» فرهنگی، هنری » سینما و تئاتر » منافقین فکر می‌کردند مردم برای پیروزی هورا می‌کشند
سینما و تئاتر

منافقین فکر می‌کردند مردم برای پیروزی هورا می‌کشند

۲۲ مرداد ۹۵ 8۰125

[ad_1]

خبرگزاری فارس، مجله رمز عبور ویژه نامه‌ای درباره ۵ دهه فعالیت تروریستی سازمان مجاهدین خلق با عنوان «منافقین بدون سانسور» منتشر کرد. یکی از گفت‌وگوی مجله با کارشناس وقت اداره کل التقاط وزارت اطلاعات است که در ذیل می‌آید امید است که مقبول افتد.

درباره عملیات مرصاداین مجله  زمانی که صحبت از عملیات مرصاد و نابودی مجاهدین خلق در تنگه چهارزبر می‌شود، عموماً صحبت از عملیات نیروهای نظامی است که مانع پیشروی منافقین شدند. در این میان کمتر به نقش نیروهای اطلاعاتی پرداخته می‌شود و گمنامی این نیروها، در تاریخ‌نگاری عملیات مرصاد همچون دیگر عرصه‌ها به چشم می‌آید. حال که اداره کل نفاق وزارت اطلاعات از مدت‌ها قبل تحرکات مجاهدین خلق در فرانسه و عراق را تحت نظر داشت و حمله نظامی قریب‌الوقوع را پیش‌بینی کرده بود. به همین علت با یکی از کارشناسان وقت اداره کل التقاط وزارت اطلاعات به گفت‌وگو نشستیم تا این واقعه مهم را از منظر نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی نظاره کنیم. در این گفت‌وگو به ناچار به وقایع پیش از عملیات فروغ جاویدان هم پرداختیم. تحلیل مجاهدین خلق از جنگ ایران و عراق، نشست هم‌ردیفی، نشست اقرار و انقلاب ایدئولوژیک دوم دیگر مسائلی بود که از زبان این کارشناس اداره التقاط شنیدیم.

*پیش از آن که مستقیماً به عملیات فروغ جاویدان بپردازیم، باید کمی به عقب‌تر برگردیم تا ببینیم نسبت مجاهدین خلق با جنگ بعد از ۳۰ خرداد و شکست براندازی چگونه بوده است.

سازمان بعد از ۵ مهر ۱۳۶۰ برای براندازی تئوری نداشت. یعنی خودش هم مانده بود که بالاخره راهکار چیست؟ در بن‌بست بود که چه مسیری را برود. جنگ چریکی شهری را نفی می‌کرد، به خاطر اینکه می‌گفت که این جنگ خاص نظام‌هایی با این مشخصات است و اینجا این مشخصات را ندارد. جنگ پارتیزانی را هم نفی می‌کرد. تفاوت این دو جنگ هم در این است که در جنگ چریکی شهری سرباز را از داخل شهرها می‌گیرند و می‌گوید و ظرفیت و پتانسیل انقلابی در شهرها وجود دارد و کارگران ناراضی هستند و این کارگران را می‌شود تحت قالب اتحادیه‌ها گردآوری کرد و حزب طبقه کارگر را تشکیل داد، تقریباً شبیه چپ‌ها – و با این حزب به مرور توسعه پیدا کرد. اگر می‌خواهید چیزی از جنگ چریک شهری در ذهن شما بیاید فیلم حکومت نظامی و Z را ببینند. اگر فیلم حکومت نظامی را ببینید متوجه می‌شوید قدرت، دسترسی و تسلط بر اوضاع و احوال شهرها برای گروه‌های چریکی بیشتر از حکومت است، مثلاً وقتی می‌خواهند بانک بزنند به راحتی این کار را می‌کنند. این قدر قدرت می‌گیرند که آرام آرام بزرگ می‌شوند و شهر را می‌گیرند.

جنگ پارتیزانی هم دو نوع است. یک تئوری می‌گوید که سرباز را هم باید از روستاها بگیرید مثل مائو، ولی یک تئوری دیگر می‌گوید در رژیم‌های سرمایه‌داری اگر سرباز را از داخل شهرها بگیرید و اینها را به کوه و جنگل می‌بری و آنجا متمرکز می‌کنی، چهار مرحله دارد. بزن و دررو، بزن و بایست، منطقه آزاد کن، پیشروی به سمت پایتخت. در وهله اول شما و نیروهایتان این قدر قدرت ندارید – مثلاً واقعه سیاهکل – یکجا حمله می‌کنید و فرار می‌کنید و نمی‌ایستید. گام بعدی این است که این قدر قدرت پیدا می‌کنید که یک جایی را می‌گیرید و تبلیغات هم می‌کنید و حرفتان را هم می‌زنید. مرحله سوم هم یک جایی را گرفتید و حکومت هم می‌داند که اینجا هستید و با حکومت داخل جنگ هستید و حکومت‌ توان مبارزه با شما را ندارد، مثل حالت لیان شامپو. اگر مدلی از این جنگ بخواهیم ارائه کنیم همین است. 

سازمان این را هم نفی می‌کرد، علت نفی او هم – دقیقاً در نشریه نوشته است- به خاطر عملیاتی بود که ما در کردستان انجام دادیم که اگر اشتباه نکنیم سال ۶۲ اتفاق افتاد و به جنگ آلان معروف شد. آلان یک منطقه در سردشت ما است و یک رشته کوه است که ادامه آن در عراق است. آنجا حزب دموکرات بود، کومه‌له بود، از این خرده گروه‌ها زیاد بودند. از چریک‌های فدایی و منافقین زیاد بودند. رادیوی منافقین هم در قسمت عراق منطقه عراق بود.

عملیات آزادسازی آلان را انجام دادیم. تمامی این گروه‌ها همه نیروی خود را متمرکز کردند که مقابل جمهوری اسلامی ایران بتوانند تاب بیاورند و مقاومت کنند، ولی جمهوری اسلامی ایران در یکی از والفجرها – که الان فراموش کردیم- پیروز شد و ما حتی رادیو را به قول خودشان انداختیم روی دوشمان و بردیم که اعضای سازمان مجبور شدند فرار کنند و همه گروه‌ها منطقه را خالی کردند. بعد از جنگ آلان سازمان نظر خود را تغییر داد و گفت جنگ پارتیزانی ممکن نیست. گفتند اگر بخواهید در هر جایی از ایران نیرویی متمرکز کنید – مثل جنگ گیلان که می‌خواستند این کار را کنند – و نیروها را به آنجا بکشید و افزایش دهید و بعد قدرت بگیرد، رژیم هم همه توان و ظرفیت خود را روی آن نقطه می‌گذارد و تو را می‌زند. تو هر قدر هم که قوی باشی دیگر بیشتر از وضعیت آلان نیست. در آنجا همه گروه‌ها بودند و همه هم علیه جمهوری اسلامی با هم متحد بودند. بعد از آن رجوی بالکل هم از جنگ چریک شهری دست برداشت و هم از جنگ پارتیزانی.

این خلاء در سازمان ماند که چگونه می‌خواهید رژیم را براندازید. اگر از یک نفر سؤال می‌کردند که چگونه می‌خواهید حکومت را سرنگون و ساقط کنید، این سؤال بی‌پاسخ می‌ماند. همه گروه‌ها یک پاسخی دارند؛ مثلاً حزب دموکرات می‌گوید ما اصلاً نمی‌خواهیم رژیم را ساقط کنم، من می‌خواهم این قدر مبارزه کنم تا خودمختاری بگیرم؛ چریک‌های فدایی هم می‌گفتند همه جنگ چریکی شهری؛ یا خط مشی احمدزاده که می‌گفت جنگ مسلحانه هم استراتژی است و هم تاکتیکی. هر کدام یک پاسخی برای این سؤال داشتند. حزب توده هم می‌گفت ما مماشات می‌کنیم، ظرفیت‌های ضد آمریکایی رژیم را پرورش می‌دهیم و دلایلی می‌آورد؛ یا مثلاً اگر از نهضت آزادی هم می‌پرسیدید می‌گفتند در چارچوب قانون فعالیت‌های غالباً رفرمیستی می‌کنیم. آن‌ها نه در زمان شاه و نه بعد از انقلاب سراغ جنگ مسلحانه نمی‌رفتند. اصلاً جوک است که بگوییم شاید در منزل ابراهیم یزدی یک کلت باشد یا بزرگان دنبال چنین کاری باشد. این‌ها بالکل نفی می‌کردند، اصلاً ساقط کردن را نفی می‌کردند. این‌ها معتقد به رفم هستند و به براندازی اعتقادی ندارند. اما کسی که معتقد به براندازی است باید روی کاغذ بیاورد و به لحاظ تئوری باید جواب دهد که روش من برای براندازی رژیم چیست؟. در زمان رجوی این بحران برای سازمان بود.

 

من ناچارم خطوط مجاهدین تا سال ۶۵ را توضیح کوتاهی بدهم که از این مطلب سریع‌تر عبور کنیم. رجوی در سال ۶۴، صحبت انقلاب در خط و پرچم را مطرح کرد. در انقلاب در خط و پرچم می‌گفتند ما رژیم را تحلیل می‌کنیم که نظامی است، ولی در عمل امنیتی جلو می‌رویم و این غلط است. رژیم یک رژیم پلیسی نیست. ساواک در آن نیست، علی‌رغم این که در آن دوران ضربه خوردند و عملیات مهندسی انجام دادند، باز هم به لحاظ تفکر معتقد بودند که رژیم مثل ساواک نیست که سیستماتیک باشد، شعور  داشته باشد و مهندسی باشد. رژیم نظامی است. منتهی می گفتند اگر جواب نمی‌گیریم به خاطر این است که ما وقتی یک سرباز یا پاسدار رژیم را می‌کشیم، این پاسدار میان هزاران پاسدار دیگر که از جبهه‌ها می‌آیند تشییع می‌شود، این وسط گلوله و عملیات ما دیده نمی‌شود، چون عملیات به مفهوم تبلیغات است؛ آن هم تبلیغاتی که در این حجم از شهدایی که به شهرها می‌آیند و تشییع می‌شوند. لذا گفتند جواب نمی‌گیریم.

بعد گفتند پس مشکل ما چیست؟ مشکل ما جنگ است. رژیم سه نگهدارنده دارد: جنگ، سرکوب و اختناق. می‌گفتند جنگ آن دوتای دیگر را توجیه می‌کند. نفت را از نگهدارنده‌های نظام کلاً حذف کردند، چون هم آمریکا یک مقدار جلوی نفت‌کش‌های ما را می‌گرفت و هم چندتا از پایانه‌های نفتی ما را زده بود، عراق هم زده بود. عراق پایانه‌های خارک و دو سه جای دیگر را زده بود و تولید نفت ایران به شدت کاهش یافته بود. قیمت نفت هم در دوران جنگ بسیار کاهش پیدا کرده بود. می‌گفتند نفت تأثیر آنچنانی روی رژیم ندارد؛ یعنی برخلاف زمان شاه، نفت جزو پایه‌های نگهدارنده نیست. پایه نگهدارنده  اصلی رژیم شاه نفت بود که همه مشکلات و نارسایی‌های خودش را با پول نفت حل و فصل می‌کرد، یعنی این قدر پول داشت که دست مردم پول می‌ریخت و مردم را راضی نگه می‌داشت. درست هم می‌گفت. زمان شاه یادم است، نان ارزان بود و روی گندم سوبسید می‌دادند. الان هم سوبسید می‌دهند از کشاورزان با قیمت پایین‌تری می‌خرند و به نانواها می‌دهند. یا مثلاً روی قند و شکر سوبسید می‌داد یا به بنزین سوبسید می‌داد؛ مثل الان که سوبسید می‌دهند. البته با این قیمت نفت، فکر کنم بنزین ایران گران شده است (می‌خندد) به هر حال سوبسید می‌داد، ولی آن وقت نفت را حذف کردند و می‌گفتند جنگ و سرکوب. بعد می‌گفتند این جنگ، سرکوب را هم توجیه می‌کند. در قضیه سرکوب هم می‌گفتند مردم حرف خود را می‌زنند و در صف‌ها بحث می‌کنند و آزادی وجود دارد این طور نیست که نتوانند حرف بزنند، ولی آن چیزی که این رژیم را سرپا نگه داشته، جنگ است. رژیم با جنگ همه مشکلات و معضلات خود را حل و فصل می‌کند و به جنگ پاس می‌دهد. صدای مردم در نمی‌آید چون دشمن خارجی دارند. تا وقتی که دشمن خارجی هست این وضعیت پایدار است.

رجوی در مطالعات خود به سراغ یک تئوری رفت که اساس این تئوری برای «آنتونیو گرامشی» است که یک چپ‌گرای ایتالیایی است. گرامشی مدت زیادی در زندان بود و بیشتر عمر خود را در زندان سپری کرد. بیشتر تئوری‌ می‌گفت و برخلاف چه‌گوارا و کاسترو و مائو که در عمل کاری را پیش برده باشند، گرامشی اصلاً موقعیتی پیدا نکرد که این کار را انجام دهد. البته کسانی که در زندان می‌افتادند معمولاً از نظر تئوری خیلی قوی می‌شوند. تقریباً می‌شود گفت رجوی تئوری‌اش را از او گرفته است. این تئوری می‌گوید برای کشوری که هدف است، کشوری که با او در تخاصم است به طور طبیعی به شما اجازه می‌دهد که شما یک ارتش آزادی‌بخش تشکیل دهید. این تئوری هم خاص کشورهایی است که نظام‌مند نیستند، نماینده یک طبقه نیستند و تشکیلات ندارند.

صف‌بندی مشخصی ندارند

دقیقاً. این بحث‌ها را تکرار می‌کردند و می‌گفتند ایران یک کشوری است که با زنجیرها و وضعیتی که دارد در آن هنوز یک طبقه سرمایه‌دار حاکم نیست؛ یا مثلاً ارتش و دیگر نهادها با یک تکان، بالا و پایین می‌ریزند، یک مقدار هم تحلیل ایران را مثل حکومت‌های توتالیتر می‌دانستند حکومت‌های توتالیتر حکومت‌هایی هستند که با رعب و وحشت و جنجال و بحران زنده است. می‌گفتند اینها دائم بحران و جنجال و جنگ ایجاد می‌کنند و بدون جنگ نمی‌توانند به حیات خود ادامه بدهند. لذا می‌گفتند اگر فرضاً بتوانیم جنگ را از آنها بگیریم، رژیم زمین می‌خورد و ساقط می‌شود از طرفی هم می‌گفتند وضعیت رژیم‌ها این است که حلقه اصلی حفاظتی اینها مرز است و یک حلقه حفاظتی دیگر داخل پایتخت دارند، درست مثل ارگ بم که یک دیواره بیرونی دارد که شهر را از دسترسی بیرونی محافظت می‌کند و داخل خود ارگ – که متأسفانه خراب شده است- هم یک قلعه است که محل سکونت پادشاه است و این شش هفت حلقه و دیواره حفاظتی دارد که کاخ را از دسترس عوامل داخلی یا دشمنان داخلی دور نگه می‌دارد و از آن حفاظت می‌کند. یعنی اینها فقط حکم این را دارند که نسبت به دشمن داخلی حصار ایجاد می‌کند، ولی حلقه اصلی که شهر را از دشمن خارجی حفاظت می‌کند همان دیواره بیرونی است. از آن دیواره تا آن قطعه مانعی نیست. هر چه هست خانه‌های مردم است که اگر با ما نباشند، بر ما هم نیستند. می‌گفتند اگر از قصر شیرین تا تهران حرکت کنیم، فقط آن دیوار اولی را باید سوراخ کنیم. دقیقاً همین اصطلاحات را به کار می‌بردند، می‌گفتند اگر دیوار اول را سوراخ کنیم تا خود تهران مردمی که در شهرها هستند اگر با ما نباشند، بر ما هم نیستند و ما به راحتی می‌توانیم خودمان را به تهران برسانیم.

این تحلیل‌ها دقیقاً تحلیل‌های محسن سیاه‌کلاه است که در تخریب و بمب آدم ورزیده‌ای بود. نوار این تحلیل موجود است. در آنجا دقیقاً می‌گوید وضعیت ما و رژیم مثل دو بوکسور داخل رینگ است. ما می‌زنیم و رژیم می‌زند. یک جا ما می‌زنیم و رژیم می‌افتد، همین که افتاد مردم اطراف رینگ و تماشاچی‌هایی که حکم مردم را دارند شروع به تشویق ما می‌کنند. بعد رژیم یک دفعه بلند می‌شود و همه اینهایی که به تشویق ما آمدند همه پراکنده می‌شوند و این دفعه ما ‌می‌زنیم و رژیم می‌افتد و آنها می‌آیند. حتی سؤال می‌شود حالا اگر ما رفتیم تهران را گرفتیم و تبریز شلوغ شد، چه اتفاقی می‌افتد؟ در آن جمع هر کسی نظریه‌ای می‌دهد. می‌گوید یک هواپیما می‌فرستیم که یک بمب می‌اندازد و همه ساکت می‌شوند می‌گفت نگاه مردم به قدرت است، برای کسی هورا می‌کشند که پیروز است! مردم برای پیروز هورا می‌کشند و دنبال او راه می‌افتند. اصلاً این تحلیل‌ها را کنار بگذارید که سازمان می‌گوید دمکراسی باشد و… این‌ها شعارهایی است که در علنا و آشکار همه گروه‌ها می‌دهند، ولی در پس ذهن‌‌ اینها به آن چیزی که اعتقاد دارند، آن جلسات داخلی اینها و توجیهات آنها چیزی دیگری بود. در کل مجاهدین به این تئوری، جنگ نوین می‌گفتند؛ جنگ نوین از این جهت که نه دنبال جنگ پارتیزانی هستیم و نه دنبال جنگ چریکی شهری، بلکه دنبال جنگ نوین هستیم

از سال ۶۵ سازمان، گردان‌های آزادی‌بخش تشکیل داد و نحوه سربازگیری آن هم باز متفاوت بود. می‌گفت ما قبلاً می‌رفتیم داخل شهر و کلی بحث می‌کردیم که یک نفر را عضو سازمان کنیم. می‌گفت همه اینها چرت و پرت است که از داخل شهرها تک‌تک آدم‌ برداریم. نفی نمی‌کرد. باز هم در رادیو می‌گفت، باز هسته‌‌های مقاومت بودند، باز هم تماس می‌گرفتند و می‌گفتند خودتان را به عراق برسانید و به ارتش آزادی‌بخش بپیوندید، ولی می‌گفت همه اینها روش سربازگیری اصلی ما نیست. می‌گفتند همین‌ سرباز و پاسدار و بسیجی که در خط است مال ما است. می‌گفت ما می‌رویم عملیات می‌کنیم و دویست نفر اسیر می‌کنیم؛ اگر پنجاه یا صد نفر هم به ما نپیوندند، ولی یک دفعه صد سرباز می‌گیریم. از آن طرف هم ابریشمچی و ابراهیم ذاکری و عباس داوری و تیپ‌هایی که می‌توانستند صحبت و توجیه کنند، به اردوگاه‌های اسرا می‌روند و از اردوگاه‌های اسرا هم شروع به سربازگیری می‌کنند.

*قبل از تشکیل ارتش آزادی‌بخش، ماجرای انقلاب ایدئولوژیک است. این مسئله را هم در همان راستای جنگ نوین می‌دانید؟ چون لازمه تغییر استراتژی این است که یک رهبریت متمرکزتری در سازمان وجود داشته باشد.

قطعاً همین‌طور است یک پیوندی بین جنگ نوین و انقلاب ایدئولوژیک وجود دارد یک مقدار عقب‌تر برمی‌گردم. سازمان رسماً می‌گفت ما در کردستان عراق هستیم، نمی‌گفت ما در عراق هستیم. نیروهای خود را تحت این عنوان توجیه و تحلیل می‌کرد که ما مثل چریک‌های فدایی و کومه‌له، در منطقه‌ای هستیم که باجی به عراق نمی‌دهیم، ولی سازمان می‌خواست وارد عراق شود. برخی می‌گویند اگر فرانسوی‌ها آنها را اخراج نمی‌کردند، آنها وارد نمی‌شدند و ارتش آزادی‌بخش را تأسیس نمی‌‌کرد. من خندیدم. گفتم این طرح برای سال ۶۱ و ۶۲ است؛ یعنی سال ۶۱ زمنیه‌های انتقال به عراق فراهم شده بود اینها در کردستان عراق رادیو داشتند، از طریق فرودگاه بغداد پروازهای خود را به اروپا داشتند، همه اینها با همکاری عراق است، یعنی همکاری عراق در مرکزیت سازمان در سطح بالایی تنظیم می‌شد، ولی این مسئله به پایین منتقل نمی‌شد. آنها حتی قرارگاهی به نام منصوری داشتند، با این حال جرأت نمی‌کردند این قرارگاه را در بخش‌های غرب‌نشین و مناطق مرکزی و یا مناطقی که به نوعی بومی وابستگی می‌دهد،‌ بیاورند. حالا می‌خواست این موضوع را آشکار کند و در یک سطح بالاتری مطرح کند و کل نیرو را به عراق بیاورد. از یک طرف هم می‌خواست به قول خودشان مذاکرات صلح با طارق‌العزیز برقرار کنند و از طرف دیگر هم می‌خواستند بنی‌صدر را برگردانند.

نیرویی که توجیهش می‌کردند که عراق به ایران تجاوز کرده است و به نوعی به جنگ ایران علیه عراق مشروعیت می‌دادند، حالا می‌خواهند همین نیرو را بچرخانند. این چرخش‌ها و گردش‌ها در سازمان‌ها به این راحتی میسر نیست و یک ریزشی دارد. یک معضل سازمان این بود که به نظر می‌خواست با انقلاب ایدئولوژیک آن را حل و فصل کند رجوی یک بحثی دارد و می‌گفت ولایت فقیه چیز بدی نیست – این را در مرکزیت می‌گفت – ولی ولی‌فقیه آدم بدی است؛ یعنی می‌گفت امام خمینی آدم بدی است. می‌گفت اگر من ولی فقیه باشم خیلی چیز خوبی است، ولی اگر فرد دیگری باشد بد است. نه این که این کلمات را بگوید، ولی این سیستم را می‌پسندید. می‌گفت برگ برنده امام، کاریزما و مقدس بودن ایشان بود. می‌خواست چنین تقدسی برای خود ایجاد کند.

رجوی با انقلاب ایدئولوژیک می‌خواست دو سه مسئله را حل و فصل کند. یکی این که می‌خواست بالکل جلوی مسئله «بحث کردن» بر سر این موضوع که چگونه می‌توانیم رژیم را براندازیم و چه کار کنیم که معمولاً راه به تجزیه و انشقاق می‌برد را بگیرد و بگوید همه اینها چرت و پرت است و اینجا یک نفر بیشتر حرف نمی‌زند و آن هم من هستم. می‌خواست هژمونی خودش را جا بیندازند. دومین موردی که می‌خواست انجام دهد جلوگیری از ریزش نیرو در این پیچ بود و مسئله انتقال سازمان به عراق را حل و فصل کند. چند مسئله این‌گونه داشت که سازمان می‌خواست اینها را حل کند.

مسئله عجیب و غریبی مطرح کردند. بحث انقلاب ایدئولوژیک هم هنوز نبود. اولین کاری که می‌کند نشست اقرار است. البته با طاهره مهدوی که صحبت کردم – که از اعضای مرکزی سازمان بود – می‌گفت تا قبل از این ماجرا که رجوی دختر بنی‌صدر را طلاق داده بود – البته طبق اطلاعاتی که طاهر مهدوی داد رجوی آدم پاچه‌ورمالیده و هیزی هم است که من نمی‌خواهم وارد این بحث شوم و این نیست که برای این منظور بامبول راه بیندازد – می‌گفت مریم، مسئول دفتر مسعود رجوی بود و همیشه هم وقتی این دو را با همدیگر می‌دیدیم متوجه می‌شدیم که با همدیگر ندار هستند و شوخی می‌کنند و حرکت‌هایی که خانم‌ها روی آن حساس هستند را انجام می‌داد. طاهره مهدوی آدم مذهبی و معتقد و به نظر من آدم پاکی است. پدر او هم روحانی بوده است.

*فرزند آقای مهدوی دادگاه خانواده است؟

خیر. مهدوی سمت شاهرود و سمنان است. برای آن منطقه است. پدرش آیت‌الله بوده و چندین جلد کتاب نوشته است.

*این‌ها جزو مهدوی‌های کرمانی هستند؟

نه، آنه‌ها مهدوی‌های کرمان هستند. این مهدوی فرزند آیت‌الله است؛ یعنی پدر او خطیب نبوده، مجتهد و علامه بوده است. کلاً مذهبی است. شوهر او مسعود بازرگان هم از بچه‌های مذهبی سازمان بود و آدم جلفی نبود.  یکی از بچه‌ها یک بار توهین کرده بود و او خیلی ناراحت شده بود و من هم از او خیلی عذرخواهی کردم. علت داشت و می‌دانستم بسیار مذهبی بود. البته در مرصاد معدوم شد، ولی از نظر مسائل مذهبی، مراعات می‌کرد. طاهره مهدوی هم بعد از اینکه به شوهر تو توهین شده بود با گریه به من می‌گفت: من که زن او هستم، هیچ‌وقت او را با زیرپیراهنی هم ندیدم، یعنی ادب و نزاکت را در رفتار خانوادگی هم به شدت مراعات می‌کرد. بعضی‌ها این‌طوری هستند.

 

طاهره مهدوی می‌گفت: من مسعود و مریم را می‌دیدم که با هم ندار هستند، ولی اگر واقعاً برای مسعود رجوی مسائل جنسی مطرح بود، مردها بیشتر تمایل دارند روابط جنسی‌شان بدون ازدواج باشد، یعتی اگر بخواهند به نیازهای جنسی‌شان پاسخ دهند، مذهبی‌ها می‌گویند باید ازدواج کرد، ولی کسانی که پایبند این مسائل نیستند، شاید برایشان جذاب‌تر هم باشد که این روابط بدون ازدواج صورت بگیرد و مسئولیتی نداشته باشند. از روان‌شناس‌ها هم سوال فرمایید این را می‌گویند. این اتفاقاتی که می‌خواهم بگویم قبل از نشست اقرار است. مهدوی می‌گفت یک روز رجوی در ستاد مرکزی آمد و همه زن‌ها را در یک اتاق جمع کرد. این‌ها را که می‌گویم دقت کنید چون پایه‌های سازمان جدید از همان موقع شکل گرفت. الان یک نفر هم مرد در رأس سازمان وجود ندارد و همه زن هستند. رجوی به زن‌ها گفت هرچه در زهن‌تان است بگویید. می‌گفت زن‌ها شروع به حرف زدن کردند که شما از ما فقط به عنوان پوشش استفاده می‌کردید، یعنی وقتی می‌خواستید تردد کنید، یک تردد خانواده جلوه داده شود. معمولاً یک بچه را هم بغل ما می‌گذاشتید. راست هم می‌گفت، چون بعضاً بچه برای خود این زن‌ها بوده و بعضاً هم نبود. وقتی اعضای بالا می‌خواستند تردد کنند یا از خانواده‌ها بچه‌ها را قرض گرفته بودند یا از هواداران پایین‌تر می‌گرفتند و در  خانه‌های تیمی می‌گذاشتند تا ترددها با این بچه‌ها صورت بگیرد که بتوانند در تهران از بازرسی‌ها به سلامت عبور کنند. می‌گفتند ما نهایتا «پوش» بودیم، یعنی بالاترین مسئولیت ما این بود یا فرض کنید در خانه‌های تیمی آشپزی می‌کردیم. اعضا انتقادهای زیادی کردند. رجوی گفت: من همه اینها را شنیدم و می‌خواهم مریم را به عنوان هم‌ردیفی اعلام کنم. همین که مریم را به عنوان هم‌ردیف خودش در سازمان اعلام کرد، همه در ذهنشان این آمد که چه خوب بود اینها با همدیگر زن و شوهر هم بودند. طاهره مهدوی حس خودش را داشت و به من انتقال می‌داد…

*چرا مریم؟ رده بالاتر از مریم هم در سازمان وجود داشتند؟ مثل عذرا علوی و جلال‌زاده.

عذرا علوی طالقانی، صدر حاج سید جوادی، ناهید جلال‌زاده و … همه اینها در رده مریم بودند، ولی می‌توانم بگویم در زن‌ها مریم قجر از همه بالاتر بود. در رده‌های سازمان یک K بود و زیر مجموعه‌های آن K1 و K2 بود و بعد O یعنی عضو می‌شد. O هم سه زیر مجموعه داشت. O1 و O2 و O3. زیر عضو هم N بود. مریم عضو بود. یعنی بالاترین رده عضویتی که به یک فرد ابلاغ می‌شد، مریم قجر آن رده را داشت که عضویت به او ابلاغ شده بود. محمود قجر هم مسئول حفاظت مسعود رجوی بود، یعنی مسئول بالاتر بود. در یک دوره تقسیم شدند. حالا یادم نمی‌آید، یک مدت محمود قجر در بخش روابط بود و جزو کسانی بود که می‌رفت با شخصیت‌ها برخورد می‌کرد، ولی تقریباً می‌توانم بگویم مریم قجر جزو بالاترین رده‌ها بود. شاید در ردیف شهرزاد حاج سید جوادی و در این رده‌ها بود. از طرفی هم مسئول دفتر بود از طرف دیگر خوشگل هم بود! (با خنده) این‌ها تاثیر دارد. هیچ کدامشان خوشگل نبودند. شهرزاد و عذرا خیلی بر و رویی نداشتند. آنهایی که در رده بالا بودند بر و رویی نداشتند. تمایات جنسی در رجوی بود و من نفی نمی‌کنم، ولی علت این بازی‌ها تمایلات جنسی نبود، تمایلات جنسی از طریق دیگری می‌توانست براورده شود و می‌شد. توضیحی که طاهره مهدوی می‌داد کاملاً مشخص است که واقعاً ارتباط‌های جنسی بین مسعود و مریم رجوی بود و من هم نفی نمی‌کنم و اتفاقاً معتقدم که بوده است و رجوی هم چنین شخصیتی داشت، الان هم دارد. مسائل بعدی هم که اتفاق می‌افتد همین را نشان می‌دهد، منتهی به نظر من این مسائل اصلاً برای پاسخ به تمایلات جنسی نبود.

بعد از نشست هم ردیفی، یک نشست دیگر در سازمان به نام نشست اقرار اتفاق می‌افتد. البته قبل از آن یک انقلاب رخ می‌دهد. اگر اشتباه نکنم اولین انقلاب، انقلاب بر سر خصلت‌های خرده بورژوازی است، البته کمی تردید دارم، ولی فکر کنم نشست اقرار اولین نشست باشد. اسم آن را هم انقلاب ایدئولوژیک نمی‌گذارند و اقرار می‌گذارند، چون بحث انقلاب ایدئولوژیک مطرح نبود.

نشست اقرار اولین نشست از این نوع است. در این نشست رجوی را جای متهم می‌گذارند. او به سالن می‌آید و مرکزیت را صدا می‌زند. مرکزیت وقتی می‌آیند، جای هرکسی معلوم بوده که کجا بنشیند. فرم سالن طوری طراحی شده بود که مثل دادگاه باشد. جابرزاده انصاری در جایگاه قاضی می‌نشیند، تیپ مسن‌تری داشت. محمد حیاتی هم به نوعی آخوند سازمان بود و خلی از نمازهای جماعت به امامت محمد حیاتی برگزار می‌شد. او هم دادستان و مدعی‌العموم می‌شود. ابریشمچی هم در جایگاه شاکی می‌نشیند. رجوی و مریم قجر در چایگاه متهم می‌نشینند. محمد حیاتی شروع به صحبت می‌کند. به هیچ کس هیچ زمینه‌ای نداده بودند و اعضا یک دفعه با چنین صحنه‌ای مواجه می‌شوند. محمد حیاتی بدون تعارف و با بی‌احترامی رو به رجوی می‌کند و می‌گوید این آقا یا این خانم روابط جنسی داشته است و امروز جمع شدیم که تصمیم بگیریم که با این مرتیکه چه کار کنیم. اصطلاحات تند و تیزی به کار می‌برد. جلسه به هم می‌ریزد. یکی می‌گوید بکشید، یکی می‌گوید رهایش کنید، خلاصه هرکسی چیزی می‌گوید؛ ولی قرار بر این شد که رأی مرکزیت هرچه بود همان را انجام دهند. بحث اخراج و اقدام انقلابی یا هرچه که بود همان را انجام بدهند. بعضی هم می‌گویند این وسط سازمان چه می‌شود؟! اگر مثلاً رجوی را اعدام یا اخراج کنیم – چون خیلی مطرح شده و مدت زیادی است که برایش تبلیغات کرده بودند- سازمان را چگونه جمع کنیم. گفتند این مسأله را پنهان کنیم و مسکوت بگذاریم. محمد حیاتی می‌گوید نه، نه نه تنها این کار را کرده است، بلکه می‌خواهد اعلام کند و به همه بگویم من این خانم را انتخاب کردم و با ایشان هستم. باز هم جلسه به هم می‌ریزد.

رجوی و مریم قجر در جایگاه متهم می‌نشینند. محمد حیاتی شروع به صحبت می‌کند. به هیچ کس هیچ زمینه‌ای نداده بودند و اعضا یک دفعه با چنین صحنه‌ای مواجه می‌شوند. محمد حیاتی بدون تعارف و با بی‌احترامی رو به رجوی می‌کند و می‌گوید اییت آقا با این خانم روابط جنسی داشته است و امروز جمع شدیم که تصمیم بگیریم که با این مرتیکه چه کتر کنیم. اصطلاحات تند و تیزی به کار می‌برد. جلسه به هم می‌ریزد. یکی می‌گوید بکشید، یکی می‌گوید رهایش کنید، خلاصه هرکسی چیزی می‌گوید؛ ولی قرار بر این شد که رأی مرکزیت هرچه بود همان را انجام دهند. بحث اخراج و اعدام انقلابی یا هرچه که بود همان را انجام دهند. بعضی هم می‌گویند این وسط سازمان چه می‌شود؟! اگر مثلاً رجوی را اعدام یا اخراج کنیم -چون خیلی مطرح شده و مدت زیادی است که برایش تبلیغات کرده بودند- سازمان را چگونه جمع کنیم. گفتند این مسأله را پنهان کنیم و مسکوت بگذاریم. محمد حیاتی می‌گوید نه، نه تنها این کار را کرده است، بلکه می‌خواهد اعلام کند و به همه بگوید من این خانم را انتخاب کردم و با ایشان هستم. باز هم جلسه به هم می‌ریزد.

جلسه بعد از اینکه چندین ساعت به طول می‌انجامد، نهایتاً حیاتی می‌گود افراد یا باید دنبال سازمان بیایند و یا دنبال رجوی می‌روند.

 آن دعوایی که با اعدام و اخراج رجوی شروع می‌شود، به اینجا ختم می‌شود که افراد مخیز می‌شوند که یا به دنبال رجوی بروند و یا به دنبال سازمان. نهایتاً همه به دنبال رجوی می‌روند.

اتفاقی که می‌افتد و من تشریح می‌کنم، درست مثل انقلاب ایدئولوژیک سال ۱۳۵۴ است. سال ۵۴ در روابط سازمانی افراد از خودشان بیگانه می‌شوند و چیز دیگری به نام سازمان می‌شوند. در سال ۵۴ هم وقتی همه تغییر ایدئولوژیک را می‌پذیرند، برای این است که یک فرد وقتی سال‌ها یا مدت زیادی با این تشکیلان عجین شده است و هویت خود را از این گرفته است، یک دفعه وقتی فرد را در دوراهی بگذارید که یا برو پی کارت و یا مارکسیست شو، ماکسیست می‌شود. برای اینکه سازمان جای خدا نشته است و هویت آن فرد به سازمان گره خورده است. اگر فیلم گاو به نویسندگی غلامحسین ساعدی و کارگردانی داریوش مهرجویی را که حضرت امام هم از ان فیلم تعریف کرد دیده باشید، در آن فیلم گاو همه هویت او بود و همه بودش همین گاو بود. یک دفعه به او می‌گویند گاوی نیست، یعنی خودت نیستی! آدمی که همه چیزش گاوش شده، وقتی به او می‌گویند گاوت را دزدیدند و گاوی وجود ندارد، یعنی تو مردی. چنین اتفاقی در سازمان می‌افتد. وقتی من مثالی می‌زنم ولی شما باید سال‌ها با آن افراد جوشیده باشید تا مطلب را بگیرید. یکی می‌گفت وقتی من از سازمان بریدم و به کنار آمدم و احراجم کردند، بلد نبودم حتی دم مغازه بروم و بگویم یک مسواک به من بده!! می‌گفت من اصلاً نمی‌دانستم چطور می‌شود خرید کرد. یک فیلم دیگر هست که طرف را از بدو تولد در زیرزمین نگه می‌دارند تا وقتی ۳۰ ، ۴۰ ساله می‌شود و بعد او را یک دفعه به وسط خیابان می‌آورند. تصور کنید ببینید چه اتفاقی می‌افتد! ولی در این نشست چنین اتفاقی می‌افتد و همه دنبال رجوی می‌روند. از نظر ما، سازمان منحل می‌شود، یعی سازمان در نشست اقرار منحل و رجوی می‌شود . همه افرادی که تا به حال در پیوند سازمانی بود، حالا تحت عنوان رجوی می‌شوند. بعد از آن جلسه نشست‌های انقلاب ایدئولوژیک اتفاق می‌افتد.

* نشست اقرار طراحی شده بود؟

طراحی شده بود و بعد از آن بحث ازدواج مطرح می‌شود و گفتند این دو با هم ازدواج کردند.

* ابریشمچمی را چگونه راضی کردند؟

بعد از این نشست‌هایی که اتفاق می‌افتد، ابریشمچی به پای رجوی می‌افتد. بعد از این نشست یک سری نشست تحت عنوان انقلاب ایدولوژیک می‌گذارند. این نشست‌ها در مرکزیت بود و این مباحث خارج از مرکزیت مطرح نمی‌شود. در مرکزیت می‌گویند رجوی با این خانم ارتباط جنسی برقرار کرده است؛ حالا شما هرکدام بگویید چه غلطی کردید؟! یعنی هرکدام از شما آن چیزی که درون خودتان هست را بگویید و به تمام گناه‌های خود اعتراف کنید. این گناه‌ها شامل گناه‌های اخلاقی و سیاسی و تشکیلاتی و هرگناه دیگر است. گناه‌های تشکیلاتی هم یکی از این موارد بود. مثلاً طرف می‌گفت ترسیدم سر قرار بروم یا ترسیدم علامت بزنم و این علامت نزدن من، باعث شد قرار بروم با ترسیدم علامت بزنم و این علامت نزدن من، باعث شد که نفر بعد سر قرار بیاید و دستگیر شود؛ یا طرف می‌گفت: در بچگی با دختر خاله‌ بودم یا در بچگی به من تجاوز شده و یا من به کسی تجاوز کرده‌ام. می‌آمدند و جلوی جمع اعتراف می‌کردند؛ یعنی دقیقاً آن چیزی که در کلیساها وجود داشت، با این تفاوت که در کلیساها طرف فقط برای کشیش و آن هم در اتاق و آن هم اگر بخواهد در پشت پرده که کشیش قیافه‌اش را نبیند اعتراف می‌کرد. طرف می‌گفت می‌خواهم اعتراف کنم و گناهانم پاک شوم و بری شوم، پشت پرده می‌آمدند و بعضی‌ها اسمشان را هم نمی‌گفتند و اعتراف می‌کردند. اما در نشست‌های انقلاب ایدئولوژیک می‌گفتند اعترافی نداری که پیش مسئولیت بیایی و گویی، این اعتراف باید پشت تریبون و با حضور ۷۰ ، ۸۰ نفر از مرکزیت و اعضا هم باشد و همه چیز خودتا را بگویید. در همان نشست می‌گفتند مثلاً همیشه دنبال زن فلانی بودم! چیزهایی که عرض می‌کنم واقعاً اتفاق افتاده است.

* نتیجه آن چه می‌شود؟

از همه اینها نوار و فیلم و اعتراف می‌گیرند. بعد از این که طرف اعتراف می‌کرد، جیغ می‌کشید و خود را پای رجوی می‌انداخت که گناهان من را ببخش و من را قبول کن! وقتی تو قبول می‌کنی من پاک می‌شوم!

از همه اینها نوار و فیلم و اعتراف می‌گیرند. بعد از این که طرف اعتراف می‌کرد، جیغ می‌کشید و خود را پای رجوی می‌انداخت که گناهان من را ببخش و من را قبول کن! وقتی تو قبول می‌کنی من پاک می‌شوم!

 

دقیقاً همان اتفاقی که در کلیساها می‌افتد که مثلاً مسیح تمامی گناه‌های انسان را با صلیب خودش حمل و به گردن می‌گیرد، در اینجا این مقام را به رجوی نسبت می‌دهند. شما مثلاً می‌خواهید یک آدم را میان هزاران هوادار مقدس جلوه دهید و یا به قول خودشان در ذهن مردم ایران مقدس کنید، وقتی نتوانسد در بین ۷۰ نفر مقدس کنید، چگونه می‌خواهید بین هزاران هوادار مقدس کنید؟! قدسی شدن رجوی از اینجا شرروع شود. این‌ها به پای او می‌افتند.


مهدی ابریشمچی

 

مهدی ابریشمچی وقتی به گناه‌های خودش اعتراف می‌کند و به پای رجوی می‌افتد صحبت مشهوری دارد و می‌گوید تو امامی! تو حسین زمانه‌ای! – این‌ها را که می‌گویم واقعاً عذرخواهی می‌کنم، فقط می‌خواهم تشریح کنم که چه اتفاقی در تشکیلات می‌افتد- ابریشمچی می‌گوید استغفار می‌طلبم، تو از حسین و پیغمبر بالاتری و تو خود خدایی.  بعضی افراد سازمان، رجوی را به مقام امام زمانی و بسیاری هم به مقام خدایی می‌برند.

مهدی ابریشمچی وقتی به گناه‌های خودش اعتراف می‌کند و به پای رجوی می‌افتد صحبت مشهوری دارد و می‌گوید تو امامی! تو حسین زمانه‌ای! – این‌ها را که می‌گویم واقعاً عذرخواهی می‌کنم، فقط می‌خواهم تشریح کنم که چه اتفاقی در تشکیلات می‌افتد- ابریشمچی می‌گوید استغفار می‌طلبم، تو از حسین و پیغمبر بالاتری و تو خود خدایی.  بعضی افراد سازمان، رجوی را به مقام امام زمانی و بسیاری هم به مقام خدایی می‌برند.

 

اکثراً می‌گویند تو خود خدایی! تعمیم این موضوع از مرکزیت به پایین و با حذف آن قسمت‌هایی قبل صورت می‌گیرد؛ بعنیی نمی‌گویند رجوی اعتراف کرده که با مریم قجر ارتباط جنسی داشته است. از آنجا به بعد می‌گویند انقلاب ایدئولوژیک شده است و هرکسی باید اعتراف کند و خودش را پاک کند.

بعد از این انقلاب، انقلاب‌های متعددی که تا الان شاید به حدود ۲۰، ۳۰ تای دیگر رسیده باشد، رخ می‌دهد.

جنگ نوین سه چهار ویژگی داشت. این ویژگی‌ها در عین حال که مثبت بود می‌توانست منفی هم باشد. این را توضیح بدهم و باز به سراغ انقلاب‌های ایدئولوژیک بروم، چون اینها در پیوند همدیگر است. اولین ویژگی این بود که اگر کشور همسایه نخواهد، تو که نمی توانی ارتش را حرکت بدهی؛ پس وابسته است. اولین ویژگی جنگ نوین یا ارتش آزادی‌بخش این است که ارتش رجوی وابسته به مجوز صدام است، یعنی اگر صدام اجازه داد، شما می‌توانید برای سرنگونی حرکت کنید و اگر مثلاً فردا با آقای رفسنجانی نشست و نان و ماست با همدیگر خوردند و گفتند بی‌خیال این مسائل و بیاییم مشکلات را حل کنیم، چه اتفاقی می‌افتد؟ یعنی ول معطلید! پس اولین ویژگی این است که وابسته است، یعنی وابسته به کشور همسایه است.

دومین ویژگی این است که اصلاً گیریم که اجازه داد. خودشان می‌گویند از مرز تا تهران، یک پرتگاه است. اگر در این حرکت متوقف شوید، به پرتگاه پرت می‌شوید. به خاطر همین به این عملیات می‌گفتند شهاب‌گونه، یعنی یک چیزی را از اینجا به تهران پرتاب می‌کنید، ولی وقتی شما شش‌هزار نفر آدم را به تهران پرتاب کنید، پرتاب بی‌معنی می‌شود. در عمل چه کردند؟ همه تانک‌ها را کاسکاول کردند. تانک های کاسکاول تانک‌هایی بود که چرخ داشت. حداکثر سرعت تانک‌های شنی شاید ۶۰ و یا کمتر می‌شد، ولی تانک‌های کاسکاول تا ۱۲۰ کیلومتر سرعت داشت و چرخ داشتند و زنجیر نبود. لذا به تانک‌های کاسکاول مجهز می‌شوند و با این تانک‌ها آشنا می‌شوند تا این را عملیاتی کنند. می‌خواستند تز شهاب‌گونه را که پرتاب شدن به تهران بود عملیاتی کنند و باید در جاده می‌رفتند و اصلاً روی خاکی نمی‌توانستند بروند. هم به خاطر نوع تانک‌ها و هم به خاطر اینکه در جنگ می‌گویند هر چقدر که در عمق می‌روید باید پهنا بگیرید، یعنی نوک پیکانت که به رو به جلو است باید کمی انحراف داشته باش و نیرو نمی‌تواند مستقیم جلو برود. اگر مستقیم برود شاید از کناره‌ها قیچی شود. برای اینکه قیچی نشود، هر چقدر که به عمق می‌روید باید پهنا بگیرید. اصلاً جنگ کلاسیک یک مختصاتی دارد، ولی اینها باید همه مختصات را به هم می‌ریختند و از چیز دیگری صحبت می‌کردند و به خاطر همین این نیرو باید همین‌طوری تا تهران بدود. حالا اگر مردم پیوستند می‌شوند سربازهای ارتش و اعضای سازمان کادرهای ارتش می‌شوند و همه با همدیگر به سمت تهران می‌روند. اگر هم مردم نپیوستند مهم نیست، پای این نیرو که به تهران برسد، تمام است و سرنگونی و براندازی را انجام می‌دهد. پس دومین ویژگی این است که از مرز تا تهران در جاده باشند و توقفی نداشته باشند و با سرعت بروند.

*اینها مگر اول انقلاب پنج‌هزار نفر نیرو در تهران نداشتند؟ پس چرا وقتی که در ۵ مهر شکست خورده بودند، دوباره این کار را تکرار کردند؟

می‌توان بگویم از شش هزار نفر نیرویی که به خارج از کشور برده بودند، ۳۵۰۰ نفر از اینها اسیر پیوسته بودند. نیروی خودشان بالاتر از دو هزار نفر نبود.

*پس در جذب از اسرا موفق بودند؟

بله، نزدیک به چهار هزار نفر از اسرا را اینگونه به سازمان بردند. متأسفانه اینها آمار نشده است و این از ضعف ما است. چهار هزار تا چهار هزار و پانصد نفر اسیر و باقی کارد سازمان بودند. نیرویی که سازمان از داخل کشور به بیرون برد، ما جلوی تعدادی از اینها را گرفتیم و نگذاشتیم بروند. وقتی خط فرار آمد ما جلوی خیلی از گلوگاه‌ها را گرفتیم و خیلی‌ها ضربه خوردند، خیلی‌ها به زندان رفتند، خیلی‌ها بریدند و خیلی‌ها هم اصلاً نرفتند. زمانی که سازمان وارد زد و خورد با ما شد در همان بدو یک ریزش نیرو داشت. نیرویی که به دلیل اینکه همه نیروها تا پای جان نمی‌ایستادند و بعضاً به دلیل اینکه وقتی به یک آدم از اول بگویید این رهبر انقلاب و مقدس است، بعد بگوییم دشمن است، این خودش ریزش دارد. تعداد زیادی از خانواده‌ها مذهبی بودند و حتی خیلی‌ها بچه‌های خود را کنترل کردند. سازمان در داخل کشور نزدیک به پانصدهزار نفر هوادار داشت. این پانصدهزار نفر هوادار در شرایط آزاد بود، در شرایط زد و خورد نیمی از این جمعیت خودشان را کنار می‌کشند و که برای چه ما با این انقلاب بجنگیم؟ خیلی‌ها خودشان را معرفی کردند، خیلی‌ها هم دیگران را معرفی کردند، خیلی‌ها توبه‌نامه‌ نوشتند و بعضی هم اعدام شدند و بعضی هم به زندان افتادند.

*این عددی که از اسرا می‌گویید عدد خیلی بالایی است.

بیشتر افراد سازمان از اسرا بودند.

*این تعداد حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد اسرای ما در عراق است. ما کلاً ۲۰ تا ۲۵ هزار اسیر داشتیم.

از این چهار هزار،‌چهار هزار و پانصد نفر اسیری که دست سازمان بود، چیزی حدود نیمی از اینها را خود ش اسیر گرفته و نیمی دیگر را از اردوگاه‌ها آورده بود. بله، آمار بالایی است. یا تحت فشار اسارت به سازمان پیوستند، چون سازمان برایشان جذابیت‌هایی داشت و یا نه، انگیزه جنگ با نظام هم ممکن بود داشته باشند.

*یعنی می‌گفتند باید با رژیمی که ما را داشت به کشتن می‌داد بجنگیم؟

بله، امکان دارد.

*سرباز وظیفه بودند؟

بله، اکثراً سرباز بودند. تردید دارم که بین اینها پاسدار بوده باشد. ما متأسفانه آمار را تفکیک نکردیم. اگر پاسداری هم بود از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند، یعنی مطرح نیست، اما در کل ۹۰ درصد یا وظیفه یا سرباز بودند که اسیر شده بودند و بعد آرام آرام تحت تأثیر آموزش‌های سازمان، شستشوی مغزی شدند و برای سازمان شده بودند. بعد وقتی با عراق وارد مبادله اسرا شدیم، فقط در یک دفعه هزار و اندی از اینها برگشتند و ما در کرمانشاه قرنطینه‌ای تشکیل دادیم که خود من مسؤول بودم. بعد هم آنها را به پادگان ساصد منتقل کردیم و گروه بعدی را به کردان کرج بردیم. گروهی را که به کردان بردیم اتفاقاً اکثر آنها از بچه‌های سازمان بودند. آمریکایی‌ها هم گفتند هر کسی می‌خواهد به ایران برود مشکلی نیست. این برای زمانی بود که آمریکایی‌ها آمده بودند.

*سال ۷۰ هم یک‌سری افراد را آزاد کردند.

سال ۷۰ اینها را به ساصد آوردیم که حدود هزار و خرده‌ای بودند. وقتی بچه‌ها با اینها مصاحبه می‌کردند می‌گفتند مثلاً من با فلانی رابطه داشتم، یکی دیگر می‌گفت من با شهرزاد صدر حاج سیدجوادی رابطه داشتم که من وقتی فهمیدم، به بچه‌ها تذکر دادم و مصاحبه‌ها را هم قدغن کردم و گفتم اینها چرت و پرت می‌گویند. اینها برای اینکه شما خوشتان بیاید این حرف‌ها را می‌زنند.

*برخوردی هم با اسرا نشد؟

نه، ما آنها را آزاد کردیم. اینها را قرنطینه کردیم و برایشان یکی یکی پرونده تشکیل دادیم و مشخصاتشان را گرفتیم .به شخصه چند نفر از اینها را به جاهای خصوصی که می‌شناختم فرستادم و مشغول به کار شدند. مراعات بعضی از این افراد را هم کردیم که در محله‌شان نگویند. این‌ها منافق هستند، گفتیم آزاده است، اما در ردیف حقوق آزادگی که به باقی اسرا تعلق می‌گرفت تعداد کمی از این‌ها از این حقوق بهره‌مند شدند،‌ اکثراٌ را قبول نکردیم، ولی از نظر رفتار اجتماعی این‌ها را آزاده معرفی کردیم، یعنی اجازه دادیم که پلاکارد بزنند و گوسفندی هم برای این‌ها بکشند. (با خنده)

*به نظر می‌رسد حدود ۲۰ درصد کشته‌های سازمان در مرصاد کسانی بودند که در جمهوری اسلامی زندانی بودند عفو خوردند و آزاد شدن و باز هم به سازمان پیوستند.

علی‌القاعده آمار بیشتر از ۲۰ درصد است، ساواک یک روش خیلی خوبی داشت، فرد را به اجتماع برمی‌گرداند، برای جمهوری اسلامی این امکانات فراهم نبود هم تعداد زندانیان زیاد و هم مشکلات اجتماعی ما به نسبت زمان شاه بیشتر بود. آمار بیکاری و فقر به نسبت زمان شاه رشد پیدا کرده بود. ما در جنگ بودیم و صدور نفت نداشتیم، کشور در دوران سال‌های ۶۳ تا ۶۸ بنیه اقتصادی ضعیفی داشت. کشور واقعا ضعیف بود الان هر شغل صد تا دویست میلیون تومان می‌ارزد، یعنی الان اگر شما یک نفر را در یک اداره شاغل کنید او را تا دویست میلیون تومان جلو انداخته‌اید، چرا؟ چون اگر بخواهد برای خودش شغلی ایجاد کند باید چنین سرمایه‌ای داشته باشد آن موقع این امکانات نبود برای بسیجی هم مشکل داشتیم که به سر کار برود و مشغول شود چه برسد به سازمان. این آمار درست است وقتی بیرون می‌آمدند مشکلات معضلات زیادی داشتند این مشکلات و معضلات دوباره فردا به سازمان سوق می داد و دوباره او به سازمان می‌پیوست. خیلی‌ها این وضعیت را داشتند الان هم  در سیمای منافقین خیلی از این‌ها مصاحبه می‌کنند و می‌گویند که ما زندان بودیم، این‌ها بیشتر به خاطر مسائل اجتماعی است، نه اینکه بگویند حکومت این قدر چهره بدی دارد که این‌ها دوباره به سازمان برمی‌گردند، به هر حال این وابستگی‌ها در سازمان بود.

وقتی این‌ها از مرصاد برگشتند این موارد ظهور پیدا کرد و گفتند پس این استراتژی می‌لنگد، من وقتی برای سردار رشید صحبت می‌کردم و چگونگی حرکت سازمان از مرز تا تهران را شرح می‌دادم می‌گفت ما دو تا تیربار هم در گردنه اسدآباد می‌گذاشتیم می‌توانستیم تا کیلومترها جلوی یک لشگر را بگیریم. واقعاً دو نفر آدم می‌توانستند این کار را بکنند، یا می‌گفت ما دو کامیون گازوئیل روی جاده بریزیم این‌ها تا می‌خواستند روی این گازوئیل‌ها خاک بریزید کار را تمام می‌کردیم، نمی‌دانم شما روی گازوئیل رانندگی کردید یا نه، چون ما با موتور روی گازوئیل رانندگی کردم می‌دانم چه می‌شود از یخ لیزتر است. حرف‌های ما را سخت باور می‌کرد همه اسناد و مدارکشان بود رادیوی آنها هم گوش فلک را کر کرده بود که ما به تهران می‌آییم و تهران را آزاد می‌کنیم هر لحظه رادیو این آمادگی را می‌داد که ارتش آزادی‌بخش دارد می‌آید. سردار رشید هم این را می‌فهمید ولی مثل حالتی است که شما از داستان مطلع هستید ولی باور نمی‌کنید.

*اگر سازمان می‌توانست کرمانشاه را بگیرد، در همان جا اتراق می‌کرد و جلوتر نمی‌آمد!

البته ما الان این حرف‌ها را در یک اتاق امن و مناسب می‌زنیم و هیچ مشکلی نداریم و شاید واقعاً نتوانیم ارتباط تاریخی بگیرم اما واقعیت و شرایط آن روزها متفاوت بود. این یک واقعیت بود که کک در تنبان بعضی افتاد که این‌ها دارند می‌آیند و مسأله ایجاد می‌شود بالاخره این‌ها تا چهارزیر یعنی نزدیک دروازه‌های کرمانشاه هم آمدند و اگر داخل کرمانشاه می‌آمدند نیرو خیلی پخش می‌شد و کنترل آن هم خیلی سخت می‌شد تا همان اسلام‌آباد هم که آمدند خیلی مسئله ایجاد شد. اصلا علت اینکه این‌ها نتوانستند ادامه دهند همین اسلام‌آباد بود. موقعی که این‌ها حرکت کردند و کرند را رد کردند اسلام‌آبادی‌ها فهمیدند و گفتند ارتش عراق به همراه منافقین آمده است اسلام‌آبادی‌ها هر اثاثی که داشتند روی ماشین و کامیون و وانت‌شان می‌انداختند و به جاده رفتند وقتی که به جاده ریختند ترافیک سنگینی ایجاد شد یکی از دلایل که ارتش آزادی‌‌بخش نتوانست خود را به سرعت به کرمانشاه برساند به خاطر همین ترافیک بود یعنی این ترافیک مانع شد از آن طرف هم اولین گروه‌هایی که با این‌ها وارد مبارزه شدند لشگر بدر بود. لشگر بدر با این‌ها وارد مبارزه شد و آرام آرام هوانیروز با هلی‌کوپترها آمدند و اصلاً برای نیروهای ما یک خوراک خوبی شدند.

*شهید صیاد می‌گفت ما تک تک دنبال شما می‌گشتیم حالا هم یک جا جمع شدید!

بله، ولی متأسفانه آقای هاشمی تصمیم خود را گرفت و گفت بگذارید این‌ها فرار کنند  اجازه بدهید در بروند. هاشمی می‌گفت این‌ها مجبور به فرار در بیابان‌ها و روستاها و شهرها می‌شوند و قاطی شدن انها بین مردم شهر و روستا مشکل ایجاد می‌کند اجازه بدهید به عراق برگردند والا خیلی معتقد بودند باید این‌ها را قیچی کرد و کار را یک سره کنیم. به هر حال اجازه ندادند الان اگر از من بپرسید می‌گویم تدبیر درستی نبود،‌ولی شاید از یک نفر دیگر بپرسید بگوید تدبیر درستی بود بالاخره انسان است و در یک شرایط دارد تصمیم می‌گیرد البته معلوم نیست حرفی که من می‌زنم درست باشد، ممکن است حرف آقای هاشمی درست بوده باشد.

نیرویی که برگشت دید ته این استراتژی باد می‌دهد و پفکی است رجوی به جای اینکه مشکلات این استراتژی را بگوید که البته تا الان هم دنبال همین استراتژی است گفت شما باور نداشتید و مشکل در درون خودتان بود و بعد یک انقلابی به نام انقلاب در گردنه راه انداخت.

رجوی به جای اینکه مشکلات این استراتژی را بگوید که البته تا الان هم دنبال همین استراتژی است گفت شما باور نداشتید و مشکل در درون خودتان بود و بعد یک انقلابی به نام انقلاب در گردنه راه انداخت. که مثلا فکر من به این بود که من ایران می‌روم و مادرم را می‌بینم، می‌گفت این نیروی رها شده نبود و نیرویی نبود که همه چیز آن برای من باشد این مقدمه‌ای برای انقلاب طلاق شد.

 

که مثلا فکر من به این بود که من ایران می‌روم و مادرم را می‌بینم، می‌گفت این نیروی رها شده نبود و نیرویی نبود که همه چیز آن برای من باشد این مقدمه‌ای برای انقلاب طلاق شد.

می‌گفت شما باید زن‌های خودتان را طلاق بدهید همه طلاق دادند بعد گفتند با زن طلاق دادن که طلاق جاری نمی‌شود، شما باید همه چیز خود را طلاق بدهید. تمامی علایق و وابستگی‌ها مثل پدر و مادر و فرزند و دایی و عمو و همسایه را طلاق بدهید. هر کسی می‌آمد و طلاق می‌داد، طلاق یعنی این که هر چیزی که من را وابسته به این دنیا می‌کند کنار می‌گذارم و فقط رجوی را می بینم. این موضوع را به نشست اقرار پیوند بدهید، یعنی الان هر فرد اگر کوچک‌ترین وابستگی به دنیا داشته باشد شرک است، همین که شما از خانمی خوشتان بیاید شرک است، یا مثلاً اگر تلویزیون نگاه می‌کنید و از تصویری خوشتان می‌آید، یعنی به دنیا علاقه دارید، یعنی یک چیزی کنار رجوی نشسته و … شرک است. شما باید همه اینها را کنار بگذارید. تازه برای رسیدن به رجوی هم مستقیم نمی‌توانید برسید، باید از مریم عبور کنید. انقلاب‌های مختلف تا الان ردیف کردند. یک بازی که تا الان کش داده شده است و هنوز ادامه و استمرار دارد. انقلاب پشت‌سر انقلاب تا الان همین‌طور استمرار دارد. این وضعیت سازمان است ولی از نظر خطی همان‌طور که گفتم جنگ نوین هنوز در سازمان رها نشده است و هنوز معتقدند این ارتشی که در عراق است باید حفظ شود و اگر فضا ایجاد شد این ارتش باید برای آزادی ایران حرکت کند.

*کمی هم درباره عملیات‌های اینها صحبت کنید. این‌ها اول از تک‌های موضعی شروع کردند و بعد به عملیات آفتاب و چلچراغ رسیدند.

اینها پنج قرارگاه داشتند. این‌ها یک قرارگاه منصوری داشتند که قبل از تشکیل گردان‌های آزادی‌بخش بود. سه مرحله بود، قرارگاه منصوری، تشکیل گردان‌های آزادی‌بخش و ارتش آزادی‌بخش.

*که ۳۰ خرداد ۶۶ ارتش آزادی‌بخش تشکیل شد.

دقیقاً. قرارگاه منصوری زمانی تشکیل می‌شود که رجوی می‌آید و سازمان به عراق منتقل می‌شود و رسماً سازمان می‌گوید ما در  عراق هستیم. عراق برای اینها پنج قرارگاه ایجاد می‌کند. الان همه قرارگاه‌ها را یادم نمی‌آید، ولی قرارگاه اشرف،‌ حنیف، بدیع‌زادگان، سعید محسن و یکی هم در جنوب است که نزدیکی‌های هور است. این پنج قرارگاه تحت عنوان گردان‌های آزادی‌بخش عملیات می‌کردند. هر کدام از اینها استعدادی داشتند، به طور مثال استعداد این در حدی بود که به یک پاسگاه حمله کند یا به قسمتی از خط بزند و تعدادی اسیر بگیرد و تعدادی بکشد و سریع برگردد.

*استراتژی بزن و در رو

بله. می‌زدند و در می‌رفتند. بعد از فاز بعدی عملیات مشترک انجام دادند. عملیات مشترک به ارتش آزادی‌بخش تبدیل شد، یعنی این پنج قرارگاه با هم اقدام شدند و همه در اشرف آمدند. نه این قرارگاه را خالی کنند، آن را به صورت نیمه‌باز نگه می‌داشتند، به خصوص قرارگاه مروارید که در خوزستان تشکیل دادند، جدا نگه داشتند. یک قرارگاه دیگر هم پایین اشرف بود که خیلی مشهور است و من فراموش کردم.

همه اینها در اشرف مستقر شدند و گفتند ما نیروی تحت گردان‌های آزادی‌بخش نداریم و ارتش آزادی‌بخش داریم و یکپارچه عملیات می‌کردند. اولین عملیات از این نوع آ‌فتاب بود که در منطقه فکه انجام شد.

*که آمدند خط را شکستند.

بله، که در فکه یک منطقه را آزاد کردند و عملیات انجام دادند و یک مدتی هم آنجا را نگه داشتند و تحویل عراق دادند و تعداد زیادی هم اسیر گرفتند. دومین عملیات از این نوع، چلچراغ بود که در مهران انجام شد. اتفاقا مهرانی که دست عراق بود و ما آنجا را آزاد کردیم و خیلی هم تبلیغات انجام شد، دوباره سازمان شهر مهران را گرفت که در آن عملیات شعار مشهوری دادند «امروز مهران، فردا تهران». برای سومین عملیات از این نوع گفتند ایجاد شده است و می‌توانیم به تهران بیاییم.

*کدام عملیات؟

همین عملیات فروغ جاویدان یا شهاب‌گونه. ارتش آزادی بخش سه عملیات حد وسیع داشت، دو عملیات مقدمه بود و یکی جنبه براندازی داشت. دو عملیات مقدمه آفتاب و  چلچراغ بود. سومین عملیات هم فروغ جاویدان بود. عملیات فروغ برای اوایل مهر برنامه‌ریزی شده بود که جمهوری اسلامی اعلام کرد قطعنامه را پذیرفته است. ایران که قطعنامه‌ را می‌پذیرد، بین قطعنامه و اجرایی شدن آن که نیروهای سازمان ملل هم باید مستر می‌شدند تا بر اجرای قطعنامه نظارت کنند، یک فاصله ده تا دوازده روزه می‌شود، یعنی ایران می‌گوید پذیرفتم، عراق هم می‌گوید پذیرفتم.

*البته مرصاد بین پذیریش قطعنامه ایران و پذیرش مجدد عراق است.

ممکن است.

*ایران ۲۷ تیر ۱۳۶۷ می‌پذیرد و عراق بعد از شکست مرصاد یعنی هفتم یا هشتم مرداد می‌پذیرد. یعنی مجدد تاکید می‌کند که پذیرفته است که ۲۷ مرداد آتش‌بس اعلام می‌شود.

بله، یک تاریخ برای آتش‌بس اعلام می‌شود.

۲۷ مرداد یعنی یک ماه بعد.

 

جالب اینجاست که در ایلام یکی از بچه‌های وزارت و اداره کل را برداشته بود و تحویل عراقی‌ها داده بود. بعد در ایلام به من گفتند که بیا با این مذاکره کن، نه به عنوان تخصص خودمان، بلکه به عنوان تخصص ضدجاسوسی، چون ما با عراقی‌ها همکاری داشتیم و اینها ما را قبول داشتند. گفتند بیا با اینها مصاحبه کن که ببینیم راهکار چیست. من هم گفتم مشخص است این عامل عربستان است و یک نفر را تحویل داده است، ولی باورشان نمی‌شد. این پسر هم به من می‌گفت شما بیا تا برویم با هم فلانی که در آن روستا است را بیاوریم. من هم گفتم تو او را بردی، من را هم می‌خواهی ببری؟! چه تضمینی است که من برگردم؟ حرکت ما در هور در حالی بود که این ماجرا هم اتفاق افتاده بود!

تقریبا! الان این عددها یادم نیست. یک تاریخ برای آتش‌بس اعلام می‌شود که آن را هم سازمان ملل اعلام می‌کند که نیروهای سازمان ملل هم مستقر می‌شوند. در این فاصله عراق با یکسری انگیزه‌ها شروع به عملیات می‌کند که اطلاعات آن را دارید. دوباره تا نزدیکی‌های اهواز پیشروی می‌کند. تحرکات عراق بیشتر با این انگیزه بود که یک مقدار زمین بگیرد که وقتی می‌خواهد پای مذاکره بیاید دست بالا را داشته باشد. دومین مسئله‌اش هم این بود که می‌خواست ضعف خود را در مسئله تبادل اسرار برطرف کند.

آن‌ها بیست هزار اسیر داشتند و ما چهل هزار اسیر که یک دفعه می‌خواستند بیست هزار تا اضافه کنند.

نه، ما از عراق بالای پنجاه هزار اسیر داشتیم. من در مرحله‌ای از مذاکرات تبادل اسرار بودم. عراق می‌خواست بیست، سی هزار اسیر جبران کند. یکی از دلایل عملیاتی هم که می‌کند همین بود، ولی جواب معکوس می‌گیرد. آن‌ها می‌گفتند قطعنامه امضا شده و امام هم به بسیج و سپاه هم بگوید، دیگر به جبهه‌ها نمی‌آیند، ولی نتیجه معکوس می‌شود و مردم به جبهه‌ها گسیل داده می‌شوند و عراق فرار می‌کند و در آن ماجرا اسیر هم می‌دهند، یعنی هم اسیر می‌گیرند و هم اسیر می‌دهد. در این فاصله به سازمان هم اجازه می‌دهد که عملیات براندازی را انجام دهد و حمایت هوایی آنها را تضمین می‌کند و عراق تا مرز را هم پیش می‌آید. درگیری در مرز مشترک بوده است،‌نیرو که وارد خاک ایران می‌شود دیگر عراق به پیش نمی‌اید و سازمان به عمق می‌آید. سازمان پاتاق و کرند را رد می‌کند و به اسلام آباد می‌رسد و از آنجا که می‌خواست به کرمانشاه بیاید به تنگه چهارزبر برخورد می‌کند که شکست می‌خورد و فرار می‌کند.

سازمان در این عملیات تعجیل کرد. این تعجیل چه ضربه‌ای به سازمان وارد می‌کند؟

تعجیل یعنی اینکه شما برنامه‌ریزی کردید. وقتی می‌خواستند عملیات کنند پایگاه‌های خود را در ترکیه و آلمان و فرانسه تعطیل کردند و همه نیروها را به عراق آوردند. تازه می‌خواستند این نیرو را آموزش دهند. این نیرو تازه باید یادی می‌گرفت که پشت تانک و تیربار بنشیند. در  تعجیل چه اتفاقی افتاد؟ بعضی از اینها تا به حال گلوله‌ای شلیک نکرده بودند. واقعا این را می‌گویم و شاید خنده‌تان بگیرد، اما بعضی از اینها اسلحه به دست نگرفته بودند و این نیرو یک دفعه متوجه می‌‌شود که باید برود و بجنگد.

یکی از چیزهایی که به نیرو تحمیل شد همین بود. در مدارک و اسناد نداریم، ولی صددرصد برای آن تاریخ باید یک هماهنگی داخلی هم انجام می‌دادند، یعنی بدنه هواداری در شرایطی منفعل است، ولی بالاخره در یک شرایطی فعال می‌شود، مثلا اگر می‌توانستند هسته‌ها و شاخه‌های مقاومت بدنه هواداری‌ را هماهنگ کنند و اگر این نیرو به کرمانشاه رسید، هواداران داخلی هم خود را به کرمانشاه برسانند چون مانع فیزیکی حتی تا پاتاق و کرند وجود نداشت و کسی مانع نمی‌شد شاید اتفاق دیگری می‌افتاد. البته در اسناد و مدارک نداریم. اما شاید در پس ذهن‌شان این بوده باشد حتی وقتی به سعید شاهسوندی که بریده بود و در اروپا زندگی می‌کرد گفتند می‌خواهیم به تهران برویم، هول شده بود و خود را به مقر اینها رسانده بود. همه این بسیج ظرف هفت، هشت روز انجام می‌شود در هفت، هشت روز هماهنگی‌هایی که باید با دولت عراق می‌کردند و پروازهایی که باید برای آنجا می‌گرفتند چون در فصل تابستان بود و پرواز اروپایی خیلی شلوغ بود و بعد همه اینها را باید از بغداد به قرارگاه اشرف منتقل می‌کردند، همه این کارها را هول هولکی انجام دادند. این تعجیل تاثیرات زیادی داشت. مگر می‌شود شما کاری را که باید سه ماه بعد انجام می‌دادید، الان انجام دهید و تاثیر نداشته باشد؟!

*یکی از موارد عملیات مرصاد این است که ما در عمق ۱۰۰ تا ۱۵۰ کیلومتری خاکمان تازه می‌فهمیم با مجاهدین خلق طرف هستیم.

نیروی نظامی آماده نبودند، ولی نیروی اطلاعاتی آماده بود. البته وقتی خودشان از رادیو اعلام می‌کردند که داریم می‌آییم، نیازی به نیروی اطلاعاتی نبود.

*سوال من همین است. این‌ها تا ۱۵۰ کیلومتری خاک ما وارد شده بودند، آقای فتاح تعریف می‌کرد ما که در لشگر ۶ بودیم، داشتیم به سمت اسلام آباد می‌رفتیم تا از آنجا به سمت گیلان غرب برویم. یک ماشین را دیدم و به طرفش رفتم. روی رکاب ماشین رفتم که یک خسته نباشید و یا علی بگویم، دیدم عکس مسعود رجوی را چسبانده‌اند! (می‌خندد) این ناهماهنگی اطلاعات و عملیات چگونه رخ داد که نیروهای ما در ۲۴ساعت اول شوکه شدند.

ما در کل اطلاعات مربوط به علمیات سازمان را داشتیم. تقریبا آشکار بود. می‌گفتند امروز مهران،‌فردا تهران. اگر به آرشیو سیمای منافقین مراجعه کنید، وقتی درباره عملیات مهران توضیح می‌دهند، می‌گویید ما به بالاترین رده نظامی رژیم ضربه زدیم.

*قرارگاه نیروی زمینی ارتش را می‌گیرند.

بله. جایی که سرلشگر فرماندهی می‌کند. در همان جلسه می‌گویند بالاتر از اینجا کجاست، آنتن‌اش را روی تهران می‌گذارد و می‌گوید عملیات بعدی آنجاست. لذا از نظر داشتن اطلاعات، ما اطلاعات داشتیم، ولی به درد کسی نمی‌خورد الان از من بپرسید می‌گویم اطلاعات نداشتیم. ما می‌دانستیم سازمان در عملیات بعدی می خواهد به تهران بیاید، اما نمی‌دانستیم چه وقت و از کدام محور و به چه شیوه‌ای می‌خواهد انجام شود. از اینها اطلاعات نداشتیم.

*مگر وزارت اطلاعات قرارگاه اطلاعاتی در کرمانشاه نداشت؟

قرارگاه اطلاعاتی چه کار می‌تواند کند؟ یکی دیگر از اشرف نشسته و برنامه‌ریزی کرده است. کروکی عملیاتی اینها را هم ببینید مثل آمریکایی‌ها که از روی نقشه عراق را نشان می‌دادند و می‌گفتند می‌خواهیم عراق را بگیریم عمل می‌کردند. ما وقتی می‌خواستیم در یک محدوده ۱۵ کیلومتری عملیات کنیم تمامی موانع فیزیکی و طبیعی و مشخصات آن را در می‌آوردیم، آمریکا هم وقتی می‌خواست علمیات کند می‌گفت اینجا بغداد است. راست هم می‌گفت ظرف یک هفته بغداد را گرفتند! (می‌خندد) کروکی عملیات سازمان را هم ببینید خنده‌تان می‌گیرد. از مرز تا تهران را یک جاده کشیده بودند و مثلا می‌گفتند اینجا تور ایست بازرسی است، اینجا پادگان نوژه است، اینجا همدان‌است، اینجا قزوین و اینجا هم تهران است. وقتی می‌‌خواهند این طوری عملیات کنند، دیگر اطلاعات به درد نمی‌خورد. این‌ها می‌خواستند جاده را به سرعت طی کنند و به تهران بیایند در تهران هم تقسیم‌بندی شده بود. سازمان هم چون می‌خواست سه‌، چهار ماه بعد عملیات کند، اطلاعاتی بدست نیاورده بود. یک دفعه آتش‌بس اعلام شد، این‌ها هم گفتند به تهران می‌رویم. پس این موضوع مختصاتی نداشت که کسی آن را در بیاورد. اصلا برای خود نیرو هم ناآشنا بود، یعنی چیزی نیست که من بخواهم توجیه بکنم، ولی به هر حال از نظر اینکه وزارت اطلاعات نمی‌دانست که سازمان در این  تاریخ می‌خواهد حرکت و عملیات کند، درست است. چرا؟ چون خود رجوی ۴۸ ساعت قبل اعلام کرد! یک نشست در اشرف گذاشت و به همه اعلام کرد و از آن وقت نیروها بالکل در قرنطینه بودند. ما نفوذی داشتیم. اما نفوذی چگونه می‌تواند این اطلاعات را به شما انتقال دهد؟ از چه طریقی؟ با چه بی‌سیمی؟ مثل سرخ پوست‌ها باید دود هوا می‌کرد! هیچ وسیله ارتباطی بین نیرویی که داخل یک پادگان است با بیرون وجود ندارد. سازمان هم داخل قرنطینه از من بپرسید می‌گویم طبیعی است که اطلاعات نداشته بشیم، اما به محض این که حرکت کردند، خودشان اعلام کردند. باز هم نیازی نبود وزارت اطلاعات اعلام کند، چون از رادیو داشت اعلام می‌کرد مردم ما داریم به تهران می‌آییم.

*از خاطرات خودتان هم بگویید. شما در تهران بودید؟

نه، ما همان موقع به سمت کرمانشاه حرکت کردیم.

*کل اداره کل با هم حرکت کردید؟

نه، همه نرفتیم. حبیب مسئول کل شد، اطلاعات هم رضا بود که من پیش رضا بودیم. بازجویی هم مسعود بود و سه چهار نفر دیگر از بچه‌ها که هر کسی را می‌گرفتیم بازجویی می‌کردیم. ولی من و رضا سراغ افراد مهم می‌رفتیم. مثلا سعید شاهسون دست سپاه بود. با زور و فشار فلاحیان به بیمارستان رفتیم و از او اطلاعات گرفتیم. طاهره مهدوی هم تحویل ما داده شد. از حسن بسیجی و فرهاد چاه‌بست هم بازجویی کردیم.

*در مرصاد خیلی از مرکزیت هم کشته شدند. چرا تعداد کشته شده‌های اینها از مرکز بالا بود؟

بله، از مرکزیت خیلی کشته شدند، ولی اگر نسبت هم بگریم همین‌قدر باید کشته می‌شدند. سازمان یک ویژگی دارد و آن هم این است که از لردنشین‌های متفاوت است که سرباز را جلو بفرستند و خودشان عقب بنشینند. این‌ها نیروی معتقد و ایدئولوژیک هستند. نیرویی هستند که جلو می‌آید و خودش را به آب و آتش می‌زند تا نیروی پشتی بیاید. متاسفانه اگر آدم بخواهد حرف بزند شاید تعبیر غلط شود. ما آدم‌می‌فرستادیم به عراق که عملیات کند. قبل از اینکه من اداره خارج را تحویل بگیرم،‌مسئول پیشین چند عراقی را انتخاب می‌کرد و به آنها می‌گفت علیه سازمان عملیات کنید. اینها یا عراق می‌رفتند یا نه، برمی‌گشتند. آدم‌های معتقدی هم بودند می‌گفتند مثلا رفتیم پسرخاله‌مان را دیدیدم و آمدیم. از این روش عملیات در نمی‌آمد چرا؟ چون نیرو در تهران نشسته بود و می‌گفت برو عملیات کن ما گفتیم این روش جواب نمی‌دهد یکی دیگر از مسئولین با این نیرو تا مرز می‌رفت. من خودم با این نیرو تا آن طرف مرز یعنی عراق هم رفتم. تا ۱۰کیلومتر در عمق هم بدرقه می‌کردیم و نیرو عملیات می‌کرد وقتی برمی‌گشت از نیرو می‌پرسیدیم چرا دو سه سال پیش عملیات نمی‌کردی؟ می‌گفت مسئولمان یک طرف می‌نشست و می‌گفت برو عملیات کن ولی تو فرق می‌کنی. تو وقتی مرز را رد می‌کنی، ممکن است کشته شوی.

مسئولین حشدالشعبی ابومهدی مهندس و ابوحسن عامری هستند. فکر کنم ابونصر منبع عربستان بود، منبع عراق هم بود، من و یکی دیگر از دوستان با تشکیلات اینها به جنوب رفتیم تا تیمی را راه‌اندازی کرده و علمیات کنیم. فرعی رفتیم،‌ ابونصر به ما گفت مسیری را که ما طی می‌کنیم ببینید مسیری را که می‌خواستند طی کنند هور بود. نگو آن شخصی که قرار بود النصر با اینها عملیات کند، هم او عامل عراق بود و هم ابونصر! ما سوار قایق اینها شدیم. خدا شاهد است ما فقط یک اسلحه کلاشنیکف به دست گرفتیم،‌ چون می‌‌گفتیم اسلحه دستمان باشد، بالاخره در خاک عراق می‌رفتیم. از هور مسافت زیادی به خاک عراق رفتیم که ببینیم اینها از کجا پیاده می‌شوند و مسیر را چک می‌کنیم که تضمین کارمان باشد. قایق هم همین‌طوری به جلو می‌رفت و به ذهنم افتاد که اگر اینها عامل باشند، ما داریم بغل عراقی‌ها می‌رویم و این را به همکارم گفتم.

این اتفاق در ایلام افتاده بود. جالب اینجاست که در ایلام یکی از بچه‌های وزارت و اداره کل را برداشته بود و تحویل عراقی‌ها داده بود. بعد در ایلام به من گفتند که بیا با این مذاکره کن، نه به عنوان تخصص خودمان، بلکه به عنوان تخصص ضدجاسوسی، چون ما با عراقی‌ها همکاری داشتیم و اینها ما را قبول داشتند. گفتند بیا با اینها مصاحبه کن که ببینیم راهکار چیست. من هم گفتم مشخص است این عامل عربستان است و یک نفر را تحویل داده است، ولی باورشان نمی‌شد. این پسر هم به من می‌گفت شما بیا تا برویم با هم فلانی که در آن روستا است را بیاوریم. من هم گفتم تو او را بردی، من را هم خواهی ببری؟! چه تضمینی است که من برگردم؟ حرکت ما در هور در حالی بود که این ماجرا هم اتفاق افتاده بود!

ما وقتی داخل خاک عراق رفتیم، فقط این شانس را داشتیم که یک دفعه به ذهنم خطور کرده بود که نکند ما را بدست عراقی‌ها بدهد. شانسی که ما آوردیم این بود که این درخواست از طرف ما بود و نه آنها، وگرنه با آنها هماهنگ می‌کردند و تحویل می‌دادند چون درخواست ما بود و نه آنها، وگرنه با آنها هماهنگ می‌کردند و تحویل می‌دادند. چون درخواست ما بود فرصت اینکه بروند با عراقی‌ها هماهنگ کنند نداشتند این را در ذهن خودم داشتم، ولی در عین حال به همکارم گفتم هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد، با ابوحسن عامری هم که همکاری داشتیم می‌گفتم یک درصد احتمال دارد که عامل عراقی‌ها باشد خیلی هم بچه آقایی است. من اسلحه را مسلح کردم، اگر خدای ناکرده اتفاقی بیفتد حداقل یک رگبار بگیرم که اگر خودم کشته می‌شوم از آنها هم کشته بگیرم.

حساب کنید وقتی این گونه به دل کار می‌روید کار متفاوت می‌شود و نیروی سازمان هم این را می‌فهمد، چون او هم انسان است و می‌فهمد وقتی اعتقادی پای کار می‌روید متفاوت است از اینکه گوشه رینگ بنشینید و بگویید لنگش کنید، وقتی مسئول گوشه رینگ نشست، نیرو هم کار خودش را نمی‌کند و سر کارت می‌گذارد سازمان نیروی معتقدی داشت مرکزیت کشته داد و همه آمده بودند. به غیر از مسعود رجوی و مریم قجر همه آمده بودند. ابریشمچی هم آمده بود، ولی عباس داوری نیامده بود. آن هم نه به خاطر اینکه ترسیده باشد، برای هماهنگی با عراق آنجا مانده بود. مهدی کتیرایی آمده بود. به غیر از سه چهار نفر هر کسی را که می‌شناسید آمده بودند.

انتهای پیام/

http://fna.ir/CN1FHK

[ad_2]

لینک منبع

ثبت شرکت سئو سایت

به این نوشته امتیاز بدهید!

سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس

  • ×

    با ما در ارتباط باشید