ماجرای دیدار آیتالله خزعلی از کتابخانه کنگره امریکا /علاقه به نظام در روح وجان او جاری بود
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۲۸ شهریور ۹۵ 0۰12
[ad_1]
خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: حجت الاسلام سیدصادق موسوی شیرازی فرزند آیت الله سید محمد باقر شیرازی و نواده آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی، از فعالان فرهنگی و مبارزان دیر پای انقلاب اسلامی است. او در همین طریق با آیت الله ابوالقاسم خزعلی آشنا شد و این آشنایی و ارتباط سیری روبه گسترش را پیمود. آنچه پیش روی دارید برخی روایتهای حجت الاسلام شیرازی از سلوک تبلیغی و سیاسی آن عالم مجاهد است.امید آنکه مقبول افتد.
*جنابعالی از فعالان دیرین انقلاب در شهرهای نجف و بیروت بودید؟ با نام و شخصیت مرحوم آیت الله خزعلی چگونه آشنا شدید و اولین دیدارتان در چه مقطعی اتفاق افتاد؟
همانطور که اشاره فرمودید، بنده به تناسب علایق انقلابی ای که داشتم، از همان دوران حضور در نجف با نام و سوابق انقلابی مرحوم آیت الله خزعلی (رضوان الله تعالی علیه) آشنا بودم، منتها در سفرم به ایران که فکر میکنم دو سه سال قبل از انقلاب اتفاق افتاد،از نزدیک با ایشان آشنا شدم.
*یعنی تقریبا سال ۱۳۵۴شمسی؟
بله، به قم آمدیم و وارد منزلشان شدیم و اتفاقاً هم مرحوم آیتالله ربانی شیرازی هم در آنجا بودند. در آن سالها ساواک اختناق عجیبی ایجاد و رفت و آمدها تحت کنترل بود، هر کسی که سابقه زندان رفتن داشت زیر نظر قرار داشت. دقایقی درمنزل ایشان بودیم و بعد به اتفاق آقای ربانی شیرازی بیرون آمدیم. کنار پل آهنچی قم، آقای ربانی گفتند:« هر وقت از زندان بیرون میآیم، اسباب اثاثیهام را نمیآورم و میگویم چند روز دیگر برمیگردم! لذا به خودم زحمت نمیدهم اثاثیهام را ببرم». به هر حال در چنین فضای سنگینی این دیدارها اتفاق می افتاد.
*در دیدار اول شخصیت ایشان را چگونه دیدید؟
به طور کلی خدمتتان عرض کنم که در آن مرحله قبل از پیروزی انقلاب، آدمهای نا خالص امکان نداشت که بمانند و یا دوام بیاورند. بعضیها ممکن بود وارد شوند، ولی تا میدیدند خبری از حلوا نیست و تنها باتوم هست، کنارهگیری میکردند. آنهایی که در آن مقطع دوام آورده و سختیها و شکنجهها را با جان و دل خریده بودند، طبیعی بود روحیه و صفای خاصی داشتند. نمونهاش را هم عرض کردم که مثلا آقای ربانی به چه نحو سخن می گفت یا عمل میکرد.
مرحوم آقای خزعلی هم در این طیف به شمار میرفت. ایشان بارها به دلیل پافشاری بر فکر اصولی و مبارزاتی خود دستگیر و تبعید شد و خانوادهاش هم در زحمت قرار گرفتند. در آن دوره ایشان به عنوان یکی از فضلا و مدرسان انقلابی، در میان طلاب جوان و مبارز جایگاه خاصی داشت و موجب دلگرمی و تقویت انگیزه مبارزاتی آنان بود.
به هر حال اولین دیدار ما به این شکل انجام شد. این قصه گذشت تا اینکه ماجرای شهادت پسر ایشان پیش آمد. من در آن دوره لبنان بودم و در راستای اهداف نهضت اسلامی، فعالیتهای تبلیغاتی و انتشاراتی انجام می دادم.
خاطرم هست در آن روزها خواهر شهید رنجنامهای نوشت که بازتاب زیادی داشت. نامش بود: «نجوا با برادر» رنجنامه مفصلی بود. آن را به عربی ترجمه و در بیروت چاپ کردم و مطلب زیبایی از کار در آمد. این قصه گذشت تا بعد از پیروزی انقلاب برگشتم و طبعا بارها خدمتشان میرسیدم تا اینکه موضوع کار پژوهش درباره نهجالبلاغه پیش آمد. خاطرم هست موقعی که ایشان برای زیارت به مشهد آمده بودند، در همین شهر قرار گذاشیم و برای مشورت درباره چند و چون این کار بزرگ، به خدمتشان رفتم.
*حدوداً در چه سالی؟
شاید ۲۶ یا ۲۷ سال پیش. کار را که به ایشان نشان دادم خیلی استقبال کردند و عبارتی که ایشان گفتند برایم بسیار جالب بود و میرساند که ایشان چقدر تدبیر و آینده نگری دارد. ایشان گفتند:« آسید صادق این کار شما، جای کار شریف رضی را میگیرد، ولی زمان میبرد، چون هزار سال است به این نسخه عادت کردهایم».
*قاعدتا منظورشان جا اقتادن نسخه پژوهشی نهج البلاغه بود.اینطور نیست؟
بله،می فرمودند: «این تغییر فضا به نفع نسخهای که شما تصحیح و اضافه کرده اید، زمان میبرد» و بعد خودشان را مثال زدند و گفتند:«من کل نهجالبلاغه را در ظرف دو سال حفظ کردم، اما نسخهای را که از روی آن حفظ کردم، دو سه تا اشتباه چاپی داشت و برای اینکه کلمه صحیح را جایگزین کنم، دو سال از من وقت گرفت!». میخواستند مثال بزنند که وقتی انسان به چیزی عادت میکند، ترک یا تغییر آن سخت است و زمان بیشتر میبرد. این قصه گذشت تا اینکه کار نهجالبلاغه به نسخه «مسنده» رسید. ایشان درآن دوره، دبیر کنگره غدیر بودند.
*همان کنگره ای که در شیراز برگزار شد؟
بله،کنگرهای را در شیراز تشکیل داده بودند و ما را هم دعوت کردند. ما رفتیم و اول که وارد شدیم، ما را در صدر مجلس نشاندند و ما در آن کنگره سخنرانی ای هم کردیم و ایشان خیلی تقدیر کردند. این قصه گذشت تا برای کار تحقیقاتی به امریکا رفتم. در هیوستون امریکا بودم که خبردار شدم ایشان هم دارند برای سفری تبلیغی و به دعوت جمعی از مسلمانان به آنجا میآیند.برای استقبال ایشان به فرودگاه به رفتیم و دیگر با هم بودیم .درکل مدت سفر با هم انس زیادی پیدا کردیم چون از نظر سکونت هم در یک جا بودیم .علایق ماهم در موضوعات مختلف مخصوصا نهج البلاغه، با هم مشترک بود. بعد از هیوستون با هم به واشنگتن آمدیم و باز محل سکونتمان یک جا بود.
*درروزهای آن سفر چه برنامه های مشترکی داشتید؟ از آن برنامهها چه خاطراتی دارید؟
در آنجا یکی از موارد بسیار جالب این بود که ایشان به من گفتند:« آسید صادق! من شما را دوست دارم و چون دوست دارم، وقتی برای نماز شب بیدار میشوم شما را هم بیدار میکنم که از فیض نماز شب محروم نشوید». مدتی که با هم بودیم، ایشان ما را برای نماز شب بیدار میکردند. ایشان طبقه بالا بودند و من طبقه پایین، با این حال پائین میآمدند و بیدارم میکردند. ایشان به عنوان عضو شورای نگهبان آمده بودند و برایشان برنامهریزی کردند که بازدیدی از کتابخانه کنگره امریکا داشته باشند. ما هم در معیت ایشان رفتیم. وقتی وارد شدیم،مسئول کتابخانه – که یک ایرانی بود – یکی از کتابهای ارزشمند آن مجموعه را آورد وخدمت ایشان داد. ایشان هم با علاقه مشغول مطالعه شدند. در این فرصت من به مسئول کتابخانه گفتم که در حال انجام تحقیقی و هستم و به منابع این کتابخانه بزرگ هم نیاز دارم ،چطور می توان به عضویت این کتابخانه درآمد؟ ایشان بدون اینکه چیزی بگوید رفت و پس از مدتی آمد و کارت عضویت کتابخانه را – که صدورآن روندی طولانی دارد- در عرض یک ربع ساعت برایم صادر کرد و آورد! که وقتی آمدیم، آقای خزعلی گفتند:«به نام ما و به کام تو». همین زمینهای شد که ما توانستیم در آینده و در جریان تحقیقاتمان ،به راحتی از کتابخانه کنگره آمریکا استفاده کنیم.
*در آن سفر، علاوه بر کتابخانه از کدامین یک از اماکن دیدنی امریکا بازدید کردید؟ از آن بازدیدها چه خاطراتی دارید؟
تعطیلات با هم به نیویورک آمدیم و در دفتر نمایندگی و حفاظت منافع بودیم. موزه نیویورک درست آن طرف ساختمان ما بود و قرار شد برویم موزه را ببینیم. تا قبل از آنجا بعضی از دوستان به ایشان اصرار کرده بودند که: شما چون چهره شناخته شدهای هستید، بهتر است ملبّس نباشید، ولی قانعشان کردم که: لباس خودتان را بپوشید،مشکلی نخواهیم داشت. دو تایی رفتیم و برخلاف ذهنیتی که وجود داشت، موقعی که وارد موزه نیویورک شدیم، آنهایی که از همه کس بدون استثنا و رودیه میگیرند، از ما هیچ مبلغی نگرفتند و بدون و رودیه راهنمایی کردند و همه بخشهای موزه را به ما نشان دادند. بعد هم به ساختمان دو قلویی- که درجریان ۱۱سپتامبر پایین آمد- رفتیم و از آنجا هم بازدید کردیم. بعد هم رفتیم و مجسمه آزادی را دیدیم. شب با هم بودیم و یکی از دوستان زنگ زد که جمعی از دوستان در منزل یکی از موجهین جمع شدهاند شما هم بیایید. ایشان گفتند:«اگر گعده و جلسه است حوصله ندارم، اگر صحبت مفیدی است برویم». صحبت کردم و گفتند مفید فایده است. با ایشان رفتیم. باز هم محور ایشان بودند و ما در معیت ایشان بودیم. ما هم رفتیم و ساکت نشستیم. جمعی از برادران شیعه پاکستانی، عراقی، لبنانی، ایرانی و… بودند. ایشان صحبت کردند. در این میان در مقطعی ما هم یکی دو کلمه حرف زدیم. برادرهایی که آنجا بودند، هم ایرانیها و هم لبنانیها تا فهمیدند عربی بلدیم، علاقمند شدند و گفتند: «شما یکسری پیش ما بیایید!».بعد ازآن، یک بار برنامه گذاشتیم و به آنجا رفتیم. آن موقعها شیعهها، هنوز مرکزی برای جلسات و فعالیت های خود نداشتند، بعضی از شبهای هفته، سالنی را از یکی از مراکز سنی اجاره میکردند. ما رفتیم و برایشان صحبت کردیم و همان منشاء شد که پایمان دو سه بار به امریکا باز شد. هم کتابخانه کنگره رفتن و هم کارهای تبلیغی شروع شدنمان در امریکا از آنجا شروع شد.
پس فعالیت های فرهنگی وتبلیغی شما در آمریکا هم از طریق همراهی با آیت الله خزعلی در آن سفر آغاز شد. اینطور نیست؟
بله همینطور است، هم زمینههای کار تحقیقی در مراکز پژوهشی امریکا و هم ایجاد ارتباط و دوستی تدریجی با مراکز اسلامی و حضور در آن مراکز، از برکت معیت ایشان حاصل شد.
*بعد از سفر امریکا باز هم با آیت الله خزعلی دیدار و مراوده داشتید؟
بله، هروقت به ایران می آمدم، در شورای نگهبان خدمتشان می رسیدم.
*از این دیدارهاچه خاطراتی دارید؟ در چه مواردی صحبت میکردید؟ حساسیتهای شما چه بود؟ حساسیتهای ایشان چطور؟
چون نقطه مشترک بنده و ایشان – حداقل در وقتی که کار تحقیقی نهجالبلاغه را شروع کردم – موضوع نهجالبلاغه و امیرالمؤمنین علی(ع) بود، بیشتر در این باره صحبت می کردیم. ایشان درباره این کتاب شریف، حساسیت زیادی داشتند. هم حافظ نهجالبلاغه و هم مطلع بودند، چون دو نوع حافظ داریم. یکی حافظی است که طوطیوارحفظ کرده است و الفاظ را خوب میخواند و یک وقت حافظی هست که خوب مفاهیم میفهمد.ایشان قطعا از سنخ دوم بودند. اشتراک اساسی ما این مسئله بود.
در مورد مسائل سیاسی و امورمربوط به نظام اسلامی هم صحبت می کردید؟ به هر حال ایشان در دفاع از نظام و رهبری مواضع قاطعی داشت درکمتر دیداری بود که آن را بروز نمی داد؟
تمام افرادی که رنج دوران نهضت را کشیدند، کسانی هستند که نظام اسلامی برایشان عزیز بوده و هست و روی آن هم حساسیت داشته اند و دارند. شاید آنهایی که دوران انقلاب را در فیلمها دیدهاند و یا کسی برایشان توصیف کرده است، ولی باتومهای شکنجهگرهای ساواک را نچشیدهاند و جنایتهایی را که رژیم شاه میکرد ندیده و لمس نکردهاند، در عین حال که عاشق انقلاب هم هستند،اما برای این عشق هزینهای نپرداختهاند. ایشان و امثال ایشان و چهرههای شاخصی که هنوز هم هستند، هزینههای برای این نعمت الهی زیادی پرداختند، مخصوصا ایشان که فرزندشان در این راه شهید شده است. لذا اینها احساس میکنند انقلاب در گوشت، پوست و استخوانشان ورود پیدا کرده است. لذا اگر اینگونه افراد به هر شکلی و در هر جایی احساس میکند که ممکن است مشکلی یا خطری متوجه اصل انقلاب و نظام است، حساسیت به خرج میدهند. ایشان چون دورانهای چهارگانه انقلاب، دوران قبل از نهضت، دوران پیروزی انقلاب، دوران امام و دوران بعد از امام را تجربه کرده بودند و در فراز و نشیبهای مختلف حضور داشتند، طبیعی بود بسیاری از غصهها و حساسیتهایشان را ابراز میکردند و موقعیتی هم که در آن بودند، یعنی عضویت در شورای نگهبان هم، موقعیت حساسی بود.
بعضی از افراد به دلیل جایگاه ویژهشان، بسیاری از اطلاعات را از منابع مختلف دریافت میکنند و فقهای شورای نگهبان هم حتما دراین زمره هستند. شاید برخی از افرادی که دقیقاً در جریان امور نیستند، بعضی از این حساسیتها را زیاده از حد میدانند و حال آنکه برای افرادی که در متن جریان بودند، این حساسیتها و واکنششان طبیعی است. گاهی اوقات فرزندم به من میگوید: پدر! تو نسبت به بعضی از مسائل مربوط به انقلاب و نظام، گاهی تعصب زیادی نشان میدهید و من جواب میدهم: طبیعی است، تو پسرم هستی، ممکن است خیلی هم اشتباه بکنی، ولی هیچوقت این موضوع که تکه ای ازجان من و جزئی از وجودم هستی تغییر پیدا نمیکند. آنهایی که در مراحل حساس و خطرناک انقلاب حضور داشتند، احساس میکنند انقلاب قسمتی از وجودشان یا کل وجودشان است و بر این اساس افرادی که در این مراحل نبودهاند، نمیتوانند دلیل و یاعلت حساسیت امثال ایشان را به درستی درک کنند. این یک امر طبیعی است. مثل این است که شما به یک مادر بگویید: بچه تو چندین مشکل دارد. کدام مادر است که از نظر عاطفی بتواند فرزندش را رها کند و بگوید هر چه باداباد؟ حتی فرزندانی هم که مبتلا به بیماریهای صعبالعلاج هستند، تا لحظه آخر از سوی مادروپدرشان ، به عنوان عشق و محور عاطفه، مورد محبت ومراقب آنها قرار میگیرند. لذا مرحوم آیتالله خزعلی از چهرههای دلسوز بودند و حساسیت زیادی نسبت به مسائل اعتقادی داشتند.
*جایگاه علمی آیت الله خزعلی تا حد زیادی تحت الشعاع مکانت سیاسی و مبارزاتی ایشان قرار گرفته است.شما که مدتی با ایشان محشور بودید،مقام علمی آن بزرگ را چگونه دیدید و یافتید؟
بی تردید مرحوم آیت الله خزعلی از علمای مبرز حوزه قم بودند و مراتب علمی ایشان نزد اهل فن مشخص است.به علاوه ایشان خطیب توانایی بود و نه فقط در شکل ادای سخن توانا بودند،که محتوای مطالبشان هم علمی بود و لذا فقدان ایشان صدمه بزرگی بود. متأسفانه چهرههای دانشمند ما تا در قید حیات هستند، چندان با آنها کاری نداریم و تازه بعد از فوت احساس میکنیم باید از آنها تقدیر شود. این چیز خوبی نیست. ملتها، قومیتها و فرهنگهای دیگر تلاش میکنند از شخصیتهای خودشان تا در قید حیات هستند استفاده کنند، ولی ما متأسفانه اینطور نیستیم. همین سبب میشود به خسارتهای زیادی مبتلا شویم، چون به هر حال اینکه کسی که ظرفیتی دارد و می تواند این آن را در حد گستردهای نشان بدهد، اگر در فضای محدودی باقی بماند، محدود میشود و طبعا نمیتواند آن ثمرد هی مورد انتظار را داشته باشد.
امیرالمؤمنین علی(ع) در یکی از منبرهایشان گفتند: «من یشتری منی علما بدر هم؟» چه کسی است که یک درهم بدهد و علم بخرد؟ خیلی از افراد نفهمیدند یعنی چه. یک نفر که اسمش «حارث اعبر» بود، متوجه میشود و میرود و یک درهم پول میدهد، کاغذ میخرد و در کنار امیرالمؤمنین(ع) مینشیند و حضرت میگویند و او مینویسد و همان نوشتهها بهقدری ارزشمند میشوند که پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) افراد در مسائل پیچیده و بغرنجشان، به سراغ او میآمدند و از نوشتههای او استفاده میکردند. جالب این است که بعد از اینکه حارث اعبر این کار را کرد و استفاده برد، یک نفر تازه متوجه شد که مقصود امیرالمؤمنین(ع) از «من یشتری منی علما بدرهم؟» چه بود و میرود و دو باره کاغذ میخرد و میآید که این کار را انجام بدهد و حضرت میگویند: «سبقک اعبر» حارث اعبر از تو سبقت گرفت. خود همین امیرالمؤمنین(ع) را که باب مدینهالعلم بودند، چند تن از انسانها تا وقتی ایشان در قید حیات بودند توانستند از علمشان استفاده کنند؟ تمام وقت ایشان را معطل جنگ و منازعه کردند و نگذاشتند جامعه بشری و جامعه اسلامی از دریای بیکران علم ایشان بهره ببرد.با این همه تجلیل از بزرگان حتی بعد از مرگشان هم برکت دارد وانشاءالله خدا به شما که دارید تلاش میکنید قسمتی از حق ایشان ادا شود، توفیق بدهد.والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته.
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع