خاندان پهلوی ضعیف کش هستند/ شاه افراد ضعیف را دور خود جمع کرد
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۵ مرداد ۹۷ 3۰40
[ad_1]
*آقای انصاری به عنوان یکی از درباریان دوره پهلوی آیا هنوز هم سلطنت طلب است یا اینکه در طول زمان نگرش شما به مسایل عوض شده است؟
به شکر خداوند و به لطف و عنایت او در سال ١٩٨۵ میلادى به دلایلى که عرض خواهم کرد پس از چندین سال اندیشیدن و بیرون کردن افکار اکتسابى از خانواده و محیطى که در آن تربیت و رشد پیدا کرده بودم، تصمیم گرفتم که دیگر سلطنت طلب نباشم.
براى این تصمیم هم دلایل متعددی داشتم. نخست اینکه من معتقد هستم دولت باید خدمتگذار و نوکر مردم باشد. مردم براى اداره و انحجام امور عمومى دولتمداران خود را انتخاب میکنند و آنها وظیفه خدمت در چهارچوب خواستهها و تصمیمهای مردم را دارند.
پس دولت و حکومت نوکر مردم خواهد بود و نه ارباب آنها، البته این امر دائماً باید به خدمتگذاران یاد آورى شود. حال اگر فردى در راس این دولت قرار گرفته، خود را اعلیحضرت خوانده و جایگاه خود را از همه بالاتر بداند، با نوکری مردم مغایرت دارد.
دلیل دیگر این است که به جز سرسسلهها در هر خاندان سلطنتى، بقیه اعضاء سلسه سلطنت را به ارث میبردند و ممکن است علاقه اى به اینکار نداشته باشند.
براى مثال محمدرضاشاه در آخرین مصاحبه خود با «فریدون صاحب جم» إظهار میدارد « رضا که علاقهاى به سلطنت ندارد و امیدوارم که اشتباه کرده باشم» و یا پس از آغاز همکارى رضا با سازمان سیا آقاى «کیسى» رئیس وقت این سازمان پس از چند هفته همکارى و بازخوانى بسیارى از افراد این سازمان که براى کمک به برگرداندن رضا به سلطنت ایران به نقاط مختلف فرستاده شده بودند اظهار کرد« این مرد جوان که علاقهاى ندارد».
پس از آنکه من در سال ١٩٨۵ به رضا اعلام کردم که دیگر سلطنت طلب نیستم و در نتیجه قصد جدایى از او را دارم، از من خواست تا به عنوان دوست و مشاور مالى او بدون دخالت در امور سیاسى، با وى همکارى داشته باشم که متاسفانه قبول کردم.
خود رضا بعد از انجام نطقهاى تلوزیونى و حملات خود به جمهورى اسلامى در جمع خودمانى فریاد میزد «ولم کنید ولم کنید احمد به دادم برس». اما وابستگان و نزدیکان رضا پهلوی، وى را تحت فشار گذاشته و میگفتند: «به عنوان ولیعهد باید نقش تاریخی خود را انجام دهد». من نیز، به خاطر اینکه از سوى طرفداران سلطنت متهم به تغییر نظر رضا پهلوی نشوم سکوت میکردم.
دلیل دیگر موروثى بودن سلطنت است. هیچ دلیلى وجود ندارد که فرزندان خصوصیات اخلاقى پدر را به ارث ببرند حضرت نوح پیامبر بود ولیکن فرزند او با کفار غرق شد. یکی از خصوصیتهاى رضا شاه، تهور بود در صورتی که چنین خصوصیتى در اکثر فرزندان او دیده نمیشد.
*موارد مورد اشاره شما بیشتر به معایب نظام شاهنشاهی بازمیگردد آیا میتوانید توضیحات بیشتری در این زمینه بدهید؟
انسانها در زندگی باسختیها مشکلات و رنج ها روبه رو میشوند. رنجها انسان را مانند آهنی که در آتش گداخته شود آبدیده می کند. سختىها و تجارب دلیل رشد انسان است. اما ولیعهدها چون در حصار زندگی کردند و تجربه مستقیم از زندگی و رنج ندارند معمولا رشد پیدا نکردند و در برخی جنبههای زندگى کودک باقی میمانند. یکی از مشکلات من در مدت همکاری با رضا پهلوی این بود که با کودکى روبهرو بودم که قادر به درک حقیقتهای زندگی نبود و متوجه بسیارى ازمسائل نمیشد.
بطورمثال انسان تا صاحب فرزند نباشد نمیتواند محبت داشتن فرزند را درک کند تا بیپول نشود قادر نیست درد فقیران را درک کند. ولیعهدها عموما به این دلیل که در پرده شیشهای و محافظت شده رشد کردند با مسایل روزمره آشنا نیستند درد مردم را نمیفهمند.
*محمد رضا شاه چطور؟ آیا او نیز فاقد این درک و فهم از واقعیتهای جامعه بود یا چشمان خود را بر این موارد میبست؟
قبل از پرداختن به شخصیت محمدرضا شاه پهلوی باید به این نکته اشاره کرد که افراد در صورت رسیدن به قدرت باید ظرفیت قدرت و ثروت را نیز داشته باشند اگر شخصی صاحب ثروت شود و ظرفیت آن را نداشته باشد ثروت انباشته شده به جای خدمت به فرد، او را به سمت تباهی و سقوط سوق میدهد.
بر همین اساس و با توجه به رفتارهای محمدرضا شاه پهلوی، میتوان گفت وى ظرفیت داشتن مقام پادشاهی را نداشت. بطور کلى خاندان پهلوی با داشتن قدرت دچار غرور میشوند و ذاتاً این خاندان ضعیف کش هستند – در مقابل قدرت کرنش میکنند و در مقابل ضعیف تر از خود شجاع میشوند. آدمهای قوی به قدرت احتیاج ندارند و آدمهای ضعیف با قدرت از بین میروند، شاه برای مقام پادشاهی ضعیف بود و مشکلات این ضعف و با توجه به ویژگی اخلاقی اطرافیان شاه که سرشار از دورویی بودند و چاپلوسی شاه را میکردند تشدید شد.
شاه قصد داشت ایران را به کشور قدرتمند تبدیل کند ولی نباید فراموش کرد که توسعه و پیشرفت هزار و یک مسئله دارد که وى قادر به حل تمام مسائل نبود. هرچند معتقدم که شاه شخصیتی ضعیف داشت اما نمیتوان همه گناهان را به گردن او انداخت.
چون بسیاری از مشکلات آن زمان ریشه جامعه شناختی داشت در ضمن خاندان پهلوی بسیار خارجی دوست بودند هر چند مسایل جامعهشناختی و نوع رفتار مردم ایران نیز این ویژگی خاندان را تشدید میکرد به طور مثال شاه ٢٨مرداد تجربه کرده بود که در صبح آن روز مردم شعار زنده باد مصدق و مرگ بر شاه سر دادند و بعد از ظهر همان روز شعارها به مرگ بر مصدق، زنده باد شاه تغییر پیدا کرد، به همین دلیل بود که شاه خود را هر چه بیشتر به نیروهای خارجی نزدیک کرد. چون خارجیها چاپلوسی شاه را نمیکردند و به بازگشت شاه به قدرت نیز کمک کردند. من خودم معتقدم هیچ قدرتی جز قدرت خدا وجود ندارد در نتیجه اگر پیرو حق هستید باید این حق را پیدا کرده و محکم بایستید.
*این نکته آخری که شما اشاره کردید مستلزم داشتن ایمان قوی است. در صورتی که شاه به نظر نمیرسد فرد با ایمانی بوده باشد؟
به نظر من شاه ایمان داشت چراکه یک روز در قاهره بیش از یک ساعت و نیم بحث کردیم من به شاه میگفتم شما ایمان دارید چون خدا به شما ایمان اهدا کرده است و در مقابل شاه میگفت: من ایمان دارم چون خودم انتخاب کردم که ایمان داشته باشم و هیچ کدام از ما دو نفر یکدیگر را قانع نکردیم.
از آقای غروى فرزند آیتالله کمپانی که روحانی بود این مسئله را پرسیدم و ایشان جواب داد که هر دو شما درست میگویید. برداشت من از صحبتهای آقاى غروى این بود که به شکر خداوند از روزى که من خود را میشناسم خداوند به من ایمان عطا فرموده بود.
شاه بدون ایمان بدنیا میآید. انتخاب میکند که از خداوند بخواهد که به او ایمان عطا کند، از در گاه خدا میخواهد و خداوند عنایت میکند، همانطوریکه حضرت عیسى(ص) میفرماید«در را بزنید و خداوند در را باز میکند».
بطور مثال باید عرض کنم در سال ١٩٩٢ میلادى که در جنگ با خاندان پهلوى تحت فشار فراوان بودم دائماً به درگاه خداوند دعا میکردم که خداى من دیگر قادر به تحمل این همه فشار نیستم. شبى به درگاه خداوند عرض کردم خدایا حضرت عیسى (ص) میفرمایید که شما اگر یک جو ایمان داشته باشید میتوانید یک کوه را حرکت دهید منکه دیگر تحمل ندارم. آنشب خواب دیدم که خانمى با صداى بسیار رسا بهمن میگفت که تمام اتفاقاتى که براى تو افتاده براى تکامل تو است و تکامل ١١ مرحله دارد و تو در مرحله سوم هستى.با اینکه به لطف خداوند با ایمان بدنیا آمده باشیم ولیکن تا به مرحله ١١ نرسیده باشیم وظیفه ما زدن در و تکامل خود در زنگى میباشد و خداوند بهلطف خود در را باز کرده و ما را تکامل میبخشد و این تکامل ارزان بدست نمیآید. آنچه که هستیم و از این دنیا با خود میبریم به لطف خداوند جمع نیات و اعمالى است کرده و انجام داده ایم و تکاملى است که به شکر خداوند به آن رسیده ایم.
*در طول زندگی شاه خود بزرگ بینی و خود برتر بینی و البته توهم محبوبیت در بین مردم تقویت شده بود. میتوانید برخی از این موارد را با ذکر خاطره نشان دهید؟
یک خاطره بگویم در قاهره نشسته بودیم که شاه گفت خدا را شکر که کسی در ایران به من فحش نمیدهد من فکر کردم انقلاب شده است و شاه هنوز باور ندارد که کسی به او فحش میدهد چون غرور او این اجازه را هنوز به او نمیدهد. پس در پاسخ به ایشان گفتم اختیار دارید پس دارند به بنده فحش میدهند.
یکبار دیگر شاه در مکزیک از من پر سید در ایران نسبت به انور سادات چی فکر میکنند. گفتم: بعد از شما منفورترین فرد در ایران انور سادات است. دیدم فرح و دیگران زدند زیر خنده، شاه سرخ شد ولیکن چیزى به من نگفت.
شاه اصرار کرد بداند مردم دربارهاش چه میگویند: گفتم،میگویند: شما قصاب هستید؟ گفت: خدا شاهد است من تمام کسانی که سعی داشتند مرا بکشند را بخشیدم ولی من حق ندارم کسی که دیگری را کشته است را ببخشم. پرسید به جز این چه میگویند: گفتم، میگویند دزد بودید. گفت: کمیسیون گرفتن از قراردادها طبق قوانین سوئیس حق قانونی من است. هرچند من قبلاً به شاه گفته بودم شما شاه هستید و نه تاجر، تاجر میتواند کمیسیون بگیرد و نه شاه، اما شاه نمیپذیرفت. بعد گفتم.
در مورد رابطه با زنان متفاوت هم میگویند، گفت: مگر خودت صیغه نمی کنى. و بار دیگر پرسید باز در مورد من چی فکر میکنند. گفتم فکر میکنند شما همجنسباز هستید، عصبانی و قرمز شد گفت: این اراجیف چی است که میگویند و بسیار ناراحت شد. یکی از مسایل دیگر که شاه را بسیار ناراحت میکرد این بود که چرا در کتاب مرجعى که در بریتانیا منتشر شد در مورد شاه تنها به طور مختصر نوشته شده است در این سال به دنیا آمد و در آن سال از سلطنت کنار رفت.
*شاه رجل استخواندار و با سابقه سیاسی را از خودش راند و خانهنشین کرد مانند قوامالسلطنه و مصدق تحلیل شما از این وضعیت چیست؟
شاه براى سلطنت آدم ضعیفى بود و آدمهای ضعیف نیز همیشه آدمهای ضعیفتر از خودشان را اطراف خود جمع میکنند، این نکته نیز به ضعف شخصیت شاه برمیگردد. اکثر اتفاقات به ضعف شخصیت شاه برمیگردد. آدمهای قوی همیشه آدمهای قویتر از خودشان را جمع میکنند. در نتیجه گرد شاه، آدمهای نوکرمأب جمع شده بودند.
نوکرانی که دور شاه جمع شده بودند به شاه دروغ میگفتند. آدمهای نوکرمأب به هیچ اصولی پایبند نیستند و تنها هدف آنها این است که به قدرت و ثروت برسند و آنرا حفظ کنند و در مواقع بحران سعی این افراد بر حفط قدرت خودشان است.
به همین دلیل در رژیم شاهنشاهی کوچکترین اتفاقی که رخ میداد کسی نبود تا بحران را کنترل کند. من رابط شاه و آیتالله شریعتمداری بودم و با آیتالله شریعتمداری صحبت میکردم، آیتالله میگفت: اعلیحضرت نگذاشتند که آدم تربیت شود.
افراد میتوانند تحصیلات آکادمیک را ادامه داده و مدرک دکترا بگیرد اما دریافت مدرک الزاما افراد را کار درست، قوی و لایق نمیکند. چون انسان باید سختی زندگی واقعی را تجربه کند تا درک درستی از واقعیت و حل بحران داشته باشد. شاه به تدریج تمام امورات کشور را به دست گرفت و همه تصمیمها با نظر مستقیم شاه گرفته میشد. شاه مغرور شد و این غرور در نهایت او و نظامش را به سمت سقوط رهنمون کرد.
در این بین خانواده و تربیت نیز مهم است و تربیت خانوادگی ربطی به ثروت و قدرت ندارد، متاسفانه خاندان پهلوی اصالت خانوادگی نداشتند و در این خاندان خصلت بزرگی و بزرگ منشى وجود نداشت.
*پس از دیدگاه شما این خاندان بطور کلی دارای ویژگیهای منفی و فاقد روح بزرگمنشی برای اداره کشور بود؟
بله همینطور است. به طور مثال از ویژگی خاندان پهلوی که میتوان به آن پرداخت خساست بود چراکه همه فکر و ذکر این خاندان کسب درآمد و پول بود و حاضر هم نبودند از ثروت خود خرج کنند زمانی که ثروتمند باشید و حاضر به خرج آن نباشید در اصل ثروتی ندارید. زمانی که فردى با این خصوصیات و بدون اصل و نسب را سرکار میآورید و امورات مهم را به دست وى میسپارید، در نتیجه منطقی است که نمیتواند به درستی امورات محوله را انجام دهد.
سست عنصرى از دیگر مواردى است که میتوان در مورد این خاندان اشاره کرد بطوریکه زمانی به رضا پهلوی گفتم تا وقتی راه خدا را بروید من با شما هستم و زمانی که فکر کنم در این راه حرکت نمیکنید با شما همراه نخواهم بود ، گریه کرد. زمانی که اذان میگفتند به نماز میایستادم رضا پهلوی پشت سر من نماز میخواند و حتی یک ثانیه هم تاخیر نداشت. اما زمانی که آقای آهی به اطرافیان رضا پیوست، رضا تحت تأثیر شهریار آهی قرار گرفت و رفتار و تفکر وى عوض شد بطوریکه دیگر نماز نمیخواند و آهى قرآن را مسخره میکرد که من با او دعوا میکردم.
* رابطه شاه با ارنست پرون را توضیح میدهید؟
به نظرم احتمال رابطهای بین پرون و شاه نبود و دلیلی نمیبینم که شاه چنین رابطهاى با وى داشته باشد من وقتى اتهام همجنسباز بودن شاه را با او مطرح کردم خیلی عصبانی شد.
*دلیل ورود شما به دربار و نزدیکی با شاه چه بود؟
من به عنوان فامیل وارد دربار شدم و با دیگران این فرق را داشتم که بدون ترس حرفم را میزدم شاه فرد مذهبی بود و علاقمند بود تا یک فرد مذهبی نیز در دربار حضور داشته باشد تنها کسی که در دربار با من در زمینه مذهبی همکاری میکرد و بحث میکرد تیمسار ایادی بود که البته بهایی بود و عموما بقیه به رغم مسلمان بودن غیر مذهبی بودند فریدون جوادی به خدا توهین میکرد و من با او دعوا میکردم و در این بین فرح نیز از من حمایت میکرد و طرف مرا میگرفت.
* رابطه شاه با اسرائیل و آمریکا چگونه بود؟
یکی از دلایلی که انور سادات با محمدرضا شاه رابطه حسنه داشت این بود که در سال ١٩٧٣که مصر و اسرائیل در جنگ بودند نفت مصر تمام شد مصر از اولین دولت عربی که تقاضای کمک نفتی کرد لیبی بود که به درخواست مصر جواب مثبت نداد.
بعد از لیبی از عربستان سعودی تقاضای کمک کرد که عربستان سعودی نیز به بهانه اینکه ما دو هفته دیگر جلسه میگیرم و جواب میدهیم از دادن نفت به مصر طفره رفت. این در حالی بود که مصر در حال جنگ با اسرائیل بود. مصر ناچار میشود از ایران تقاضا کند شاه جواب مثبت به مصر داد بلافاصله به کشتی نفتی که در مدیترانه در حال رساندن نفت به کشورهای متقاضی بودند دستور داد که نفت را به کشور مصر برسانند. اسرائیل ایران را به عنوان رقیب خود در منطقه میدید.
شاه چنان دچار غرور شد که نخست نگاه تحقیرآمیز به ملت داشت و بعد به غرب نیز با چشم حقارت مینگریست و این غرور شاه در طول تاریخ و به تدریج به وجود آمد در چند سال آخر افزایش یافت. عامل أصلى سقوط شاه که محمدرضا شاه را زمین زد غرور او بود.
* تناقضهای شاه را به صورت خاطره بگویید؟
من رابطه شاه و آیتالله شریعتمداری هم بودم و دربارییان به من میگفتند مؤمن آل فرعون و تیمسار نصیری هم مرا به نام موسی آل فرعون لقب داد. و بقیه درباریان نیز میگفتند احمد دیوانه است ثابتی هم همیشه مرا بازجویی میکرد. اوایل تابستان من از شاه تقاضا کردم که با آیتالله خمینی [امام] از طرف شاه ملاقات کنم شاه نپذیرفت. گفت: این نشانه ضعف است. تا آن زمان هنوز شاه روحیه خود را نباخته بود اما زمانی که عید فطر شاه با حجم انبوه تضاهرات [١٠٠ هزارنفرى] مردم روبرو شد روحیهاش را باخت این شاهی که تا دیروز سرشار از غرور بود یک دفعه چنان روحیه خود را باخت میگفت که پاسپورت من را بدهید بروم و زمانی که در خارج از ایران از او پرسیدم چرا کشور را ترک کردید پاسخ داد اگر در کشور میماندم مرا میکشتند.
این در حالی است که اگر از یک سرباز انتظار جانفشانی میرود از فرمانده کل قوا نیز چنین انتظاری به جا و شایسته است. خاندان پهلوی ذاتاً ترسو هستند و فقط رضا شاه و شاهپور علیرضا برادر شاه با جرأت و شهامت بودند.
این ترس در بازماندگان خاندان هم خود نمایى میکند. براى درک درست این موضوع باید به خاطرهاى اشاره کنم. پس از فوت شاه، نیکسون رئیس جمهور سابق امریکا از طریق من با رضا پهلوی تماس گرفت و از او خواست در طرح حملهای که دارند با مقامات نظامی آمریکا همراهی کند.
براساس این طرح قرار بود با حمایت امریکاییها، رضا پهلوی را به کیش برده و آنجا را ایران آزاد اعلام کنند و بعد نیروی دریایی و هوایی ایران به رضا بپیوندند و در آخر، جمهوری اسلامی سقوط کند. در اصل این طرح برای ایجاد فشار آمریکا به جمهوری اسلامی ایران براى تمام کردن جنگ ایران و عراق بود، رضا قبول کرد. طرح این عملیات چهار ماه متوالی در پنتانگون برنامهریزی شد. زمانی که برنامه را از پنتاگون تحویل گرفتم و نزد رضا پهلوی بردم هنوز طرح را باز نکرده، پرسید احمد چگونه فرار کنیم.
* برخی تحلیلگران معتقدند اگر علم در سال ۴۲ مقاومت نمیکرد محمدرضا شاه پهلوی فرار میکرد درست است؟
بله، در سال ۴۲ کار رژیم پهلوی تمام میشد تنها کسی روی شاه نفوذ داشت علم بود بقیه نداشتند و بعد هم تیمسار ایادی.
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع