شاید بگوید چیزی دیگر خواندم و چیز دیگری دیدم. واقعیت این است که با گذشت این همه سال ضرورت داشت دوباره نوشته شود.»
به کارهای دیگرش هم اشاره میکند. به نمایشنامههای نوشته شدهای از گذشته که به کسی توصیهاش نمیکند، با آنکه منتشر شده است. معتقد است ضرورتی برای اجرا ندارند. او این وضعیت را ناشی از گذر سن میداند. به او کارس سابقش را یادآور میشوم که محافظهکارانه نبود؛ اثری لخت و عریان در بیان حرفهایش. پیام جواب میدهد: «بالستیک متعلق به سه سال پیش از اجرایش هست. اجرای جشنواره بود و سه سال بعد اجرا رفت. جسورانه بود؛ ولی بحثم جسارت نیست که شاید اکنون نداشته باشم. همیشه در من و شاید همه باشد. بحث من از محافظهکاری عوامل و شکل اجراست. آن موقع راحتتر تئاتر کار میکردیم.»
به جای مشترکی میرسیم. به اینکه شیرازی هستیم. لاریان نقط قوت روحیه مردم یک شهر را بیان میکند که او را مجاب میکند آرام کارش را بکند و هر چیزی را هیجانی نکند. این همان چیزی است که در شیوه کارگردانیش نیز مشهود بود. اجازه میدهد که بازی شکل بگیرد و کار را قطع نکند. با نگاهم موافق است و میگوید: «شکل را تو میتوانی تغییر دهی، روح را که نمیتوانی تغییر دهی. شکل را لحظه به لحظه تغییر میدهی و روح جریان پیدا نمیکند. من دوست ندارم بحث کنم. نمیخواهم چیزی برایم تحلیل کنند. از بچهها میخواهم ده بار تمرین کنند. ادامه دهند تا روح جریان پیدا کند. من وقتی به اتمسفر برسم، اینکه درک کنم اینجا بیمارستان است، خیابان است برای من دیگر تمام است.»
به یک نکته اشاره میکند که شاید برخی فکر کنند بازیگرانش روی بداهه دیالوگ میگویند، در حالی که چنین نیست و این ناشی از زیاد خواندن و اتود زدن و تکرار کردن است که بازیگر حس می:ند گفتار متعلق به اوست. او بر این باور است که هر کسی باید وظیفه خودش را انجام دهد و کسی وارد حیطه هنری او نشود. برای همین پیام حتی در طراحی پوستر نیز ورود نمیکند.
وضعیت این روزهای پیام لاریان و گروهش نیز جالب است. هنوز عرق تمرین نمایش در مولوی پاک نشده تعهد اجرایش در ایرانشهر مطرح میشود. طرحی که سه سال پیش ارائه داده است، باید پاییز روی صحنه رود و این برای کارگردان جوان و آرام و شیرازی تئاتر وضعیت عجیبی است.
او درباره فضای نمایشهایش میگوید:«برای من اکت مهم تئاتر خشونت است. خشونت رابطه مستقیمی با بزه اجتماعی دارد. برای من هم اینها مهم میشود. روزی صد خبر میخوانم و این خبر در ذهن من باقی میماند که سه نفر در یک سالی خودکشی دستهجمعی کردهاند. چرا خودکشی دستهجمعی کردهاند؟ مگر چه بود؟ چرا دور هم جمع شدند؟ این سوژه برای من جذاب است. این گون هسراغ یک سوژه میروم. زاویه نگاهم از دریچهای است که نسبت به جهان خشونتی در حال رخ دادن است چه پنهان و چه آشکار. چیزهای اجتماعی احساسی را دوست ندارم. من به عشق آن گونه نگاه نمیکنم. اصلاً ملودرام را دوست ندارم. احمقانه است.»
میخندیم. به او میگویم عشقهای پلاستیکی هستند. هر دو از ملودرام بیزاریم. البته نوع رئالیسم پیام چندان مورد علاقهام نیست؛ ولی منتظرم تا ببینم بازسازی اثری از دوران دانشجویش چه خواهد شد.
«پرسههای موازی» جمعه ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، رأس ساعت ۲۰:۳۰ در تالار مولوی افتتاح میشود و طبق برنامه اعلامی قرار است ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ روی صحنه باشد.
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع