تندروی چپهای دیروز و اصلاح طلبان امروز
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۱۰ اردیبهشت ۹۸ 2۰30
[ad_1]
خبرگزاری فارس ـ تاریخ: چهل سال از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی میگذرد و هنوز زوایای تاریخی انقلاب اسلامی روشن نشده است یا اگر سخنی رفته در اوراق کتابها مانده است یکی از این زوایا گذشته کنشگران سیاسی است که در گذر زمان دچار دگردیسی میشوند برای روشن شدن بیشتر این زوایا به سراغ مهندس سیدرضا میرمحمد صادقی رفتیم که از خاندان سرشناس و انقلابی اصفهان است و خاطرات زیبایی از آن روزها و نگرش متفاوت انقلابیون دارد.
فارس: لطف کنید بفرمایید شرایط اصفهان در سالهای منتهی به انقلاب چگونه بوده است؟
درگذشت حاج آقا مصطفی خمینی آغاز مرحله ای جدید در انقلاب اسلامی است. مجالس ختمی که در شهرهای گوناگون ایران به این مناسبت برگزار شد، موجب مطرح شدن دوباره نام امام خمینی (ره) در جامعه شد.
در اصفهان نیز با رسیدن این خبر، آیتالله خادمی مجلس فاتحه ای در بزرگداشت وی برپا کرد. اعلامیههای دستنویسی شده و تهیه و پخش گردید که مردم را به حضور در این مجلس در مدرسه صدر دعوت میکرد.
مدرسه صدر آن روز شاهد حضور جمعیت کثیری بود. بسیاری از علمای اصفهان هم در این مجلس شرکت کردند. بعد از پایان ختم هم مردم به بازار ریخته و شعارهایی در حمایت از امام خمینی(ره) سر دادند. همچنین به مغازه فردی که با دولتیها ارتباطاتی داشت، هجوم برده و عکس شاه را در مغازه او به زیر کشیدند. در واقع آن روز آغاز یک روند بود؛ روندی که به مردم پس از سالها اختناق و مخفیکاری شجاعت بخشید.
از آن پس، امامان جماعت مساجد به مناسبت فوت حاج آقا مصطفی در مساجدشان مجلس فاتحه گذاردند و سلسله فاتحهخوانیها را بنا گذاشتند. نتیجه این رفتارها، اقدام رژیم در چاپ مقاله رشیدی مطلق در اهانت به امام خمینی(ره) بود.
در واقع این مقاله واکنشی به مطرح شدن دوباره نام امام در جامعه ایران بود. پس از آنکه مردم نسبت به این مقاله واکنش نشان داده و اعتراض کردند و این اعتراض سرکوبی خونین در پی داشت، چهلمهای زنجیرهای نیز آغاز شد. مراسم چهلم شهدای قم در تبریز و متعاقب آن چهلم شهدای تبریز در یزد برگزار شد.
در اصفهان نیز هنوز آن مجالس فاتحهخوانی پی در پی برگزار میشد اما با اتفاقاتی که در شهرهای دیگر در حال وقوع بود، انقلابیون اصفهان جلسهای برگزار کردند. در این جلسه تصمیم گرفته شد به جای برگزاری جلسه فاتحه هر روزه در یک مسجد، دو مسجد را به عنوان محل فاتحه و سخنرانی انتخاب کنیم.
این دو مسجد، یکی مسجد سید در خیابان محمدرضا شاه و دیگری، مسجد حکیم در خیابان عبدالرزاق بود. انتخاب این دو مسجد هم به این دلیل بود که هر دو چندین در خروجی به کوچهها و معابر دیگر داشتند. بنابراین در صورت حمله به آنها، امکان فرار برای مردم آسانتر بود. در این دو مسجد سخنرانیها فراوانی اجرا شد.
همچنین در مدارس هم تبلیغات زیادی برای حضور در این مراسم و اماکن بود. در بین مدارس هم، مدرسه «حکیم سنایی» با حضور علیاکبر پرورش به عنوان معلم دینی، مدرسه «هاتف» به مسئولیت زهتاب و هنرستان فنی با حضور من سه رکن قیام دانشآموزی بودند، به یاد دارم، در حالی که دانشآموزان مقابل هنرستان فنی شعار «تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود». سر میدادند، نظامیها در مقابل هنرستان صف کشیدند.
فرمانده آنها سرگردی بود که به سربازانش فرمان آمادهباش داد و خطاب به دانشآموزان با تهدید گفت: «اگر یک بار دیگر شعار بدهید، به شما شلیک میکنیم». در آن موقع من و میرعمادی، امام جماعت مسجد پاقلعه که مکلا بود و اموال هنرستان و انستیتو تکنولوژی در دست او بود، شاهد ماجرا بودیم.
بعد از تهدید آن سرگرد، من، میرعمادی و یک معلم دیگر در جلوی دانشآموزان ایستاده و خطاب به سرگرد گفتیم: اول باید ما را بزنی و بعد اینها را گفت: «پس ساکتشان کنید». گفتیم: ما نمیتوانیم بچههای مردم را ساکت کنیم، شما ساکت شوید. شما در هنرستان چه کار دارید؟
علاوه بر راهپیماییها، تکثیر نوارها و اعلامیههای امام هم فزونی گرفت مرکز این فعالیتها هم یکی منزل حاج مهدی شکوهنده، معلم قرآن و بازنشسته آموزش و پرورش بود. علیاکبر پرورش و من هم به طور جداگانه در کار تکثیر و چاپ نوار و اعلامیه بودیم.
این اواخر یاد گرفته بودیم تلفن را به ضبط وصل کرده و وقتی اعلامیه از آن سوی سیم خوانده میشد، ضبط و فوراً پیاده و تکثیر میشد. از جمله افرادی که برای ما اعلامیه میخواند، دکتر بهشتی بود.
فارس: بعد از انقلاب اصفهان محل نزاع دو جریان بود میتوانید از آن روزها توضیح دهید؟
نخستین اقدام برای ما بعد از انقلاب ایجاد نهاد انقلابی بود به نظر میرسد که نهاد قضایی برای ایجاد نهاد آرامش و امنیت در اجتماع و جلوگیری از هرج و مرج در محاکمات پس از پیروزی تشکیل میشود به همین دلیل پس از تسخیر ساختمان ساواک، آنجا تبدیل به دادگاه انقلاب شد.
قرار شد برای جلوگیری از انتقامکشی کور من و مهندس عبودیت در مورد دستگیرشدگان اظهارنظر کنیم که زندانی بشوند یا نه. البته افرادی بودند که دور از چشم ما تندروی میکردند. این افراد اطرافیان آیتالله طاهری اصفهانی بودند که دور از چشم ما تندروی میکردند.
مقاومت در برابر آنها باعث شد خود آنها دست به کار شوند باغ شخصی به نام مصطفوی را تبدیل به زندان کردند. تندرویهای بسیار کردند و مدتی نگذشت که در شهر شایع شد بازداشتیها را به آنجا برده و مورد اذیت و آزار قرار میدهند تا از آنان اقرار بگیرند، آیتالله خادمی سردمدار مخالفت با چنین وضعی بود از همین رو چند جلسهای با آیتالله طاهری برگزار کرد تا از این رویه مذموم جلوگیری شود جلسات همراه با تفاهم بود اما خروجی آن نتیجهای در برنداشت.
آنان حتی برای قانونی جلوه دادن اقداماتشان دست به دامان قم شدند بدین معنا که مدتی فردی به نام فتحالله امید نجفآبادی را به عنوان حاکم شهر از قم آوردند و به امضای او احکام خود را به رسمیت بخشیدند و اجرا کردند.
بازوی نظامی این اقدامات هم تشکیلاتی به نام دفاع شهری بود. گردانندگان دفاع شهری افرادی چون محمد عطریانفر، مهندس قمصری و مهندس خوانساری بودند. اکثر نیروهای آن هم از اهالی قهدریجان بودند.
محمد عطریانفر بازوی نظامی دفاع شهری
در مقابل این رفتارهای غیرقانونی، تصمیم گرفتیم همچون دیگر نقاط ایران کمیته انقلاب اسلامی را تشکیل دهیم. از همین رو نزد آیتالله مهدوی کنی رفته و از او حکم تأسیس کمیته را گرفتیم.
کمیتهها در تحت ریاست معنوی روحانیان مناطق و محلات قرار داشتند و بالطبع در اصفهان هم چنین نقشی را آیتالله خادمی بر عهده گرفت.
حکم ریاست اجرایی اما به نام مهندس بحرینیان صادر شد. البته فعالیتهای اصلی بر عهده من و حاج علی تابش بود. محل کمیته را هم خانه سابق سردار اعظم در کوچه فتحیه قرار دادیم.
این کمیتهها مانعی در برابر اقدامات غیرقانونی کمیته دفاع شهری بود. اقداماتی که از تعرض به جان انسانها و حیوانها نیز تسری یافته بود. به طوری که در قهدریجان پس از مصادره گاوهای عباسقلی حشمت، این حیوانات زبان بسته را به کارد به هلاکت رسانده و شعار داده بودند: «این گاو آمریکایی اعدام باید گردد».
بر این اساس، روزی نبود که شکایتی از کمیته دفاع شهری به دست ما نرسد. وظیفه ما هم این بود که طبق حکمی که از آیتالله مهدوی کنی داشتیم، در مقابل این خلافها بایستیم. از همین رو عاملان این رفتارها را دستگیر میکردیم، اختلافات به صفبندی دو طرف منجر شد تا آنجا که کمیته دفاع شهری علیه کمیته انقلاب اسلامی راهپیمایی برگزار کرد. در فلاورجان هم درگیری میان کمیته دفاع شهری قهدریجان و کمیته انقلاب اسلامی فلاورجان به زد و خورد منجر شد.
از این زمان ماجرای اختلاف به قم و تهران کشیده شد. امام خمینی(ره) درصدد برآمد این مناقشه فیصله بدهد. از همین رو، آیت الله ناصر مکارم شیرازی و شیخ شهابالدین اشراقی و آیتالله محمد یزدی به اصفهان آمدند اما موفق نشدند.
با ناکامی نمایندگان امام، مسئله به شورای انقلاب ارجاع شد. شورای انقلاب هم دکتر محمد جواد باهنر را برای حل اختلاف به اصفهان اعزام کرد. اولین جلسه حل اختلاف در منزل آیت الله خادمی و با حضور آیت الله طاهری، علی اکبر پرورش، شیخ عبدالله نوری، حسین رضایی، شیخ عباسعلی روحانی، ادیب، فضلالله صلواتی (فرماندار اصفهان)، حاج علی تابش و من به همراه نماینده اعزامی شورای انقلاب، باهنر، برگزار شد.
نتیجه جلسات آن شد که کمیته انقلاب اسلامی و کمیته دفاع شهری در یکدیگر ادغام شده و تحت عنوان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت کنند. اصفهان هم دیگر کمیته با هر عنوانی نداشته باشد.
همچنین قرار شد ادغام تحت نظر شورایی با نام «شورای ادغام» انجام پذیرد که از هر دو طرف در آن حضور داشته باشند. من و مهندس بحرینیان به نمایندگی از کمیته انقلاب اسلامی اصفهان و ادیب و حسین رضایی به نمایندگی از کمیته دفاع شهری، همچنین باقری کنی، برادر آیت الله مهدوی کنی، از سوی کمیته انقلاب اسلامی کل کشور و نیل فروشان از سوی سپاه پاسداران در شورای ادغام با ریاست دکتر باهنر عضویت داشتند.
این تصمیم توسط دکتر باهنر در نماز جمعه اصفهان به اطلاع مردم رسید. یک شب هم در منزل دکتر صلواتی بر چگونگی ادغام و حق و حقوق نیروها بحث و گفتوگو کردیم و فردای آن شب برای اجرای ادغام تعیین شد.
آن شبی که به امید پایان اختلافات، اعضای شورای ادغام از یکدیگر جدا شدند، صبحی سیاه در پی داشت. شب آبستن حادثه بود. در آن شب به همراه مهندس بحرینیان از منزل دکتر صلواتی بیرون آمدم.
او با ماشین شخصی مرا به منزل خواهرم رساند و از من جدا شد. دفتر کارم محل قرار شورای ادغام بود. صبح به دفتر رفتم اما از بحرینیان خبری نشد. تا ساعت نه به انتظار نشستیم. از کمیته انقلاب تماس گرفتند و علت نیامدن بحرینیان مشخص شد. بحرینیان را ترور کرده بودند.
فارس: بحرینیان توسط چه کسانی ترور شد؟
ترور اما چگونه به وقوع پیوست؟! بحرینیان صبح هنگام به قصد آمدن به جلسه شورای ادغام از منزل خارج شده بود. در زیر بازارچه نزدیک منزلش، تروریستها که عبارت بودند از: جعفرزاده، شفیع زاده، امید قائمی، حسن سمیعی، مرتضی امینی و ریسمانکار کمین کرده بودند. آنها زیر نظر فردی به نام حسن ساطع، مسئول اطلاعات دفاع شهری اصفهان بودند و حتی برای اقدام خود حکم مأموریت داشتند. به محض اینکه بحرینیان به زیر بازارچه میرسد، به سمت او شلیک میکنند.
قاتلین اما نتوانستند از معرکه بگریزند. مردم با شنیدن صدای تیراندازی هجوم میآورند و از آنجا که بحرینیان را میشناختند، به سمت قاتلین حمله میبرند. تمام قاتلین را دستگیر میکنند. در این میان جعفرزاده فرار میکند و برای ترساندن مردم به اسم آنها شلیک میکند که گلوله کمانه کرده و به پای خودش اصابت میکند. از همین رو وقتی او را به کمیته انقلاب آوردند، از ناحیه پا مصدوم بود.در همین گیرودار کمیته انقلاب اسلامی اصفهان هم منحل شد.بدین ترتیب، نهادی که سعی در جلوگیری از تندرویهای برخی از انقلابیون داشت، قربانی تندرویها شد. بدین گونه برگی دیگر از تاریخ انقلاب در اصفهان ورق خورد.
فارس: دایی شما سپهبد فخر مدرس که به به واسطه او چند نفر از بزرگان انقلاب اسلامی را از زندان نجات دادید چه سرنوشتی پیدا کرد؟
سپهبد فخر مدرس از نظامیان تحصیلکرده عصر پهلوی است. او در دانشکده حقوق دانشگاه تهران تحصیل کرد و از شاگردان دکتر علی شایگان، از یاران مصدق بود.به گفته خودش، ورود وی به پرونده نهضت آزادی از این قرار بود: بار اول که آیتالله طالقانی را دستگیر کرده بودند، در دادگاه انتظامی قضات ارتش خدمت میکرده است.
بازپرس پرونده آیتالله طالقانی با او تماس میگیرد و میگوید: «یک آخوندی را گرفتهایم، هر چه از او میپرسم، عربی جواب میدهد. نمیدانیم با او چه کنیم؟ شما برای صحبت کردن با او به وزارت جنگ بیا». دایی برای صحبت با آیتالله طالقانی میرود و به دلیل اعتقادات مذهبیاش سعی در تبرئه او میکند.
به بازپرس پرونده میگوید: «این فرد حرف غیرقانونی و خلاف سلطنت نمیزند. رهایش کنید». بازپرس میگوید: «در هنگام حضور وی در مسجد هدایت، اعلامیه ضدرژیم به دست آمده است».
سپهبد فخر مدرس هم پاسخ میدهد: «طبق گفتههایش نقشی در چاپ و توزیع اعلامیهها نداشته است. بدین ترتیب، موجبات آزادی آیتالله طالقانی را فراهم میکند. بار دومی هم این نقش را ایفا میکند. اما در بار سوم که آیتالله دستگیر میشود، تمامی مدارک علیه وی بوده است. اعلامیههایی در جیب او بوده و همچنین نامهها و کاغذهایی مبنی بر اقدام علیه رژیم به خط و امضای خودش به دست میآید. دیگر از دایی فخر کاری بر نمیآید و پرونده فضایی برای آیتالله تنظیم میکنند.
در دادگاه سران نهضت آزادی هم او به عنوان نماینده دادستان شرکت داشت و نه به عنوان دادستان، چنان که در جریان محاکمه دکتر فاطمی هم دو جلسهای به عنوان نماینده دادستان از طرف آزموده شرکت کرده بود، اما انتظارات آزموده را برآورده نکرد و کنار گذاشته شد.
از آنکه فرسیو، رئیس دادرسی ارتش ترور شد، سپهبد شفقت که قبل از فرسیو، این سمت را داشت، به شاه میگوید: «مدرس را برای این کار بگذارید که آدم باسواد و ملایمی است». بر این اساس، شاه حکم میدهد و دایی فخر مدرس میشود رئیس دادرسی ارتش، به هر حال او نظامی و تابع بوده است و نمیتوانسته از دستور مافوق سرپیچی کند.
در این سمت تا توانست در تخفیف مجازات انقلابیون کوشید و من واسطه بسیاری از این دادرسیها بودم. چنان که در تخفیف و نجات افرادی چون فضل الله صلواتی، آیت الله منتظری، آیت الله هاشمی رفسنجانی، سید عبدالکریم هاشمینژاد و دیگران از طریق داییام کوشیدم.
چنین رفتاری ریشه در اعتقادات مذهبی او داشت. او در انجام امور مذهبی بسیار مفید بود، به طوری که چه بسیار عصر هنگام به خانهاش رفتم و او را در کنار حوض خانهاش در حال قرائت قرآن مشاهده کردم. از آنجا که به اقتضای شغلش مجبور بود زودهنگام از خانه خارج شود، فریضهٔ نماز صبح را در محل کارش به جا میآورد. حتی در سفری به آمریکا، جایگاه و امکاناتی برای طهارت و صلاتش ایجاد کرده بودند.
دهه محرم هر سال در خانهاش مراسم روضه خوانی برپا میکرد و روحانیان عالی مقامی در این روضه خوانیها منبر میرفتند. اهل دادن وجوهات و سهم امام بود و ارادتی تمام به آیت الله مرعشی نجفی داشت. انجام مناسک مذهبی توسط وی از سر ظاهر سازی یا ناآگاهانه نبود که او خود عالم به اصول دین و علوم دینی بود. به طوری که آیتالله سید عبدالله ثقهالاسلام، شاگرد آخوند ملأ محمد کاظم خراسانی و هم درس آیتالله بروجردی، بارها به من گفت: «آقا فخر مجتهد است».
سپهبد فخر مدرس با وجود آنکه شش ماه قبل از انقلاب بازنشسته شد، ایران را ترک نکرد. حتی برادرم، حاج آقا بهاء نزد او رفت و گفت: «آقا، ما کشتی داریم. شما را به خرمشهر برده و سوار کشتیمان میکنیم تا به کویت بروی. از آنجا هم به هر کجا که خواستی برو». دایی ما گفته بود: «اینها که سر کار آمدهاند، مسلماناند. من هم کاری نکردهام که مستوجب اعدام باشد. من از کشورم نمیروم».
البته شاید یک دلیل ماندن دایی، عدم استطاعت مالی بود. او در مدت خدمتش، مالی نیندوخت. خانهای که در آن زندگی میکرد، متعلق به همسرش، خانم کامبیز بود. همسرش، نوه خاله سید جلالالدین تهرانی بود. او ماند تا تاوان دشمنی حاج تقی رضایی، پدر رضاییهای سازمان مجاهدین خلق، و همراهی برخی از تندروها با او را بدهد.
اسفند ۱۳۵۷ بود که خبردار شدم دایی را دستگیر کردهاند، موازی برادرانم در تهران، من هم در اصفهان شروع به فعالیت کردم. در ابتدا نزد آیتالله طاهری اصفهانی رفتم.
او هم پدر دامادم بود و هم از مساعدتهای سپهبد نسبت به انقلابیون باخبر بود. در دیدارم از یکایک افرادی که توسط او از حبس و اعدام نجات یافته بودند، نام برده و یادآوری کردم. گفتم اینک او نیازمند کمک نیازمندان دیروز خود است. کاری کنید که اعدامش نکنند. آیتالله گفت: «باشد، تلفن میکنم». به آقای خلخالی تلفن کرد و گفت: «آقای مدرس خیلی کمک کرده، مواظب باشید کسی او را اعدام نکند». حاج آقا علاء هم در تهران شروع به فعالیت کرد.
با آیتالله مطهری نزد امام خمینی رفته بود. حاج آقا علاء از معتمدان امام بود. او هواپیمای حامل امام از پاریس به تهران را بیمه کرد. همچنین در راهاندازی اتاق بازرگانی با حکم امام به عضویت اتاق در آمد.
حاج آقا علاء در دیدارش با امام از کمکهای دایی به انقلابیون شرحی میدهد. امام به آقای مطهری میگوید: «به زندان قصر بروید و به آقای ربانی شیرازی بگویید او را فعلاً محاکمه نکنند». آنان به زندان قصر نزد آیتالله ربانی شیرازی رفته و پیام امام را به او میرسانند. اما تقدیر به گونهای دیگر رقم خورد.
از پی حاج آقا علاء و شهید مطهری، مجاهدین به همراهی آقای خلخالی به زندان قصر میآیند. آیت الله ربانی که میبیند اینان در صدد انجام اقدامات و محاکماتی هستند، زندان قصر را به حالت قهر ترک کرده و به شیراز میرود.
در آن شب حاج تقی رضایی میاندار میشود. دستور میدهد اول از همه، دایی را بیاورند. خلخالی بساط محاکمه را میگستراند و حکم به اعدام او میدهد. ساعت چهار صبح، حاج تقی با حاج آقا علاء تماس میگیرد و خبر مرگ دایی را میدهد.
فارس: گروههای مصطلح چپ امروز از مخالفان شما بعد از انقلاب بودند بفرمایید علت این اختلاف چه بوده است؟
مخالفان آیتالله خادمی طیف وسیعی را شامل میشد از چپ و راست با آن بزرگوار مخالفت میکردند دو تن از مخالفان جدی او آیتالله طاهری اصفهانی، محمد عطریانفر بودند. بیشتر حملات نیز به من بود چون با تند رویهایشان در اعدامها و دستگیریها مخالف بودم.
به همین دلیل نخست میخواستند آیتالله خادمی را منزوی کنند مرا از ارتباط با وی نهی کردند. در نهایت تصمیم گرفتم به صورت ناخواسته از اصفهان مهاجرت کنم در آن زمان جولایی، دانشآموز سابقم، از من دعوت کرد بازدیدی از زندان اوین داشته باشم جولایی گفت: «قصد داریم یک آموزشگاه برای زندانیانی که تکلیفشان مشخص شده است ایجاد کنیم تا کار و حرفهای بیاموزند. پس از بازدید متوجه شدم در زندان فضای برای کار آموزشی وجود ندارد ».
و با آقای لاجوردی در میان گذاشتیم او وقتی دلایل مرا دید یک نواخانه در کرج به وسعت ۵۰۰ هکتار در اختیارم گذاشت که ساختمان وسیع و امکانات قابل توجهی داشت به این ترتیب ساختمان به مرکز آموزش فنی شهید کچویی تبدیل شد.
شهید سید اسدالله لاجوردی در دفتر دادستانی انقلاب در تهران
فعالیت آن شامل کارگاه ساخت ماشین آلات نساجی، تابلو برق، رادیو، ریختهگری و پرورش ماهی بود. زندانیان از ساعت ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر کار میکردند. حتی ورود اسلحه به محیط کار ممنوع بود.
بعد از ساعت کار زندانیان ورزش میکردند. هفته یک بار هم خانوادهایشان به آموزشگاه آمده و در فضای باز در کنار همسران و فرزندانشان میگذراندند. حتی حقوقی هم برای زندانیان تعیین شده بود.
فضای آموزشگاه با تبلیغاتی که علیه زندان در جمهوری اسلامی در رسانههای معاند میشد بسیار متفاوت بود به گونهای که نماینده بیبیسی وقتی از آنجا بازدید کرد گفت: «اگر مشاهداتم را بنویسم، کسی باور نمیکند و خیال میکنند از یک بهشت خیالی سخن میگویم»
دیوارهای آموزشگاه تا قبل از فرار چند تن از زندانیان از جمله یکی از اعضای گروه فرقان به همان صورت باقی ماند پس از آن از دیوارها بالا رفتند و برجهای نگهبانی ساخته شدند حتی در تهران نیز از کینه و دشمنی مخالفان خودم در امان نبودم چند نفری نزدی اسدالله لاچوردی رفتند و چون نتوانستند کاری از پیش ببرند مرا به عنوان قصاب اوین نام بردند تا اینکه لاجوردی از دادستانی کنار گذاشته شد و آیت الله صانعی به سمت دادستان کل کشور منصوب شد.
آقای صانعی براین باور بود بجای زندانیان سیاسی آموزشگاه شهید کچویی باید از زندانیان عادی و قصر استفاده شود که من معتقد بودم زندانیان اوین متخصصانی بودند که به جرم فعالیت سیاسی گرفتار شده بودند. نهایت با تعییر اوضاع همکاریام را با آموزشگاه قطع کردم.
فارس: بعد از استعفاء کجا رفتید؟
پس از رها کردن آموزشگاه، با آقای هاشمی رفسنجانی دیدار کردم. او از برنامههایم پرسید و سپس پیشنهاد کرد به سازمان صنایع نظامی بروم. مرا به سرهنگ محمد سلیمی، وزیر دفاع، معرفی کرد.
سرهنگ سلیمی به من لطف بسیار کرد و در سازمان صنایع نظامی گفت: «از پشت این میز ریاست تا هر جای دیگر را میتوانی انتخاب کنی». در آنجا بنا شد بر روی پروژه توپسازی کار کنم.
محمد سلیمی وزیر دفاع
در آن زمان برد توپهای ایران چهارده کیلومتر بود و درصدد بودیم برد آن را به سی کیلومتر ارتقا دهیم. از همان روز اول، تحقیقاتم را در این باره آغاز کردم. در این باره ایران هزینههای بسیار کرده و نتیجه اندک گرفته بود.
در زمان شاه پیشنهادهای بسیاری به ایران شده و در قبال آن هزینه هم شده بود. چنان که اسرائیلیها فقط ۱۵۰ میلیون دلار برای طرح گرفته بودند. انگلیسیها هم برای تحقیقات پیرامون آن مبلغی در حدود نود میلیون پوند دریافت کرده بودند. پس از مطالعه و تحقیق، ارتباط با شرکتها و کارخانههای توپ سازی دنیا برقرار کردم. پیامهای فراوان به این سو و آن سو دنیا فرستادم. ابتدا بر این اندیشه بودم. بهترین کارخانه توپسازی دنیا، در آلمان است، اما بعداً متوجه شدم امتیازی هم از آن به برزیل داده شده است و اینک برزیل در این زمینه پیشتاز است. سفری به برزیل رفتم در آنجا اطلاعات وسیعی به دست آوردم. برزیلیها اما نمیتوانستند عین پیشنهاد آمریکاییها را برای ایران انجام دهند. شرکتهای «براردی» ایتالیا، «نوریکم» اتریش و «وستولد» انگلستان پیشنهادهای گوناگون دادند. پیشنهادهای فنی را به کارشناسان میدادم، اما پیشنهادهای قیمت را محفوظ نگه داشتم.
با آمدن اکبر ترکان به سازمان صنایع نظامی اوضاع دگر گونه شد. از این زمان ادیب و محمد عطریانفر در سازمان دارای قدرت و نفوذ شدند. آنان به جهت عدم ارائه پیشنهاد قیمتها، ترکان را تحریک کردند. یک روز ترکان مرا خواست و گفت: «چرا قیمتها را نمیدهی؟» گفتم: «آقای ترکان، این پیشنهادها حکم دختر باکره را دارد. بگذارید اگر به آن تجاوزی صورت گرفت، مشخص باشد از جانب چه کسی است». اما ماجرا فیصله نیافت. آنها نزد دادستان عمومی تهران، میرعمادی، شکایت بردند.
میرعمادی احضارم کرد و بازخواست که «چرا قیمتها را نمیدهی؟ بگو چه کسی در مناقصه برنده است؟» گفتم: «تا به حال به کسی نگفتهام». او گفت: «من اما میدانم. اوست ولد انگلیس برنده است». گفتم: «حال که این طور شد، من اینجا میمانم و پیغام میدهم پروندهها را خدمتتان بیاورند». تمامی پروندهها را آورده و روی میز دادستان گذاشتم. جدول قیمتها را به او نشان دادم. طبق جدول وست ولد ۱۱۹ میلیون دلار، نوریکم ۱۲۶ میلیون دلار و براردی ۱۰۹ میلیون دلار پیشنهاد قیمت داده بودند. طبق جدول، براردی بهترین قیمت ممکن را ارائه داده بود، در صورتی که ترکان و ادیب مشتاق قرارداد با نوریکم بودند و سفری هم به اتریش کرده بودند. ماجرا به خوشی فیصله یافت.
نهار را با حضور پدر حداد عادل که دوست میرعمادی بود در اتاق میرعمادی صرف کردیم. سپس میرعمادی، شکرالله ریاضی، رئیس حفاظت اطلاعات ارتش را خواست. ریاضی مستقیماً با آقایان خامنهای و هاشمی در ارتباط بود. ماجرا را برای او شرح داد و بعد از آن با آقای هاشمی تماس گرفت و گفت: «آقای میرمحمد صادقی از صبح تا حال نزد من بوده و شرح ماوقع داده است. بهتر است نیم ساعت هم برای شما شرح بدهد. همچنین من قصد دارم حکم بازداشت ادیب را صادر کنم». ادیب همان روز دستگیر و زندانی شد، اما با وساطت باجناقش، شهید کلاهدوز خلاصی یافت.
بعد از این ماجراها ایران با براردی وارد مذاکره شد و سر میز شام براردی را مجبور کردند تا ده میلیون دلار دیگر تخفیف بدهد. بعد از آن پروژه توپ را از من گرفت پیشنهاد کردند به قسمت ساخت فولاد مخصوص توپ بروم. با اتفاقاتی که افتاده بود دیگر دل و دماغی برای کار در وزارت دفاع نداشتم، بنابراین عطای آن را به لقایش بخشیدم. مدتی هم به دلیل دانستن اسرار نظامی ممنوع الخروج شدم. در حالی که به یاد دارم در یک سفری به آلمان به همراه ترکان، یک شرکت آلمانی فیلمی را برایمان نمایش داد که حکایت از اطلاعات تصویری و جزئی آنان از تمامی زوایای صنایع نظامی ما داشت. این هم از طنز روزگار بود که مرا به جهت دانستن اسرار نظامی ممنوع الخروج کرده بودند. نهایت با لطف آقای عبدالله نوری، وزیر کشور وقت، و توصیهٔ آیت الله طاهری به وی این مشکل رفع شد.
فارس: ظاهراً یک پروژه نافرجام داشتید در این باره توضیح میدهید؟
در زمان اجرای پروژه توپ به کشورهای متعددی از جمله برزیل سفر کردم. در مسافرت برزیل به سال ۱۳۹۶ از طریق یک برزیلی مقیم فرانسه یک اسم به من معرفی شد: دکتر بول، پدر صنایع موشکی دنیا. آن برزیلی گفت: «دکتر بول، آمریکایی و مقیم بلژیک است. او به جای ساخت توپ، میتواند برای شما موشک بسازد. همچنین کاتالوگی از اختراعات و سوابق کاری دکتر بول را به من داد. طبق اطلاعات آن فرد برزیلی دریافتم دکتر بول در بلژیک رئیس یک شرکت فضایی است و به جهت اختلاف با دولت آمریکا، در این کشور زندگی میکند. پس از بازگشت به ایران، درصدد ارتباط با دکتر بول بر آمده و از طریق «تلکس» از او دعوت کردم به ایران بیاید.
اول پاسخ داد امکان سفر به ایران برای وی فراهم نیست و در صورت امکان، من به بلژیک بروم. از آنجا که در آن زمان ویزای سفر به بلژیک را نداشتم و در عوض ویزای آلمان در دستم بود، از او خواستم دیدارمان در این کشور صورت پذیرد. او نیز پذیرفت. پس از آن با آقای هاشمی رفسنجانی و اکبر ترکان دیدار کرده و موضوع را به اطلاع آنان رساندم. آنها هم از این مسئله استقبال کرده و مرا تشویق به ادامه کار کردند. سپس به دکتر بول تلکس زده، وعدهٔ دیدار در هتل شرایتون فرودگاه فرانکفورت را گذاشتم.
یک روز پیش از موعد به آلمان رفتم و از آنجا با او تماس گرفته و ساعت ورودش را پرسیدم. در این تماس ساعت دو بعداز ظهر دوشنبه برای دیدارمان تعیین شد. در روز دوشنبه مجدداً تماس گرفته و شماره اتاقش را سؤال کردم. با توجه به اینکه فعالیتهای نظامی ایران زیر ذرهبین جاسوسان آمریکایی، اسرائیلی و عراقی بود، به جای ساعت دو، ساعت یازده صبح در اتاق دکتر بول رفتم. پیشخدمت در را باز کرد. به او گفتم صادقی هستم. با آقای بول قرار ملاقات دارم، ولی به جای ساعت دو، الان آمدهام. پیشخدمت رفت و چند لحظه بعد بازگشت و مرا به داخل اتاق راهنمایی کرد.
در اتاق، مرد مسنی در حدود هفتاد سال نشسته بود. خودم را به او معرفی کرده و گفتم: «من یک ایرانی علاقهمند به مملکتم هستم. برای کمک به کشورم درصدد انجام یکسری فعالیتهای نظامی هستم. شما هم یک شرحی از خودتان بدهید». او درباره زندگی و فعالیتهایش شرحی داد و در ضمن آن گفت برای اتریشیها توپ با برد سی کیلومتر ساخته است. (همان مدل توپی که اتریشیها در هنگام جنگ به ما فروختند و موجب سروصدای بسیار شد. سپس برای چینیها توپ با برد ۴۵ کیلومتر میسازد. این اقدام موجب اخراج وی توسط دولت آمریکا از زادگاهش میشود. از همین رو به کانادا میرود که در آنجا نیز از فشارهای دولت آمریکا خلاصی نمییابد و مجبور به ترک این کشور و اقامت در بلژیک میشود. در بلژیک هم به فعالیتهای خود ادامه داده و برای اسپانیاییها توپ با برد شصت کیلومتر میسازد. بعد از این شرح حال، از او پرسیدم: «در کاتالوگی که از فعالیتهای شما دیدم، آمده بودی در باربادوس توپی با اوج ۱۱۰ کیلومتر ساخته ای. چرا شما در پی اوج بودی نه برد؟ از این کار چه هدفی را دنبال میکردی؟» دکتر بول پاسخ داد: «در آن زمان توقف ماهوارهها در فضا داشتم. از همین رو در پی ساخت توپی بودم که در جای باروت، رنگافشانی کرده و بدین وسیله عدسی ماهواره را از کار بیندازد در مرحلهٔ مقدماتی و مطالعاتی قرار داشت».
پس از این توضیحات، رو به او کرده و گفتم: «قبول کردم شما دکتر بول هستی از شما میخواهم به ایران آمده و برای دولت ایران موشک بسازی». در جواب گفت: «این پیشنهاد را میپذیرم، اما پاسپورت من هنوز آمریکایی است و برای ویزا مشکل دارم». گفتم: «به ویزا فکر نکن. بدون پاسپورت، ویزا و عکس تو را به ایران میبرم. یک چهارشنبه که ایران ایر از فرانکفورت به تهران پرواز داشت، قرار گذاشتم بول به آنجا آمده و بدون خروج از سالن ترانزیت همراه من به داخل هواپیما بیاید. همچنین بنا شد او گذرنامهاش را به پسرش داده و بدون گذرنامه همراهم به ایران بیاید. پس از این ملاقات، به ایران بازگشتم و موافقت آقایان هاشمی و ترکان را با این امر جلب کردم. از طریق آنها با ایران ایر، حفاظت اطلاعات صنایع نظامی و فرودگاه مهرآباد هماهنگی شد تا بدون هیچ گونه مانعی این سفر انجام شود.
با فراهم ساختن موافقتها و مقدمات، راهی فرانکفورت شدم تا دکتر بول را همراه خود به ایران بیاورم. بول هم به همراه پسرش به فرودگاه فرانکفورت آمده بود. او در سالن ترانزیت به انتظار نشسته بود. پس از مواجهه با یکدیگر، گذرنامهاش را به پسرش داد و با من به سمت گیت روان شد.
در آنجا نامه ای را که از ایران برای سوار کردن همراه داشتم، نشان داده و بدون ممانعت سوار هواپیما شدیم. در فرودگاه مهرآباد که بر زمین نشستیم، چادر سیاه شب بر آسمان تهران چیره شده بود. از هواپیما که پیاده شدیم، مأموران حفاظت اطلاعات صنایع نظامی در فرودگاه حاضر شده بودند. مأمور گذرنامه اما اجازه نداد دکتر بول از سالن خارج شود. پادرمیانی مأموران حفاظت اطلاعات نیز ثمری نداشت. کار به سرهنگ مقیم فرودگاه کشید. به دفتر وزارت امور خارجه در فرودگاه رفتم. آنها با وزارتخانه متبوع خود تماس گرفته و تأیید آنان در این باره را دریافت کردند، اما مأموران اداره گذرنامه خود را مستقل از وزارت خارجه دانستند. سرهنگ مزبور میگفت: «ما زیرنظر اداره کل اتباع بیگانه در وزارت کشور هستیم و از آنها دستور میگیریم». در حیص و بیص این صحبتها، به سرهنگ گفتم: «این پیرمرد خسته شده است. مشاجرات لفظی ما هم او را دچار هراسان کرده، اگر امکان دارد بگذارید در اتاق شما استراحت کند».
سرهنگ هم موافقت کرد بعد از آن با ترکان تماس گرفته و ماجرا را برای او شرح دادم. ترکان هم با دکتر ولایتی تماس گرفته و از او خواسته بود قضیه را حل کند. ولایتی هم در همان نیمهشب با وزیر کشور ارتباط برقرار و از او خواست از مدیرکل اتباع بیگانه بخواهد مأمورانش در فرودگاه مهرآباد با ما همراهی کنند.
سرانجام پادرمیانیها نتیجه بخشید و صبح هنگام از فرودگاه مهرآباد خارج شدیم. مأموران حفاظت اطلاعات بول را به خانه ای در خیابان دولت در نزدیکی پاسداران بردند. در آنجا وسایل آسایش او را فراهم ساخته بودند. فردای آن روز قرار شد دکتر بول در سازمان صنایع نظامی سخنرانی کند.
بعد از نهار و نماز ظهر و عصر جمعیتی در حدود صد نفر در سالن سازمان گرد آمده بودند تا به سخنان دکتر بول گوش فرا دهند. ترکان و سرهنگ رحیمی طاری، سرپرست وزارت دفاع هم آمده بودند. بعداً شنیدم آقای هاشمی رفسنجانی هم با لباس مبدل در این جلسه حاضر شده بود. ترجمه بول مشکلاتی آفرید.
ابتدا یک نفر برای ترجمه آمد که برخی از حاضران معترض شدند ترجمهها دقیق نیست. فرد دیگری که به تازگی از آمریکا آمده و از کارمندان سازمان صنایع نظامی بود، جایگزین شد. به نظر میرسید او نیز در ترجمهٔ اصطلاحات فنی دقیق نیست. سخنان بول برای حاضران در جلسه جالب و مفید بود. به یاد دارم، یکی از سؤالات آنان از بول درباره آتش پشت گلوله توپ پس از شلیک گلوله بود. بول توضیح داد این خرج گلوله توپ نیست و از خرج گلوله جداست. از آنجا که پس از شلیک گلوله، در لوله توپ خلأ ایجاد میشود، این خرج تعبیه شده که آن خط را از بین ببرد. او در این جلسه توضیحاتی هم راجع به ساخت موشک داد.
بعد از این جلسه، جلسه دیگری با حضور ترکان، سرهنگ رحیمی طاری که ارتباط چندان خوبی با من نداشت ـ همواره سعی داشت تحت نظارت او کار کنم ـ بول و من برگزار شد. پول در آن جلسه گفت: «حاضرم برای شما موشک بسازم اما شرایطی دارم شما باید شش میلیون دلار به حساب من در بلژیک واریز کنید اگر پسرم اطمینان داد این اقدام انجام شده، با همین امکاناتی که دارید، برایتان موشک میسازم. اگر در این کار موفق نشدم، پسرم پولها را مسترد میکند و حتی اگر خواستید، میتوانید مرا زندانی کنید. قرار شد درباره پیشنهاد وی فکر شده و به او پاسخ داده شود. بعد آقایان گفتند با توجه به کمبود ارز در این وضعیت جنگی، لازم نیست چنین پولی به او داده شود. با توجه به توضیحاتی که پول داد، با کارشناسان داخلی، خودمان میتوانیم موشک بسازیم. در نتیجه به بول گفته شد به بلژیک بازگردد تا در فرصتی دیگر از تو باز دعوت کنیم».
بدین ترتیب عذر او را خواستند بدون آنکه از فوت کاسهگریاش اطلاعاتی کسب کنند. اگر ما از بول استفاده نکردیم، در عوض بعدها عراقیها او را به استخدام خود در آورده و توانستند به کمک او موشکهایی تولید کنند که چندی بعد بر سر ایرانیان در شهرهای تهران، قم و اصفهان آوار شد. بول هم پس از بازگشت به بلژیک فرجام خوشی نیافت. آن گونه که برخی از منابع اطلاعاتی و رسانهای گفتند، او به وسیله اسرائیلیها ترور شد تا در ازای پول، دشمنان آنان را به امکانات موشکی مجهز نکند.
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع