[ad_1]
خبرگزاری تسنیم – احسان زیورعالم
آزاد، دانشجوی کُرد، در یک مجادله دانشگاهی طرف مقابلش را هل میدهد و فرد مضروب قصد انتقام دارد. مضروب رابطه سیاسی خوبی دارد و خانواده فقیر آزاد قصد دارند او را از طریق مرز کردستان به سلیمانیه انتقال دهند؛ اما این انتقال، در پوشش کولبری به یک تراژدی بدل میشود. در بطن ماجرا، صبری خانمی حضور دارد که از میان سه پسر شوهر فقیدش – روزگار، آراد و آزاد – تنها آزاد را دوست دارد و اصرار اوست که آزاد باید از ایران خارج شود. صبری بر خلاف فرزندانش کُرد نیست و زبان کُردی را هم بلد نیست. او در این اقلیتبودگی به شخصیت قدرتمند خانواده بدل میشود و حرفش به حکم بدل میشود، حکمی طی آن برای آزاد کردنِ آزاد، در نهایت دو پسر دیگر کشته میشوند. روزگار و آراد برای نجات آزاد به کردستان میروند. پس یکی در کوههای کردستان جانش را از دست میدهد و دیگری در تصادف با یک نفتکش.
این خلاصه نمایش «کمیته نان» تازهترین اثر لیلی عاج است و به عبارتی چهارمین اثری که او کارگردانی کرده است. «کمیته نان» پس از موفقیت لیلی عاج در کسب جایزه نمایشنامهنویسی فجر، میتواند نشان از یک تغییر باشد. اثر پیشین لیلی عاج چهار مونولوگ درباره زندگی حاشیهنشینان با بازی چند هنرجو بود که فاقد ارتباط اورگانیک میان چهار پرده بود. نمایشی که اساساً با حرف زدنهای مکرر و یک طرفه، قصد جلب توجه مخاطب را داشت تا او را به یک همذاتپنداری مملو از احساسات سوق دهد.
اما به نظر میرسد لیلی عاج کمی در «کمیته نان» رویکردش را عوض کرده است. به شخصیتهایش وجوه شخصیتی بخشیده، برایشان هامارتیای ویژه در نظر گرفته است و تلاش میکند زیست در همتنیدهای از آدمهایش را نشان دهد. تصویری که به شکلی در «قند خون» نیز دنبال کرده بود؛ اما «کمیته نان» نمایشی وسیعتر، با تعداد بازیگر بیشتر و بازنمایی شرایط اجتماعی-سیاسی حادتری است. به عبارتی لیلی عاج تصمیم گرفته است کمی از آثار پیشین خود بیپرواتر باشد. «کمیته نان» میخواهد رئالیستی باشد و از مؤلفههایی که این مکتب و رویه هنری بر تارک خود میبیند، تبعیت کند؛ اما پرسش این است که او به چه میزان توانسته است بیپروا باشد؟ تا چه میزان توانسته تصویری رئالیستی از زیست یک خانواده کرد را نشان دهد؟
تومـاس هاردی در تعریف رئالیسم بر این باور است رئالیسم مصنوعی است که «از تقطیر میوههای دقیقترین مشاهدات فرامیآورند.» به عبارتی از دید هاردی و اسلافش، رئالیسم تصویرسازی نعل به نعل وقایع است. بازنمایی کردن رویدادها به نگرشی مستندگونه است. نویسنده واقعگرا در پی آفریدن تصویری است که به واسطه شباهت زیادش با ادراک عادی ما از زندگی مجذوبکننده است. اساساً این تصویر با مسائل روانشناختی آمیخته میشود تا تصویر پذیرفتنیتر به دست آید. در چنین رویهای شخصیتها توصیفکننده قشر و طبقهای میشوند تا در نهایت به تعریفی از تاریخ و سیاست زمانه خود دست یابد.
لیلی عاج علی الظاهر تلاش میکند به این وضعیت نزدیک شود. او برای شخصیتهایش یک طبقه در نظر گرفته است: کارگر کُرد. این کارگران در میدان ترهبار مشغول به کارند، بسیار نزدیک به تصویر مردم تهران از کُردها، بازنمایی یک تصویر تکرارشونده. در این طبقه شکل گرفته کارگری میدان ترهبار یک امر موروثی است. زمانیکه به واژه موروثی میرسیم بهتر است کمی مکث کنیم و بر این واژه متمرکز شویم؛ چرا که زمانی که پای وراثت در رئالیسم باز میشود، باید یادی هم از ناتورالیسم کنیم. این فاکتور را نگاه میداریم. عاج در ادامه به شخصیتهایش وجوه روانکاوانه میدهد. مثلاً صبور متلکگو است و به کسی باج نمیدهد و در عین خشونت کلامی، به شدت وابسته به فرزندخواندهاش است یا روزگار با ظاهر خاص خودش ترسو است و چندان به دنبال احقاق حقوق خود نیست. او محافظهکاری است که در نهایت باید کارگر بماند. آراد هم با اینکه دانشگاه رفته و شفیعی کدکنی او را فرزند خودش نامیده، کماکان کارگر است و نمیتواند رشد کند. شخصیتها در جا ماندهاند. در این میان گویا این آزاد است که کماکان در دانشگاه است و نقش کارگری پیدا نکرده است. هر چند او برای رهایی از وضعیت موجود تن به موقعیت کارگری کولبری میدهد.
وجه ناتورالیستی ماجرا زمانی حادتر میشود که صبری معتقد است هیچ کدام از پسران به اندازه آزاد شبیه پدراشان نیست. این شباهت عاملی برای محبت صبری میشود. به عبارتی آزاد برای صبری یک اینهمانی است. این وجه وراثتی نیز علی الظاهر به هامارتیای صبری بدل میشود که در یک کنش و تصمیم، جان دو پسر را میگیرد. او دست به انتخاب احساسی میزند و این انتخاب فاجعهبار است. در ادامه ماجرا نیز این ترکیب احساسات و فاجعهآفرینی بدل به پاشنه آشیل نمایش میشود.
عاج برای رسیدن به یک تصویر مستند روایت داستان را به یک خانه محقرانه میبرد. البته از این خانه تنها المان موجود، کفپوش موکت است که افراد روی آن مینشینند، حرف میزنند و قاشق و چنگالهای یک رستوران را بستهبندی میکنند. این رویه نیز به یک تصویر وهمی کارگری اشاره دارد که در خانه یک کارگر افراد یک دل هستند و با یکدیرگ همکاری میکنند. اما اگر چنین همدلی در میان کارگران موج میزند؛ چرا این کارگران چنین برافروخته و آشفته هستند؟ آیا مشکلا اجتماعی و اقتصادی – که بارها در نمایش بدان اشاره میشود – جایی برای همدلی باقی میگذارد؟ پاسخ از منظر اجتماعی هیر است و لیلی عاح دوست ندارد تصویری تلختر از تصویر موجود ارائه دهد؛ چرا که وجوه دراماتیک داستانش منهدم میشود. پس او به دنیای برساخته خویش پایبند میماند. پس او از وججوه رئالیستی فاصله میگیرد و آن را به سوی یک تصنع هنرمندانه پیش میبرد. همین مسأله میتواند از دید برخی محافظهکارانه استنباط شود.
لیلی عاج چندان تمایل ندارد ماجرا را باز کند. او نمیگوید دقیقاً آزاد چه کرده است و چرا زندگیش در خطر است. صرفاً میگوید او با یک کلهگنده سیاسی درافتاده است. او نمیخواهد ماجرا را مستند کند و صرفاً با نشانهگذاریهای مرسوم میگوید اینان که هستند. نمونه خاصتر این موضوع دست گرفتن کتابی با عنوان «فوکو، بارت، آلتوسر» نوشته مایکل پین است. کتابی که در ایران محبوب است و کوتهنوشتهایی است از یک استاد زبان و ادبیات انگلیسی. اما لیلی عاج چقدر به همین کتاب استناد میکند؟ پاسخ مسلماً منفی است؛ چرا که کتاب صرفاً نشانهای دمدستی برای شخصیتپردازی آراد است. حتی این نشانه به وجه انتقادی آراد هم بدل نمیشود؛ چرا که پاشنه آشیل پایانی نمایش وجه هر از گاهی ریاکارانه آراد را زدایش میکند. در کتاب مایکل پین دو مقاله درباره آلتوسر وجود دارد که هر دو نگاه مفسرانه آلتوسر به مارکس را شرح میدهد. اولی در باب ایدئولوژی است و دومی در باب کتاب «سرمایه»؛ هر دو موضوع با مسأله نمایش در ارتباط است. با این حال ارتباط اورگانیکی میان این دو نمیتوان یافت. شاید اگر آراد کتابهای انتقادی شفیعی کدکنی را به دست میگرفت موجهتر میبود.
وجه مهم نمایش «کمیته نان» تلاش برای داستانگویی است و شاید نقطهقوتش هم همین باشد که برخلاف چند اثر اخیر لیلی عاج، تمایلی به انتزاعیسازی فضا و فرار کردن از روایت اصلی ندارد. همه چیز مشخص پیش میرود. روزگار نمیتواند پول موردنیاز برای فراری دادن آزاد را به دست آورد و در مواجه با یکی از آشنایانش تصمیم میگیرد آزاد را در قالب کولهبر از ایران خارج کند. این وضعیت هیچ شاخوبرگی ندارد. شخصیتها یک بار از دل ماجرا کنده نمیشوند و خود را به صحرای محشر نمیکشانند تا از زمین و زمان بگویند. هر چند در پرده سوم، صبری داستان عاشق شدنش را برای مهمانان تعریف میکند؛ اما آن هم حاوی نشانههایی است که چرا آزاد را دوست دارد. صبری همچنین مجموعهای از نصایحش را در اختیار تازهعروس نمایش میگذارد که به نوعی در کلیت داستان نیز ردپایی از خود به جای میگذارند.
اما لیلی عاج نمیتواند از شر مونولوگهای پیشینش خلاص شود. هنوز به آنان دلبسته است و با آن نمایش خود را ابتر میکند. به فرم روایی نمایش دقت کنیم که با تقلاهای روزگار و آراد برای یافتن آزاد، در کوههای کردستان همراه است. این پرده اول است که با رفتن روزگار به کردستان همراه میشود. ما ناگهان به گذشته پرتاب میشویم تا بار دیگر به نقطه اول برسیم. جایی که میفهمیم آزاد چگونه در کوههای کردستان گیر افتاده است. ناگهان پردهای ظاهر میشود که دو شخصیت صبری و همسر باردار روزگار شروع به مرثیهسرایی میکنند. ناگهان نقش کنشی صبری به انفعال محض بدل میشود. زنی که در طول نمایش مبارز است، ناگهان اخته میشود. سترون از هر گونه سلاحی، صرفاً با زبانش مرثیه میسراید و از مرگ دو عزیزش میگوید که برخلاف کل ماجرا، اصطلاحاً بزندررویی است. روزگار سوخته و آراد مدفون شده است. بدون هیچ ویژگی خاصی، در حالی که نمایش چند دقیقه پیش تمام شده بود. با یک ابهام جذاب که اساساً آزاد چه شده است و چه میشود. اما آن پایان سانتیمانتال همه چیز را به هم میریزد. پایانی که هیچ نسبتی به کلیت اثر ندارد. حتی خرده تلاشها برای واقعگرایی در این پایانبندی با دست بادی سپرده میشود که اشک از چشم مخاطبش جاری کند. در حالی که کلیت اثر مخاطب را با یک داستان همدل میکند و با فراز و نشیبهایش، احساس همراهی را برمیانگیزد.
«کمیته نان» میتوانست مرثیه نباشد و صرفاً برشی از زندگی چند کارگر کُرد باشد؛ اما ناگهان به مرثیه زنان سیهروزی بدل میشود که کولهبری و کارگری زندگیشان را سیاه کرده است. به یاد داشته باشیم یکی از شخصیتهای نمایش زنی است کولهبر که انگشت پایش را به سبب انفجار مین از دست داده است. پس زنان در موقعیتی انفعالی نسبت به مردان قرار نداشتند که چنین صبری را از هم منهدم کند. با این حال لیلی عاج در مسیر پیشرفت است و این غیرقابل کتمان است.
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع