پرده اول دادگاه میکونوس
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۳۱ فروردین ۹۸ 1۰26
[ad_1]
خبرگزاری فارس ـ تاریخ: کتاب «نقاشی قهوهخانه» نوشته محسن کاظمی به بیان خاطرات «کاظم دارابی» دانشجو و تاجر ایرانی مقیم آلمان میپردازد که از طرف دادگاه آلمان به عنوان متهم اصلی این ماجرا شناخته میشد.
او در این کتاب به روایت ماجرای اتفاقات رستوران میکونوس، یکی از جنجالیترین پروندههای تاریخ قضائی آلمان در شهریور ۱۳۷۱ میپردازد که منجر به کشته شدن تعدادی از رهبران حزب دموکرات کردستان ایران شد.
در این کتاب آمده است: زندگی طبیعی و معمولی من با خانواده، دوستان و همکاران ادامه داشت، میخریدم، میفروختم، وارد میکردم، صادر میکردم، قرارداد میبستم، پول میدادم، پول میگرفتم، مهمانی میرفتم، مهمانی میدادم و برای خود رفتوآمدهای معقول و معمولی داشتم؛ صاحب شرکتی بودم که سینفر در آن کار میکردند، از ایران، لبنان، چین و جاهای دیگر پوشاک با کانتینر وارد میکردم، که بعد از اتوکشی و بستهبندی مرتب، در بازارهای مختلف عرضه میشدند. اما اوضاع همواره به کام نمیماند!
صبح روز ۱۸ سپتامبر ۱۹۹۲ در منزل ثقفی نشسته بودم و داشتم اخبار را از ویدئوتکست نگاه میکردم، که خواندم چهارنفر از سران کُرد ایرانی شب قبل در رستورانی توی برلین طی عملیاتی تروریستی کشته شده، و ضاربین هم فرار کردهاند. جنایت بسیار فجیع و کشتاری خونین بود. من رستوران میکونوس[۱] را نمیشناختم، اما چون موضوع به ایرانیها برمیگشت، به خبر حساس شدم. در شبکههای دیگر هم صحت آن را پیگرفتم، خبر واقعیت داشت واقعاً خبر ناراحتکننده و ناگواری بود. به مرام و رویه و مواضع سیاسی آنها کار نداشته و ندارم، چون ایرانی بودند خیلی ناراحت شدم، اصلاً ایرانی بودنشان هم مهم نبود، شنیدنِ کشتار وحشیانه آدمهای بیدفاع، هرکسی را ناراحت میکند.
پرده اولی که رسانهها از ماجرای ترور در برلین به تصویر کشیدند، خیلی تیرهوتار و کدر بود. این تصاویر فاقد عناصر لازم برای شناخت مخاطبان بود. به عبارتی تصویری در تاریکی بود، و ضدانقلاب توانست از این آب گلآلود خوب ماهی بگیرد، و تصویر خود را به جای تصاویر واقعی بنشاند. آنها توانستند در تاریکی جای تابلو حقیقی را با تابلوی جعلی عوض کنند، و دستگاه پلیسی و قضائی آلمان که به دقت و مهارت شهره است، هیچگاه نتوانست تابلوی بدل میکونوس را از اصل آن تشخیص دهد. تردستان و هنرمندان تابلوی بدل میکونوس کسانی نبودند، جز جریان اپوزیسیون خارجنشین، که با برنامه و هدفمند وارد ماجرا شده بودند.
پرویز دستمالچی از حاضران در رستوران و شاهد این عملیات بود، که از حادثه جان سالم بهدر برد. او با ضدیت عجیبی نسبت به ایران تمام این سالها تلاش کرده تا این واقعه شوم را به ایران نسبت دهد و پارهای از گرفتاریهای بعدی من سر شانتاژهای همین آدم بود. او در کتابی اطلاعات و مشاهدات خود را منتشر کرده است.
وی درباره مقدمات عملیات ترور چنین نقل میکند: در روز ۱۶ سپتامبر ۱۹۹۲، اعضای تیم ساکن خانه زنفتن برگر رینگ، توسط فرد خائنی که تاکنون شناسائی نشده است، مطلع میشوند ملاقات دکتر شرفکندی با اعضای اپوزیسیون سرانجام در ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲، در رستوران میکونوس، انجام خواهد گرفت.
بنا بر دستور شریف، و تحت رهبری او، گروه ساعت ۸:۳۰ شب (همان روز، ۱۶ سپتامبر) آزمایشی بسوی میکونوس میرود. هدف از این امر آشنا شدن اعضای تیم عملیات با ویژهگیهای راه و محل سوء قصد بوده است.
شریف به رایل و حیدر دستور میدهد به محل بروند و خودش به همراه امین با اتوبوس و راه آهن زیرزمینی به میدان پراگ (Prager Platz)، یعنی جائی که رستوران میکونوس در نزدیکی آن قرار داشت، میروند. در آنجا اندکی بعد محمد و نیز فرد ناشناس دیگری در یک مرسدس ۱۹۰ ظاهر میشوند. فرد ناشناس بعداً نیز درعملیات دخالت داشته است. گروه پس از بررسی شرایط محل و راههای حرکت، ازهم جدا میشوند. رایل و حیدر، و نیز شریف و امین، از راههای جداگانه به خانه زنفتن برگررینگ برمی گردند. آنها شب ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲ را در آنجا میگذرانند. […]
در صبح هفدهم سپتامبر ۱۹۹۲ حیدر و رایل یک ساک ورزشی سیاه سبز رنگ، که روی آن عبارت «Sportino» نوشته شده بود، تهیه میکنند تا بتوانند به هنگام اجرای عملیات اسلحهها را بدون جلب توجه در آن حمل کنند.
آنها، سپس، به همراه شریف خانه را ترک میکنند. رایل و حیدر حدود ساعت ۴ بعد از ظهر به خانه بر میگردند. شریف حدود ساعت ۷:۳۰ شب به خانه میآید و به حاضران دستور میدهد نماز بخوانند. آنها پس از آن منتظر علامت رمز تلفنیای که با محمد قرار گذاشته بودند، میشوند. آنها [در] دیرترین زمان، دراین موقع عکس کسانی را که میبایستی به قتل برسانند دراختیار داشتهاند. شریف و رایل، پس از آنکه رایل مأمور تیر خلاص میشود، به رویت عکسها پرداختند.[۲]
پردهای که دستمالچی روی آن نقش زد، نیازمند تصویرسازی مطبوعات و رسانهها بود، تا واقعی جلوه کند. در جای خود خواهم گفت که او با چه حیله و ترفندی دامن رسانهها را با نقشههای خود ملوث کرد. دستمالچی در این نقاشی تنها نبود، دیگر اپوزیسیون هم بخش دیگری از این سناریو را رنگآمیزی کردند تا پانورامای[۳] میکونوس کامل شود.
مهران پایـنـده، عباس خداقلی و حمید نـوذری از اپوزیسیونهای جمهوریاسلامی کتابی نوشتهاند با عنوان هنوز در برلن قاضی هست (ترور و دادگاه میکونوس)؛ آنها آن شب سیاه را چنین تصویر کردهاند.
پنچشنبه هفده سپتامبر ۱۹۹۲ ساعت بیستودو و پنجاه دقیقه، سه مرد پشت سر هم به طرف در ورودی رستوران میکونوس رفتند. نفر اول، امین بیرون رستوران، جلو در ایستاد تا مانع ورود هر مزاحمی شود. بنیهاشمی جلو در یقهاش را تا زیر دماغ بالا کشید و وارد رستوران شد و به دنبال او نفر سوم رحیل.
هر دو از سالن گذشتند و به اتاق پشتی رفتند. نُه نفر از افراد اپوزیسیون دور دو میز به هم چسبیده در سمت چپ اتاق نشسته بودند. دو نفر تازه وارد پشت سر اولین و دومین نفر ایستادند.
بنیهاشمی ساک حاوی مسلسل را بالا آورد و از آن سو تا این سوی میز را هدف رگبار مسلسل ساخت. مسلسل پس از شلیک ۲۶ گلوله در سه رگبار خاموش شد. رحیل با اسلحه کمری، یک گلوله به مغز و دو گلوله به شکم شرفکندی و یک گلوله به مغز اردلان خالی کرد.
در کمتر از چند ثانیه روی هم ۳۰ تیر شلیک شد. قاتلان بهطور دقیق از ترتیب نشستن قربانیان اطلاع داشتند و پس از ورود به اتاق بدون مکث به آنها شلیک کردند. به همان سرعتی که آمده بودند از رستوران خارج شدند و همراه نفر سوم که در مقابل در ایستاده بود به سوی اتومبیلی که انتظار آنها را میکشید دویدند، سوار شدند و گریختند. تمام عملیات چند دقیقه بیشتر طول نکشید.
حاصل عملیات: صادق شرفکندی (دکتر سعید) دبیر اول حزب دمکرات کردستان ایران، فتاح عبدلی عضو کمیته مرکزی و مسئول حزب در اروپا، همایون اردلان مسئول حزب در آلمان در جا به قتل رسیدند؛ نورالله محمدپور دهکردی (نوری) در بیمارستان در گذشت؛ عزیزالله طبیب غفاری عضو سازمان فداییان خلق و صاحب رستوران مجروح شد و چهار نفر دیگر آسیبی جسمی ندیدند.[۴]
صادق شرفکندی (راست)، دبیرکل حزب دمکرات و نوری دهکردی
گروه ضربت پس از انجام موفقیتآمیز ترور در وسط شهر برلن، سالم به پایگاههای خود بازگشت. تیم ضربت متشکل بود از: عبدالرحمان بنیهاشمی (معروف به شریف)[۵] مسئول تیم و مسلسلچی، ایرانی؛ عباس حسین رحیل (معروف به عماد عمش و راغب) شلیککننده تیرهای خلاص، لبنانی؛ سید محمد یوسف امین (معروف به ابو محمد و بهشتی) نگهبان جلوِ در، لبنانی؛ فضلالله حیدر (معروف به ابوجعفر) راننده اتومبیل فرار، لبنانی؛ محمد رابط تیم با گروه عملیات، ایرانی[۶]
دستمالچی درباره شب حادثه و اینکه چرا آنجا جمع شده بودند نوشته است: هیئت نمایندگی ح.د.ک.آ. [۷]: دکترصادق شرفکندی دبیر کلِ حزب، فتاح عبدُلی نماینده حزب در اروپا و همایون اردلان نماینده حزب درآلمان از تاریخ ۱۴ تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲ میهمان کنگره جهانی احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات دربرلین هستند.
بنا بر خواست دکتر شرفکندی قرار میشود هیئت نمایندگی با برخی از افراد اپوزیسیون ایران در برلین نشست مشترکی داشته باشند. هدف از نشست آشنائی متقابل و گفتوشنود درباره مسائل ایران، کردستان وهمچنین وضع اپوزیسیون درخارج از کشور بود.
نوری دهکردی وظیفه سازماندهی این نشست را به عهده میگیرد. اما چون تمام مدت همراه هیئت نمایندگی درکنگره بود ونیزکار ترجمه را (عمدتاً) او انجام میداد از صاحب رستوران، عزیزغفاری، خواهش میکند وظیفه اطلاع به دیگران را به عهده بگیرد.
نوری دهکُردی از فعالان چپ مستقل ایران، ساکن برلین، و از دوستان بسیار نزدیک دکتر عبدالرحمان قاسملو وهمچنین دکتر شرفکندی بود و چندین سال با نام مستعار کاک حسین احمدی در کردستان ایران در کنار ح.د.ک.آ. فعالیت میکرد.
صاحب رستوران، عزیزطبیب غفاری، به عدهای، حدود ده تا پانزده نفر، اطلاع میدهد که نشست مشترک با هیئت نمایندگی حزب در روز جمعه، هجدهم سپتامبر، ساعت هشت شب در رستوران او خواهد بود «… چهارشنبه شب، ۱۶ سپتامبر ۱۹۹۲، حدود ساعت یک بعد از نیمه شب، دهکردی به صاحب رستوران، شاهد طبیب غفاری، اطلاع و مأموریت میدهد که تدارکات لازم را انجام دهد و حدود ده تا پانزده نفرمیهمانان را که او نام میبرد، دعوت نماید. طبیب غفاری در خواست نوری را انجام میدهد. اما او میهمانان را نه برای هفده سپتامبر، بل برای شب هژده سپتامبر ۹۲ دعوت میکند. دلیل این امر بطور قابل پذیرش روشن نشد». پنجشنبه، ساعت هشت شب هیئت نمایندگی به همراه نوری دهکُردی به رستوران میکونوس میروند. دهکردی از اینکه هیچکس نیامده است بسیار تعجب میکند و از عزیزغفاری علت را جویا میشود. غفاری میگوید «تو گفتی جمعه شب ساعت هشت و نَه پنجشنبه». دهکردی از رستوران به سایرین تلفن میزند. عدهای را پیدا نمیکند، تعدادی برنامه خود را برای روز جمعه تنظیم کرده بودند، و در نتیجه برای پنجشنبه شب برنامه دیگری داشتند. تنها دو نفر میآیند.
حاضران در رستوران، علاوه برهیئت نمایندگی ح.د.ک.آ. (دکترصادق شرفکندی، فتاح عبدلی، و همایون اردلان) و نوری دهکردی، عبارتاند از: پرویز دستمالچی، مهدی ابراهیمزاده، مسعود میرراشد، اسفندیارصادقزاده وعزیزغفاری هستند. مسعود میرراشد برای جمعه دعوت بود، اما آن شب اتفاقی آنجا بود. اسفندیار صادقزاده اصولاً به این نشست دعوت نبود و آن شب آنجا بود و بنا بر پرسش غفاری و موافقت دهکردی به سر میز آمد.
عزیزغفاری صاحب رستوران مرتب در رفت و آمد و پذیرایی از میهمانان بود، اما به هنگام ترور سر میز نشسته یا ایستاده است. گفت و شنود ادامه دارد. موضوع عمدتاً بر سر کردستان و مسأله خودمختاری است.[۸] ساعت حدود ده دقیقه به یازده شب است.
در این موقع مردی قوی هیکل، با قد متوسط، موهای سیاه کوتاه، صورتی پوشانده تا زیر چشم از قسمت جلوی رستوران به اتاق پشتی میآید، همان ابتدای میز، پشت اولین نفر، تقریباً میان نفر اول و دوم میایستد، و در حالیکه از درون یک ساک ورزشی با مسلسل درجهت دکتر شرفکندی شلیک میکند، با صدای بلند فریاد میزند (فحش میدهد). دریک چشم برهم زدن دو رگبار، خالی میشود.
سپس نفر دوم به دو نفر تیرخلاص میزند. به شرفکندی وهمایون اردلان. اردلان با رگبار اول بیهوش میشود. در وسط عملیات دوباره به هوش میآید و سرش را بلند میکند. قاتل به سمت او میرود و از فاصلهای بسیار نزدیک یک تیر خلاص به سر او میزند. سه نفر فوراً کشته میشوند. دهکردی به بیمارستان منتقل میشود وحدود نیم ساعت پس از نیمه شب آنجا فوت میکند. صاحب رستوران از پا و شکم زخمی میشود. چهار نفر: پرویز دستمالچی، مهدی ابراهیمزاده، مسعود میرراشد و اسفندیارصادقزاده آسیبی نمیبینند.»[۹]
به نکته مهم و جالب روایت و رفتارهای آقای دستمالچی در بخشهای بعد خاطراتم بازخواهم گشت.[۱۰] نیز در بخش دیگری، روایتهایی از این عملیات را از سوی یکی از عوامل ترور بازخواهم گفت. اما باید بگویم که در چنین زمانی خودِ من چه میکردم و در کجا بودم.
کاظم دارابی
من چهار روز قبل از این حادثه به همراه همسرم، زینب، مهدی و زهرا از برلین به هامبورگ رفتیم. زینب مثل همه آخر هفتهها نزد خانم گونتر بود، از او خواسته بودم، که این هفته او را زودتر بازگرداند. بعدازظهری، وقتی زینب را آورد راه افتادیم.
قرار بود در هامبورگ به جلسه اتحادیه انجمن اسلامی و بعد بازدید از نمایشگاه فرش و صنایع برویم. روزها یا در جلسه بودیم یا در نمایشگاه فرش و شبها هم به منزل آقای ثقفی در اولدِنبورگ میرفتیم. این شهر با برلین حدود ۴۵۰ کیلومتر فاصله دارد. ما با آقای ثقفی رفتوآمد خانوادگی داشتیم، همسر او آلمانی مسلمان و محجبه است، و آن زمان در دفتر هواپیمایی ایرانایر در هامبورگ کار میکرد. در نمایشگاه دو نفر ایرانی بودند که با آقای ثقفی در ارتباط بودند و غرفه صنایع دستی داشتند، من با آنها وارد مذکره شدم تا غرفهای هم در برلین بزنند.
ما روز اول هم دیر به هامبورگ رسیدیم، هم برنامهها طولانی شد، و شب از نیمه گذشت. بنابراین آن شب به پیشنهاد همسرم برای اینکه نیمشبی مزاحم خانواده آقای ثقفی نشویم به هتلی کوچک بهنام ساوُی[۱۱] در هامبورگ رفتیم.[۱۲] اما از فردا دیگر در خانه آقای ثقفی مستقر شدیم. جالب بود که من با رسپشن[۱۳] به آلمانی حرف میزدم، اما وقتی مشخصات و مدارکم را به او دادم، او خندهای کرد و به فارسی گفت «خب از اول بگو ایرانی هستی، و هموطن!» او هم ابتدا فکر میکرد من عرب هستم. کمی با هم خوشوبش کردیم، و بعد با بچهها به اتاقمان رفتیم.
روز ۱۷ سپتامبر چون زینب خیلی ناآرامی میکرد با جلب رضایت خانمم بنا شد او را به برلین برگردانم. تا در آخر هفته نزد خانم گونتر باشد. روز هفدهم، صبح خیلی زود با زینب رفتم به نمایشگاه فرش هامبورگ. در آنجا رفیقم حسین روزیطلب را دیدم، خیلی وقت بود که ازش خبر نداشتم. بعد از چاق سلامتی، پرسید «زینب اینجاست! پس خونواده کجایند؟» گفتم «پیش خونواده محمدرضا، من هم زینب رو چون ناآرومی میکنه، دارم میبرم به برلین» گفت «منم باهات میآم!» گفتم «چه بهتر!»
بنابراین من از خداخواسته، از آنجا با آقای حسین روزیطلب به سمت برلین حرکت کردیم. او از دانشجویان دانشگاه پلیتکنیک براونشوایگ[۱۴] بود. هنوز صبح بود که به برلین رسیدیم، زینب را به خانه خودمان بردم و به خواهرخانمم سپردم. تا دو روز بعد تحویل خانم گونتر و دخترش بدهند. بعد سری به شرکت زدیم. در همانجا صبحانه خوردیم. سپس زِکرتر[۱۵] شرکت را فرستادم به بانک تا پنجاه هزار مارک از حساب شرکت بگیرد و برایم بیاورد. این منشی برادر همسر لهستانی عدنان عیاد بود، که رفت و پول را آورد. یوسف عیاد برادر عدنان شاهدِ این رفتوآمد بود. بعد به سرعت به سمت هامبورگ حرکت کردیم. ساعت ۸-۹ شب بود که رسیدیم، روزیطلب را به جلسه انجمن بردم، و خود به اولدنبورگ (منزل آقای ثقفی) بازگشتم.[۱۶]
حالا روز جمعه (۱۸ سپتامبر ۱۹۹۲) با این خبر ناگوار مواجه شدم. حوصله نداشتم، بلند شدم رفتم به شعبه نمایندگی بانک صادرات ایران در هامبورگ، بخشی از پولی را که دیروز از حساب برداشته بودم به حساب شرکت ابریشمساز (طرفمعاملهمان در ایران) حواله کردم. روز ۱۹ یا ۲۰ سپتامبر با همسرم به برلین بازگشتیم. مشغول کار شدم و مقدمات سفر به ایران را فراهم کردم.
لازم بود قبل از عزیمت به ایران چند تقاضا و سفارش از جاهای مختلف بگیرم. روز ۲۳ و ۲۴ سپتامبر همراه عبدالکریم داهینی و ابراهیم نورآرا به هامبورگ و از آنجا به دارمشتات[۱۷] و جاهایی در شمال و غرب آلمان رفتیم. داهینی برای کمک، و نورآرا از روی بیکاری همراه من شده بودند. نورآرا برای شرکت در یک نمایشگاه عکاسی به آلمان آمده بود.
ما با یک کامیون از برلین راه افتادیم. در هامبورگ یک سفارش خاویار از یک افغانی به نام ابراهیمزاده داشتم. ۲۰ کیلو خاویار را از فرانکفورت تهیه و به هامبورگ آوردم. قرار بود بعد از تخلیه بار مقداری برنج بار کامیون بزنند تا به برلین بیاورم.
قبل از شروع کار تخلیه و بارگیری در مغازه ابراهیمزاده، گفتم تا شما این کارها را میکنید، ما برویم به دارمشتات و زود برمیگردیم. منزل یکی از دوستان بهنام یزداندوست در دارمشتات بود. پس کامیون را در هامبورگ گذاشته و یک سواری بیامو برای ۴-۵ ساعت اجاره کردیم، و رفتیم و برگشتیم. چون عجله داشتیم در طول مسیر گاهی از دستم در میرفت و در بعضی جاها از سرعت مجاز تخطی میکردم. بعداً برگه جریمهای به همین دلیل به درِ خانه آمد.
خب کارمان که تمام شد به برلین بازگشتیم. در همان زمان من بلیت پرواز به تهران خریدم، و سه روز بعد (۲۷ سپتامبر) از طریق هامبورگ عازم ایران شدم.
فارس در گزارشهای بعدی، به بازخوانی بخشهایی از این کتاب خواهد پرداخت.
انتهای پیام/
پینوشت: [۱] رستوران میکونوس در منطقه ویلمِرسدُورف (Wilmersdorfer) برلین در خیابان پِراگ اشتراسه ۲ واقع بود. میکونوس (Mykonos) نام جزیرهای متعلق به یونان و در دریای مدیترانه واقع است.
[۲] دستمالچی، ۱۳۹۲: ۱۰۴- ۱۰۶.
[۳] Das Panorama: سراسرنما
[۴] «در مجموع ۱۲ گلوله به سر، گردن، روده، ریه، کبد و کلیهها رئیس حزب اصابت میکنند. او شانسی برای زنده بودن ندارد. ۳ گلوله از مسلسل دستی به سینه همایون اردلان میخورد. سپس دومین مجرم به او تیر خلاص مرگبار میزند. چهارگلوله به فتاح عبدلی اصابت میکند، یکی مستقیماً به قلبش میخورد. نورالله دهکردی ابتدا از اصابت هفت گلوله زنده میماند، اما بعداً در بیمارستان اشتگلیتس برلین در اثر خونریزی میمیرد.
به صاحب رستوران طبیب غفاری ـ بیشتر تصادفاً ـ دو گلوله اصابت میکند. گلولهها در پای راستش فرور میروند و یک کلیه را از بین میبرند.» (Dietl, ۲۰۰۰:۱۱)
[۵] بارها از دارابی در اشکال و انحای مختلف درباره چنین شخصی (بنیهاشمی) سؤال شد، که پاسخ او یک کلام بود «من چنین آدمی را نمیشناسم، و برای بار اول اسم او را در دادگاه شنیدم، و نمیدانم اصلاً وجود خارجی دارد یا نه؟» در کتاب سیستم جنایتکار با ارائه گزارشی به تاریخ ۱۵/۰۷/۱۹۹۲ از سوی اداره پلیس جنایی فدرال (BKA) در مبحثی با عنوان «شناساییهایی درباره تروریسم دولتی ایران» آورده شده است که فردی بهنام حسنپور در ۲۹/۰۷/۱۳۹۰ در تعقیب و مراقبت یک تاجر سعودی در سوئد بوده است، و فردی بهنام حسن پورزمانی در این تعقیب و مراقبت به حسنپور کمک کرده است. در پاورقی نیز درج شده است «در جریان بازجوییهای مصباحی روشن شده این فرد عبدالرحمان بنیهاشمی است» (پاینده و دیگران (ترجمه)، ۱۳۷۹: ۲۵).
از ابتدای شروع این تحقیق تا آخرین روزها تلاش گستردهای برای شناسایی و یافتن چنین شخصیتهایی صورت گرفت، اما هیچ نتیجهای حاصل نشد. (محقق)
[۶] پاینده و دیگران، ۱۳۷۹: ۱۶-۱۷.
[۷] «حزب دمکرات کردستان ایران» به اختصار: ح.د.ک.آ.
[۸] دیتل درخصوص جلسه این شب و موضوع آن نوشته است «به سایر افراد اپوزیسیون شتابان تلفن میشود، اما همه آنان در دسترس نیستند. بهم ریختگی نسبتاً زیادی حاکم میشود. دو دوست دیگر اتفاقی به آنان ملحق میشوند. گرچه آنان از قرار ملاقات چیزی نمیدانند، اما با این حال وقتی میبینند چه کسانی در «میکونوس» جمع شدهاند، میمانند. دستآخر هشت نفر هستند.
شب همانگونه که در بین روشنفکران ایرانی مرسوم است، از حیث سیاسی به طور جدی و از حیث دوستی بیتکلف پیش میرود. دو ساعت تمام درباره وضعیت کنونی در ایران صحبت میشود، به خصوص درباره موقعیت دگراندیشان. کارگزاران حزب دمکرات کردستان ایران به دبیرکل خود ادای احترام مرسوم را میکنند.» (Dietl, ۲۰۰۰:۱۱)
[۹] دستمالچی، ۱۳۹۲: ۲۳-۲۴.
[۱۰] بنگرید به: همین جلد، بوم هفتم، ترور رسانهای.
[۱۱] هتل ساوُی (Savoy) واقع در: اشتایندام پلاک ۵۶-۵۴، ۲۰۰۰ هامبورگ ۱.
[۱۲] دارابی، عصر روز ۱۲ سپتامبر ۱۹۹۲، به همراه همسر و فرزندانش با خودروی شخصیاش به هامبورگ میرود. او، پاسی از نیمه شب گذشته، وارد هتل «Savoy» میشود. (دستمالچی، ۱۳۹۲: ۱۰۱)
[۱۳] Die Rezeption: پذیرش
[۱۴] Braunschweig
[۱۵] Der Sekretär: منشی، دبیر، دستیار
[۱۶] فاصله زمینی هامبورگ تا برلین با اتومبیل ۲۸۸ کیلومتر است. (Hamburg» Berlin)
فاصله زمینی اُولدِنبورگ تا هامبورگ با اتومبیل ۱۶۹ کیلومتر است. (Oldenburg (Oldenburg)» Hamburg).
[۱۷] Darmstadt
[ad_2]
لینک منبع