مصدق تنها به خودش اعتماد داشت/ فریب آمریکاییها را خورد
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۴ دی ۹۶ 3۰23
[ad_1]
خبرگزاری فارس ـ تاریخ: حسین شاه حسینی، نخستین رئیس سازمان تربیت بدنی و رئیس کمیته ملی المپیک پس از انقلاب و عضو شورای مرکزی جبهه ملی و از چهرههای ملی-مذهبی ایران در سن ۹۰ سالگی درگذشت.
وی در اواخر ده ۲۰ فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ او به همراه صدر الحفاضی، آیت الله زنجانی، عطایی، محمد نخشب از نخستین فعالان و بنیانگذاران جبهه ملی بودند.
خبرگزاری فارس چندی پیش با حسین شاه حسینی گفتوگو کرده بود که با درگذشت این فعال سیاسی، گفتوگو بازنشر میشود.امید است مورد استفاده علاقمندان قرار گیرد.
*مدتها بود که برخی دوستان و آشنایان شما، پیجوی تدوین و انتشار خاطراتتان بودند. سرانجام جلد اول خاطرات شما منتشر شد و به بازار نشر آمد. به عنوان یک سوال مقدماتی، بهتر است به این نکته بپردازید که چه شد که به جریان سیاست و فعالیت های سیاسی سوق پیدا کردید؟
من دریک خانواده مذهبی به دنیا آمدم و تحت تربیت پدرم مرحوم شیخ زین العابدین شاه حسینی بودم. مرحوم آیت اللهکاشانی وصی پدرم بود. همواره هم با مذهبیون و برخی علما حشر و نشر داشتهام. تا قبل از انقلاب هم تلویزیون را به دلیل سیئاتش به خانهام نیاوردم. در زندان و زمان برگزاری نمازهای جماعت،مرحوم رجایی و برخی دوستانش به من اقتدا میکردند. من علی الاصول و از آغاز، خود را یک هوادار ساده نهضت ملی و جریان مبارزات ملت ایران با انگلستان می دانستم. وقتی هم که به عنوان عضو شورای جبهه ملی انتخاب شدم، اصلا خودم را همطراز سایر آقایان نمیدانستم. با این همه چون از معدود بازماندگان جبهه ملی و از شاهدان مبارزات ۷۵ ساله ملت ایران با استعمار هستم، تصمیم گرفتم که خاطراتم را ارائه کنم. زحمت این کار را هم آقای امیر طیرانی کشیدند و طی جلسات زیادی خاطرات بنده را ضبط کردند و مفاد آن تبدیل به دو جلد کتاب شد که جلد اول آن خدمت شماست.
*شما قبل و بیش از هر چیز، به علاقه به دوران نهضت ملی ایران و جانبداری از دکتر محمد مصدق شناخته میشوید. حال که خاطراتتان منتشرشده، میتوان این پرسش مهم را با شما در میان گذاشت: آیا بعد از این همه سال، رفتارهای دکتر مصدق در دوران زمامداریاش، هیچ گاه مورد تشکیک شما قرار گرفته است؟
قطعا این اتفاق افتاده است. خود من در بسیاری از موارد اعتراض داشتم. مثلاً وقتی ایشان در سیاست خارجی موفق شد و به سراغ سیاست داخلی آمد، باید به سوابق ولو، حقِ عوامل داخلی هم دقت و از عناصری استفاده می کرد که «آتو» دست کسی ندهند. آقای متیندفتری را که به کار دعوت میکند، باید او را بشناسد و به مضاری که ممکن است همراهی این فرد با دولت داشته باشد، آگاه باشد…
*یعنی دکتر مصدق دامادش را نمیشناخت و تبعات دعوت از او آگاه نبود؟
همین را دارم میگویم. باید بشناسد، ولی وقتی میآید و به چنین آدمی با چنین سابقهای در مقابل گریه و زاریای که میکند، کاری واگذار میکند، قطعا عوارض دارد و از این جهت یقینا اشتباه میکند. دلیلش هم این بود که وقتی به قدرت رسیدند، خیال کردند خودشان هستند و آنطور که باید و شاید به مردم بها ندادند! مثلا ًموسم انتخابات مجلس هفدهم در تهران است. آقای ابراهیم کریمآبادی یک عمر مبارزه سیاسی کرده و روزنامه «اصناف» را منتشر میکند. آمدند و برای تهران کاندیدایش کردند. بعد آقایان در حزب زحمتکشان و حزب ایران نشستند و تفاهم کردند که ابراهیم کریمآبادی را از گلپایگان و خوانسار کاندیدا بگذاریم، در حالی که در آنجا پاتوقی ندارد…
*اصلاً اهل آنجا نبود؟
بله، آنجا پاتوق عبداللهخان معظمی بود! با تمام اینها، چون کریمآبادی به نهضت اعتقاد دارد، قبول میکند. معظمی به خاطر قدرتطلبی و ریاست کنار نمینشیند و هم از آنجا و هم از تهران رأی میآورد! انتخابات خوانسار و گلپایگان را باطل کردند که کریمآبادی وکیل نشود. چرا؟ چون کریمآبادی جزو طبقات پایین بود، نه جزو طبقات وابسته به arrange بالا.به هرحال این عدم ارتباط دولت با مردم،برای نهضت ملی عوارضی منفی داشت.
*یک بار اشاره کردید دکتر مصدق کسی از اطرافیان خود را در قد و اندازه مشورت نمیدید و چندان با کسی مشورت نمیکرد. علت چه بود؟ دکتر مصدق به مشورت بی اعتقاد بود یا اطرافیانش توانایی ارائه مشاوره نداشتند؟
در پاسخ به شما به نمونه ای اشاره می کنم. مثلا دکتر صدیقی آمده و وزیر کشور دکتر مصدق شده است. خود دکتر صدیقی میگوید آمدهام که به وزارت کشور آبرو بدهم، نه اینکه آبروی دانشگاه را ببرم! بعد میآید و میبیند که استاندار اراک که از قوم و خویشهای آقای بیات است، شایستگی ندارد و او را از کار برکنار میکند. دکتر مصدق وزیر کشورش را میخواهد و به دکتر صدیقی میگوید: «خانواده بیات قوم و خویش من است، او را عوض نکنید!» دکتر صدیقی میگوید: «آقای بیات با معیارهایی که من در نظر گرفتهام نمیخواند» دکتر مصدق میپرسد: «پس چه میکنید؟» دکتر صدیقی میگوید: «آقای فریدون آدمیت را استاندار میکنیم و برای آقای بیات فکردیگری میکنیم» مصدق ناراحت میشود و میگوید: حالا یک تجدید نظری بکنید. دکتر صدیقی به خانهاش میرود و دوتا کاغذ مینویسد که یکی تثبیت کردن آقای آدمیت برای اراک و دیگری هم عزل آقای بیات است! یک نامه هم استعفای خودش هست که مینویسد و در جیبش میگذارد و به ملاقات دکتر مصدق میرود و میگوید:« به نظرم رسید شایستگی آقای آدمیت از هر حیث بالاتر از آقای بیات است. شما نخستوزیری مملکت هستید و انتصابات در دست شماست، ولی من وزیر کشور هستم و ارتباطاتم بیشتر است». آقای دکتر مصدق میگوید: بیشتر مطالعه کنید و دکتر صدیقی میگوید: پس مرا به عنوان وزیر نپذیرید!
*پس فکر میکنید به خاطر این کجخلقیهایی که وزرا میکردند، دکتر مصدق با آنها مشورت نمیکرد؟
بیش از کج خلقی، اصلاً صلاحیت نداشتند! در این حد نبودند. خود دکتر مصدق از همه چیز زن، فرزند، برادر و… صرفنظر کرده ،تا جایی که مورد تنفر خانوادهاش بود. به پسرهایش گفته بود: استعفا بدهید و دیگر کار دولتی نکنید!
*«مهندس احمد» و «دکتر غلامحسین» را می گوئید؟
بله، یکی بهدار بود و دیگری در وزارت راه. هر دو باید معلق و بازنشسته شوند و بیرون بیایند و کار آزاد کنند. به قوم و خویشهای دیگرش هم فرصت کار دولتی نمیداد. او چنین آدمهایی را میخواست و متاسفانه آن روز در حاکمیت نبودند، در نتیجه به این طرف و آن طرف دست میانداخت! شما کابینههای دکتر مصدق را از اول تا آخر ببینید. یک روز امیرتیمور کلالی بود، یک روز علی هیئت. او وزیر دادگستری دکتر مصدق بود و همو یک سال و نیم بعد، دادستان کل کشور میشود و دکتر مصدق متهم است و باید لایحهاش را به دادستانی کل کشور ببرد که آنها تصویب کنند! مصدق آدمی نبود که بخواهد دستهبندی ایجاد کند. به همین دلیل هم وقتی به او میگویند: حزب درست کن، میگوید: « جبهه ملی هست. جبهه ملی هم باید مجموعهای از احزاب باشد نه فقط از یک حزب، بلکه از تمام آحاد ملت ایران، که فقط برای کسب آزادیهای مصرّح در قانون اساسی تشکیل شده است».
*این ایراد را به دکتر مصدق میگیرند که تا قبل از اینکه به قدرت برسد با همه مشورت میکرد و البته با همه هم مهربان بود، اما همین که روی صندلی قدرت نشست، دیگر هیچکسی را تحویل نگرفت! ارزیابی شما از این انتقاد چیست؟
البته این، تا حدی خاصیت کار اجرایی است، چون همه آنها آزمایش شده بودند. امیرتیمور، وزیر امور خارجه مفتاح…
*سپهبد زاهدی …
بله، زاهدی، امینی و… آزمایش شده بودند و دید به دردش نمیخورند. کابینهاش را عوض کرد و عدهای دیگر را آورد مثل دکتر رجبی، دکتر عالمی، دکتر صدیقی و… ـ که اولین بار بود که وزیر شدند. علت این تغییر هم آن بود که آنهایی که سابقه داشتند، وابستگی هم داشتند و حاضر نبودند از وابستگی دست بردارند.
*خب چرا با آنها که سابقه وابستهگی نداشتند، مشورت نمیکرد؟
در حدی که به او برسند، نبودند! علاوه بر این آدمی بود که در سیاست میترسید با کسی کار کند. خودش را قبول داشت و لا غیر! به همه چیز مشکوک بود. بعد از قضیه مفتاح که وزیر امور خارجه بود، به همه مشکوک بود و در قالب شک هست که آقای دکتر فاطمی، یعنی یک آدم ۳۵ ساله را وزیر امور خارجه میکند که لج یکی از اینها و دیگران در میآید که یعنی چه؟ چرا باید کسی را که فقط سابقه روزنامهاش یکی دو سال است، وزیر امور خارجه بکنند؟ دکتر فاطمی جوانترین عضو کابینه بود و بعد هم معاون نخستوزیر شد…
* و در واقع همه کاره دکتر مصدق شد…
به این دلیل که هیچکسی را نداشت و لذا به دست دومها مراجعه میکرد. او مثلاً آقای خلیل ملکی را با انشعابات متعددی که کرده بود میشناخت و به او او اعتماد نداشت. انشعاب از حزب توده ء او را میدانست. انشعابی را هم که در حزب زحمتکشان کرده بود میدانست و مطمئن بود او با این انشعاب درست کردنها، به دنبال کسب قدرت برای خودش هست نه اینکه بخواهد طرفدار اندیشهای باشد…
*برحسب شواهد، خلیل ملکی آنقدر به دکتر مصدق اعتقاد داشت که گفت:«راهی که شما میروید به جهنم ختم میشود، ولی من با شما تا جهنم میآیم!» با وجود این، شما می گوئید دکتر مصدق به او اعتماد نداشت. چرا؟
بله، به او هیچ اعتمادی نداشت. بعدها هم که در زندان بود و میخواست نهضت مقاومت ملی را تشکیل بدهد، جناح خلیل ملکی را قبول نکرد، فقط «خنجی» را قبول کرد.
*به خاطر بیدین بودنش؟
نه، بحثِ این نبود. میگفت: خلیل ملکی بازیگر سیاسی است! به او اعتماد و اعتقاد نداشت.
*بعد از ۶۰ سال که به کارنامه دکتر مصدق نگاه میکنیم،میبینیم که چند اقدام او بود که سقوط نهضت را تسریع کرد. شاید اگر او این اقدامات را انجام نمی داد، نهضت دوام بیشتری میآورد. یکی انحلال مجلس بود. به هر حال این مجلسی بود که خود دکتر مصدق درست کرده بود. مجلسی بود که انبوهی از شهرها را از نماینده محروم کرده بود که نمایندگان متمایل به دربار به آن راه پیدا نکنند. به نظر شما چه چیز موجب شد که دکتر مصدق این مجلس را هم تحمل نکرد؟
عامل اصلی این اقدام، تجربهای بود که از قبل، از انتخاب شدگان ِ این مجلس به دست آورده بود. به عنوان نمونه این تجربه را دارد در وجود چه کسی میبیند؟ سید ابوالحسن حائریزاده. حائریزاده در آن دوره دارد از دولت حمایت میکند. اما مصدق او را خوب میشناخت و می دانست که دارد مانور سیاسی انجام می دهد. به عنوان نمونه بعد از کودتای ۲۸ مرداد هم همین کار را هم کرد و رفت و کنار سپهبد زاهدی قرار گرفت و سفیر سیار او در تمام اروپا شد! مکی را هم می شناخت و میدانست که بسیار جاهطلب است.
خدا بیامرزد اصغر پارسا را که نماینده ای خوب و سخنگوی جبهه ملی بود. میگفت: « به مکی گفتم شما این مسافرت امریکا را نرو! اصلا این را از فکرت بیرون کن. چون وقتی که رفتی آنجا، آنچنان روی تو اثر میگذارد که خیال میکنی یقیناً امریکاییها تو را جانشین دکتر مصدق میکنند! و به این شکل موضع تو عوض میشود!» اصغر پارسا رفیق صمیمی مکی بود. همچنین کسی بود به نام احمد توانگر، رفیق خلوت و جلوت مکی و به او گفته بود:« تو به آنجا میروی و چیزهایی را میبینی و خیال میکنی به تو راست میگویند، در حالی که به تو دروغ میگویند و تو را در مقابل مصدق نگه میدارند. همهاش هم میگویی ۱۱۰ هزار رأی آوردم و وکیل اول تهران هستم. این حرکات را نکن». مصدق دقیقا تیپ مکی، تیپ بقایی، تیپ حائریزاده و تیپ عبدالقدیر آزاد را می شناخت، تجربه همه اینها را داشت که اینها روزی از احمد قوام هم بریدند و از او هم حمایت نکردند و این کار را میتوانند درباره او هم تکرار کنند.
انتخابات دوره هفدهم یکی از مسائل مشکل بود، چرا که منتخبین شهرستان ها برای کمک به وضعیت بحرانی کشور و شرایط خطیر آقای دکتر مصدق انتخاب میشدند، اما همین عوامل حائریزاده و مکی، آنها را لانسه میکردند!جالب اینجاست که این افراد،همانهایی بودند که بعد از اینکه مصدق رفت، شروع به مخالفت با او کردند. اعتقاد خود مکی این بود که باید ده دوازده وکیل در مجلس، به دنبال او باشند. بقایی میخواست حزبش را بالا بیاورد. در این شرایط، باور مصدق این بود که این افراد، افرادی ساده و معمولی نیستند، چهرههایی هستند که در مقابل قدرت شاه تسلیم میشوند، به دلیل اینکه از قبل با آنها ارتباط داشت و این روحیات آنها را میدانست.
برادر دکتر مصدق، «حشمتالدوله والاتبار» بود و بسیاری از مسائل را با ایشان مطرح میکرد و با هم گفت و شنودهای زیادی داشتند، ولی در عین حال به او هم اعتماد نداشت! این حرف را خدا بیامرز ابراهیم کریمآبادی به من زد. میگفت: با مرحوم حسن شمشیری، ابراهیم کریمآبادی و چند نفر دیگر خدمت آقای دکتر مصدق رفتهاند که درباره کاندیداهای انتخابات مذاکره کنند. اینها راجع به محمدرضا خرازی و چند نفر دیگری که با خودشان به آنجا برده بودند، حرفهایی زده بودند. نیکپور تاجر و علی وکیلی تاجر هم رفته بودند. دکتر مصدق بعد از حرف های این گروه، به آنها گفته بود: «همه شما خوب هستید، همهتان هم مورد تأیید من هستید، ولی اگر سر بگردانم، شما میآیید و روی کولم سوار میشوید. هیچکسی را برای انتخابات در تهران تأیید نکردم. آقایان رفتید و با هم نشستید و کارخودتان را کردید. زیرکزاده را که کاندیدای تهران بود، انتخاب کردید و میگویید «حزب ایران» کرده، در حالی که «حزب ایران» خودش جدا لیست داده است»…
*عجب،یعنی تا این حد به طرفداران خودش بیاعتماد بود؟
بله، تا این حد بیاعتماد بود. بعد رو میکند به ابراهیم کریمآبادی و میگوید: «تو بودی که رفتی پهلوی شاه نشستی و حرف زدی و از برخی مخالفین من تعریف کردی. تو دیگر چه میگویی؟» در این حد arrange داشت و این arrange به دروغ یا راست، آن طرف را علیه این طرف تقویت میکردند. ابراهیم کریمآبادی در حدود یک ماه و نیم، پنج شماره روزنامه علیه دکتر مصدق درآورد! باورتان می شود؟ در اوج قدرت مصدق شدیداً به او حمله کرد و لغو انتخابات گلپایگان و خوانسار را هم، بهانه این حملات خود کرده بود…
*پس به خاطر ماجرای خودش در گلپایگان و خوانسار،این پنج شماره را منتشر کرد؟
بله، به خاطر این انتخابات شروع کرد به فحش دادن! خدا بیامرزد، کشاوز صدر در زندان قزلقلعه به من گفت: «آقای شاهحسینی! دکتر مصدق گرفتار یک مشت شارلاتانِ فکلیِ خوشنام شده بود! از نام مصدق استفاده میکردند،اما نه جربزهاش را داشتند و نه قدرتش را. پهلوی مصدق با نظریات شاه مخالفت میکردند. اگر به مصلحتشان بود مخالفت میکردند، اگرنبود مریض میشدند!» اصغر پارسا هم همین حرف را در زندان قزلقلعه به من زد.
*مریض میشدند یعنی چه؟
یعنی به جلسه نمیآمدند! میگفت اعضای فراکسیون نهضت ملی همگی نشسته بودند. دکتر مصدق به همه آنها نگاه کرد و در میان همه آنها فقط دکتر صدیقی را قبول داشت. درباره او گفته بود:«چون بازیگری سیاسی نکرده است، با این میشود کار کرد». هر کدام از اینها به شکلی مشکل داشتند. بعد آقای کشاورز به دکتر مصدق گفته بود: «آقای صالح خیلی خوب هستند و به درد هم میخورند، ولی جایی که باید پایش را محکم به زمین نمیزند». این را که گفت، برایم تداعی شد که اللهیار صالح، در جاهایی که لازم است پایش را محکم به زمین نمیزند، چون موردی پیش آمد…
*بله،همه می گویند که یک مقدار محافظهکار بود؟
بله، موردی پیش آمد که من ناظر بودم. در جریان یک تحصن، صدیقی شدید به شاه حمله میکرد که:« آقا !عده ای از دوستان ما اگر دارند میمیرند، به خاطر این است که دارند میگویند مملکت و سلطنت شاه در خطر است. به اعلیحضرت بگویید اینها تحصنشان را برطرف کنند و نظرشان در مورد تحصن تأمین شود». در این حد شجاعانه حرفش را زد. بعد به منزل صالح رفتم و گفت:« آقای شاهحسینی! آن روزی که صدیقی آن مطالب را گفت، بدنم لرزید!» اخلاقش اینطور بود.این دکتر صدیقی بود که پایش را محکم زمین کوبید و گفت: «آقای سرلشکر فولادوند! بروید به اعلیحضرت همایونی بگویید اینهایی که به این روز افتادهاند، طرفدار سلطنت مشروطه تو هستند. من جامعهشناس هستم. مصلحت تو این است که بیایی و اینها را تحمل کنی، بگذاری قانون اساسی بدون دخالت سلطنت و به طور کامل اجرا شود»
*مطالبی که گفتید، وصف حال اطرافیان دکتر مصدق بود. اما به اذعان بسیاری از جمله برخی اطرافیان و همکاران مصدق،او شخصا هم اشتباهات فاحشی داشت. دکتر مصدق در ادوار قبل نمایندگیش در مجلس، با گرفتن اختیارات قانونگذاری توسط یکی از دولت ها مخالفت کرده بود و اصلاً مخالف گرفتن اختیارات بود…
بله، همینطور است…
*در قانون اساسی هم آمده بود که « مشروطیت جزئاً و کلاً تعطیلبردار نیست»، ولی ایشان، هم یک دوره اختیارات شش ماهه گرفت، یک دوره اختیارات یک ساله. این چه جور رفتاری است؟
چون در شرایطی قرار گرفته بود که باید انتخابات را انجام میداد، چون معتقد به انتخابات بود، ولی قدرت سلطنت در حدی بود که همه انتخاباتها را متوقف میکرد. شما وقتی میبینید آقای امام جمعه تهران شب خوابیده است و صبح یک دفعه وکیل مهاباد میشود، آن هم از مهابادی که سنینشین است!
درست است…
آقای میراشرافی یکمرتبه از منطقه مشکینشهر نماینده میشود. مهدی مشایخی که همیشه از تهران انتخاب میشد، یکمرتبه از ورامین انتخاب میشود! دکتر هدایتی که اصلاً زادگاهش جای دیگر است، از زیرآب نماینده میشود! نیروی نظامی و امنیتی ای که زیر نظر شاه بود، لیستهای انتخاباتی را تنظیم کرد و اینها را در دامن دکتر مصدق می گذاشت.
*این مربوط قبل از مجلس هفدهم است. مجلس هفدهم را که دکتر مصدق برگزار کرد. دیگر اختیارات یک ساله را برای چه میخواست؟
همان موقع احساس کرد دیگر با این مجلس نمیشود کار کرد و باید اختیارات گرفت. دیگر با مجلسی که به این طریق انتخاب میشود، نمیشود کار کرد و آمد و مجلس را منحل کرد.
همان موقع احساس کرد دیگر با این مجلس نمیشود کار کرد و باید اختیارات گرفت. دیگر با مجلسی که به این طریق انتخاب میشود، نمیشود کار کرد و آمد و مجلس را منحل کرد.
*مجلس را که خودش درست کرده بود؟
خودش درست نکرده بود، به دلیل اینکه نیروهای نظامی را در اختیار نداشت…
*آنجاهایی را که تحت نفوذ او نبودند، انتخاباتهایش را باطل کرد…
باز طرف مقابل اکثریت را داشت،تعدادشان ۸۰ نفر نبودند و اکثریت آن طرف بود. بعد هم دیدید رفتند و قاتی دکتر مصدق شدند.
*شما قاعدتاً با انجام رفراندم توسط دکتر مصدق هم نباید موافق باشید. ابتداییترین اصل دموکراسی رأی مخفی است. اینها یک چادر برای موافقین گذاشته بودند، یک چادر برای مخالفین…
این ظاهر امر است…
*یک الاغ گذاشته بودند جلوی چادر مخالفین که هر کسی رأی مخالف بدهد، با این زبان بسته یکی است! آخر این چه کاری است؟
من بازرس انتخاباتش بودم…
*شما این صحنهها را ندیدید؟
من چنین چیزی را ندیدم…
*همه کسانی که آن روز را دیده بودند، دارند میگویند…
همه بگویند،از این حرف ها زیاد درست کردند
*شما که خودتان بازرس انتخابات بودید. آیا رأی واقعاً مخفی بود؟
مردم بیایند رأی بدهند. مردم میترسیدند! رأی را نوشته بودند و دستشان بود. هر کسی میتوانست رای را به صندوق بیندازد…
*آخر مخفی بودن رای که ازابتدایی ترین لوازم انتخابات است…
این در شرایطی بود که خود مردم قبول کرده بودند. نظام نیاز به این نداشت که او بگویند مجلس را منحل کنید یا نکنید، ولی میخواست رأی مردمی را در این مورد داشته باشد.
*درست است، ولی ابتداییترین اصل انتخابات این است که رأی مخفی باشد. چادر موافق و مخالف یعنی چه؟
خب میرفتند در چادر موافقین رأی میدادند! نه، مردم بد عمل نکردند. مردم به این دلیل به دنبال مصدق رفتند که به او اعتقاد پیدا کرده بودند، حالا یا در اثر تبلیغات یا در اثر شرایط روزمره یا در مقابل بد عمل کردن مخالفین او به صحنه آمده بودند. اینها مسائل زمان مصدق است، اما ریشه همه اینها یک مطلب است. انگلستان به هیچ وجه من الوجوه نمیتوانست با حکومت مصدق موافق باشد. دستگاه اینتلیجنت سرویس نمیتوانست با او موافق باشد. چرا؟ چون آمده و طرحی را عنوان کرده که سیاست انگلیس متوجه اشتباهات خودش کرده و دنیا را بر علیه این قدرت تحریک کرده است. این کار و نظریهای را که این مرد آمده و مطرح کرده ، موجب تضعیف سیاست استعماری انگلستان در منطقه شده است، به دلیل اینکه میبینید یکمرتبه در منطقه سر و صدای ملی شدن از همه جا در آمد، در هماندوره بود که شعار نفت الجزایر باید ملی شود هم به گوش رسید و همین طور درباره جاهای دیگر. همه اینها ریشه استعماری مطلب است.
*اثرات مثبت نهضت ملی را قبول همه قبول دارند. پس از ایران، خیلی جاهای دیگر هم به فکر افتادند نفتشان را ملی کنند،یا به این فکر افتادند که کانال سوئز را ملی کنند. همه این جنبههای مثبت را قبول دارند، ولی سخن اینجاست که مثلا دکتر مصدق با انحلال مجلس، اختیار خودش را به دست شاه داد. شما این را قبول دارید که شاه در غیاب مجلس بهانه پیدا کرد که او را کنار بگذارد؟
او این حساب را نمیکرد، اینکه شاه بیاید و در آن شرایط ضعف، علیه او کودتا کند. در آن روزها شاه به غایت ضعیف و درحال فرار بود. منتهی محمدرضا بر اساس برنامه اصلی ای که انگلیسیها برایش تنظیم کرده بودند، عمل کرد. برنامه این بود که مصدق حتماً باید برود. سی تیر، نهم اسفند و کودتا برایش درست کردند تا برود ولی او با حمایت مردم مقاومت کرد. همه اینها را که او…
*ببینید، این چیزی نیست که فقط منتقدان دکتر مصدق بگویند، امری است که حامیان او. هم جمله میگویند. دکتر سنجابی را که قبول دارید. دکتر سنجابی به مصدق گفته بود: اگر مجلس را منحل کنید، شاه شما را کنار میگذارد. مصدق به او جواب داده بود: که شما امروز چرس ـ نوعی مواد مخدر ـ کشیده اید؟ آیا مثلا وقتی دکتر صدیقی در این باره به او هشدار داده بود، مصدق جواب داده بود: بود جرئت نمیکند! خب! سوال اینجاست که حالا اگر جرئت کرد چطور؟این بی توجهی دکتر مصدق به هشدارهای اطرافیان چگونه قابل توجیه است؟
دکتر مصدق برای همین، جرئت نمیکند. چون امریکا تا لحظه آخر حمایت میکرد! لحظه آخر دیگر حمایت نکرد.
*حمایت از دکتر مصدق؟
بله، آمریکا حساب میکرد روی سهمی که دارد بهرهای به او بدهند، ولی وقتی دید خبری نیست، در آخرین لحظه مصدق را رها کرد…
*یعنی شما فکر میکنید دکتر مصدق فکر میکرد امریکاییها تا آخرین لحظه از او حمایت میکنند؟
چون تا آن زمان داشتند حمایت میکردند…
*ولی دکتر مصدق در سفری که به امریکا رفت، اعتمادش را به امریکاییها از دست داد. حتی جمله معروفی گفت که «جا دارد در سر در وزارت خارجه امریکا بنویسند، اینجا کنسول گری انگلیس است.» یعنی تا این حد بیاعتماد بود، آن وقت تا ۲۸ مرداد همچنان به کمک آنها امیدوار بود؟
به گفتار نمایندگان امریکا در ایران اعتماد داشت و حتی آخرین بار که هندرسون به ایران آمده و مذاکره کرده بود، برای مسئله نفت بود. او به مصدق گفته بود که اگر این قسمت قرارداد را بپذیرید، مسئله تمام است. دکتر مصدق این قسمت را بر اساس اندیشههایی که برایش پیدا شده بود و حرفهایی که مهندس حسیبی به او زده بود، زیر بار نرفت و به او گفت بلند شو برو و او هم رفت و برنامه کودتا را اجرا کرد! برنامه رفتن دکتر مصدق اینطور اجرا شد. اگر هم قبول میکرد امریکایی باشند، زمینههای اجتماعی را از دست میداد و تودههای مردم دیگر دنبال مصدق نمیرفتند. چپیها و تودهایها بیشتر از این پدرش را در میآوردند و حکومتی بود که قدرت مردمی را از دست داده بود. چرا؟ چون تصویب کرده بود در لایحه نفت امریکاییها هم سهم داشته باشند، ولی امریکایی که به اینجا آمد و دید مصدق سهم بده نیست، به سراغ کودتا رفت. پول داد و با یک برنامه از پیش تعیین شده وحساب شده،نهضت ملی را ساقط کردند. در نتیجه مسئله سقوط دکتر مصدق،محصول یک سیاست خارجی است.سیاستی که انگلیسیها و بعد از آنها، آمریکایی ها اجرا کردند.
* این را قبول داریم که سیاست خارجی هم در سقوط دکتر مصدق موثر بود،طبیعی است که آنها میخواستند آب رفته را به جوی برگردانند، ولی بحث بر سر اشتباهات خودِ مصدق است. او میتوانست با عدم اتخاذ برخی تصمیمات اشتباه،زمینه این واقعه را از بین ببرد…
به هرحال من معتقدم رفتار آمریکایی ها کار را به اینجا رساند. امریکاییها قول داده بودند تا آخرین مرحله بایستند، ولی در مرحله آخر شروع به باجخواهی کردند. قرار نبود باجخواهی کنند. جلسه آقای سنجابی، دکتر آذر و آقای صالح در خانه چه کسی بود؟…
درچه سالی؟
هنوز دکتر مصدق سرکار بود…
*احتمالا در سال های ۱۳۳۱ یا ۱۳۳۲…
بله، در سال ۱۳۳۲. نقطهای در تهران بود که ما به آن میگفتیم: حسن هادیفر! سه تای آقایان به آنجا آمدند. در آنجا صالح گفت: « بدون چون و چرا باید بگویم که من با سیاستمداران امریکا زیاد کار کردهام، آنها تا آخر خط از ما حمایت نمیکنند. آقای دکتر از اینها تضمین گرفته بود که اینها تا آخر خط بایستند. وای به روزی که نایستند. اگر نایستند کلاه ما پس معرکه است»…
*یعنی در واقع پشت کردن آمریکایی ها به نهضت ملی را پیشبینی کرد؟
چون امریکاییها را میشناخت و با آنها زندگی کرده بود و مصدق این خوش بینی را تا آخرین مرحله داشت. حتی آقای دکتر صدیقی بعدها که حکومت ساقط شده بود، در یک درددل دوستانه در خانهاش برای ما که یک عده خصیصین بودیم گفت:«آقای دکتر که به زندان رفت، به دیدنش رفتم. در آنجا که حرف زدیم، دکتر گفت بله، شما هم در این باره گفتید، ولی آنها حتی انجیل هم داده بودند که ما حتماً به این تعهد عمل خواهیم کرد و به هیچ وجه من الوجوه توقع بیشتری نداریم».
*یعنی درنهایت میخواهید بگویید که دکتر مصدق فریب آمریکاییها را خورد؟
بله، خیلی راحت!
*جالب است،داوری صریحی بود…
آنها قول داده بودند تا آخرین لحظه توقعی نداشته باشند و لایحه به مجلس برود و تصویب شود و بعد عادلانه به خرید نفت ایران بپردازند، ولی متأسفانه آنها وسط کار بریدند و کار به اینجا رسید.شاید به همین دلیل هم او را نکشتند، وگرنه او را هم میکشتند.
*دکتر مصدق را؟
بله.
*البته دکتر مصدق سیاستمدارتر از دکتر فاطمی بود. مانند فاطمی با دربار در نیفتاد که او را بکشند. متانتی داشت که درنهایت جانش را نجات داد…
تا آخر حتی در دادگاه هم گفت اعلیحضرت همایونی…
*حتی در دادگاه از شاه یک مقدار حمایت هم کرد…
دکتر صدیقی هم میگفت: اعلیحضرت محمدرضاشاه و به فرح هم ملکه میگفت. میگفتند: اخلاق سیاسی را باید رعایت کرد!
*عنوان «کودتا» برای واقعه ۲۸ مرداد به این دلیل که دخالت خارجی درآن وجود داشته درست است، چون دخالت یک کشور درمسائل کشور دیگری برای تغییر رژیم آن کودتا به شمار می رود، ولی واقعیت این است که دکتر مصدق از نیمه شب ۲۵ مرداد اصلاً نخستوزیر نبود که کودتا شود، چون حکم عزلش را به دستش داده بودند.دراین باره چه دیدگاهی دارید؟
حکم را داده بودند، ولی قبول نداشت و استدلالش این بود که این حکم را اعلیحضرت روز هم میتوانست به من بدهد…
*مگر چون شب حکم را داده، خلاف قانون عمل کرده است؟
نه، شاه قصدش این بود که جامعه نفهمد! دکترمصدق میگفت: میگذاشت همان روز که میخواستم پیش او بروم، حکم را بدهد. آمده و نصف شب توسط یک نیروی نظامی حکم را آورده است. این نوع رفتار برای دکتر مصدق قابل قبول نبود.
*یعنی نحوه ابلاغ حکم دکتر مصدق را به شک انداخته بود؟
مسلما. اینکه فرستاده نظامی شاه شاه حکم را دو بعد از نصف شب بیاورد دم در خانه دکتر مصدق بدهد،به این معناست که میخواهد او را بی سوصدا و در خفا کنار بگذارد. دکتر مصدق اعتقاد داشت که اگر شاه جرات این کار را دارد، باید آن رو در روز و با تشریفات رسمی انجام دهد.
*چرا دکتر مصدق حکم را دو سه روز پنهان کرد؟ خب اعلام می کرد که شاه این را نصف شب به من داده است.اینطوری جامعه هم نسبت به توطئه بودن این رفتاربیشتر توجیه می شد؟
البته در جلسه هیئت دولت به برخی وزرایش گفت…
*ولی اعلام عمومی نکرد...
فردا صبحش آمد و در هیئت دولت اعلام کرد و حکم را هم نشان داد. منتهی اینها باور نمیکردند. موقعی که شاه در بغداد گندش را در آورد و شروع به بلندپروازی کرد، این حکم منعکس شد و بیشتر هم فاطمی این کار را کرد.
*یعنی فاطمی حکم را لو داد؟
نه، فاطمی بیشتر به حساب…
*ببینید دکتر فاطمی درمیتینگ میدان بهارستان به شاه حمله شدیدی کرد،اما این حکم همچنان مخفی ماند. در صندوقخانه دکتر مصدق بود تا ریختند و خانه دکتر مصدق را غارت کردند. بعد نصیری آمد و این حکم را دستش گرفت و عکس انداخت.تا آن لحظه که حکم عزل هنوز علنی نشده بود؟
درست است، در عین حال خود حاکمیت روز دلش میخواست آن حکم را به مردم اعلام کند…
*بله طبیعتا آنها از خدایشان بود که دکتر مصدق برود…
آنها میخواستند مصدق برود، ولی در عین حال خود مصدق به دلیل اینکه میگفت این کار غلط است تا آخر ایستاد و حتی آن پرچم سفید را هم که بالای خانهاش زد و اعلام کرد من نخستوزیرم و حتی دردادگاه هم، هنوز میگفت: من نخستوزیر هستم! همه به دلیل این بود که این حکم را قبول نداشت و میگفت بر مبنای قانون نبوده است.
پس از آن مسائل پیچیده شد، آمریکایی ها در ایران سردمدار و همه کاره شدند و انگلیسی ها هم بالاجبار با آنها همکار شدند. امریکایی که آمد و در ملی شدن صنعت نفت به ما چراغ سبز نشان داد، به تدریج مخالفت و زیاده خواهی پیشه کرد. بعد از ۲۸ مرداد هم که سعی داشت تمامی دارایی های نفتی و عیر نفتی ایران را ببلعد و تا پیروزی انقلاب هم این روند را ادامه داد. به هرحال در ماجرای ملی شدن صنعت نفت، به انگلستان لطمه بسیار زیادی خورد، اگر مادی هم نبود، از نظر حیثیتی در دنیا لطمه دید. هیچ کس نمیتواند این را انکار کند که پس از واقعه نهضت ملی در ایران، مهابت انگلیس در بسیاری از کشورهای دنیا فرو ریخت و آنها هم در صدد احقاق حقوق از دست رفته خود برآمدند ولا دولت انگلیس به نوعی درگیر شدند.
*شاید در پایان این گفت و شنود، این پرسش از شما به عنوان یک حامی دکتر مصدق به جا باشد که: بزرگترین اشتباه اوچه بود؟
من فکر میکنم که دکتر مصدق باید به مردم بیشتر بها میداد! بیشتر با اطرافیان ارتباط داشت و خواهی نخواهی با برخی احزاب. البته همانطور که اشاره کردم احزاب ما حزب نبودند، همانطور که رجال و شخصیتهای سیاسی ما هم در حدقابل قبولی نبودند. بد نیست که بدانید تحصیلات کلاسیک من در حد دیپلم است. بعد هم دو سال به هنرسرای عالی رفتم و درس خواندم و البته بیرونم کردند! در چنین شرایطی با برخی از رجال آشنا شدم و دیدم مثلاً مهندس خلیلی که رئیس دانشکده فنی و عضو شورای مرکزی جبهه ملی و مشاور دکتر مصدق است. غیر از اینها حسیبی هم یک مقدار اطلاعات داشت و گاه نظرات خوبی ابراز می کرد، دکتر سنجابی به دلیل اینکه فعال قدیمی سیاسی بود، دانش و اطلاعاتی داشت. آقای صالح هم خوب بود، اما مجانی هم به کسی سواری نمیداد!…
*واقعاً؟ معمولا که او را آدم نیک و سالمی می دانند؟
بله، خیلی آدم خوب و سالمی بود، ولی مجانی سواری نمیداد! باید به بازیش میگرفتند تا میآمد! این نکته را شاید برای اولین بار است که جایی می گویم.عدهای پیش آقای صالح رفتند و خواهش کردند شما در مورد یک مسئله- که در مورد آقای دکتر مصدق که در کنگره جبهه ملی بود- کمی کوتاه بیایید. آقای صالح خیلی صریح گفته بود: او هم به اندازه ما میفهمد و ما هم کمتر از او نمیفهمیم.
*یعنی من کسی هستم عین خود دکتر مصدق؟
بله و آمد و آن نامه را برای دانشجوها نوشت که شورا باید اینجوری و آنجوری باشد و نگذاشت سازمان دانشجویی جبهه ملی توسعه پیدا کند، چون اگر توسعه مییافت نقش دکتر صدیقی در آنجا کارساز میشد و نه حتی نقش دکتر سنجابی، چون حزب ایران آن پایگاه را نداشت، ولی دکتر صدیقی شخصاً پایگاه فرهنگی داشت و پایگاه مردمی را هم از طریق شمشیری در بازار کسب کرده بود.
*پس به نظر شما اشتباه بزرگ دکتر مصدق این بود که کمتر به مردم تکیه کرد. اینطور نیست؟
بله، روی مسائلی مثل پدر و مادر و خانواده افراد و به تعبیری اصل و نسب زیاد تکیه میکرد. شاید این مسئله به خاطره پیشینه خانوادگی و تربیتی دکتر مصدق بود، منتها باید توجه داشت که در عرصه سیاست، مدیر همان قدر که با نخبهگان سر وکار دارد، اگر نگوئیم بیشتر، با بدنه جامعه و مردم کوچه و بازار هم مرتبط است. متاسفانه ایشان درآن دوره، از این مسئله غفلت کرد.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
انتهای پیام/ر
[ad_2]
لینک منبع