«چاروسی» نمایشی که سوخت رفت
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۱۱ شهریور ۹۵ 1۰10
[ad_1]
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» – علی رحیمی
«چاروسی» را در یک جمله میتوان یک تکگویی تمام عیار بدانیم که بسان سایر اشکال رایج مونولوگ، خود را زیر سیطره متن قرار میدهد و سعی میکند با کمترین بهره از سایر عناصر درام و کمرنگ جلوه دادن نور، موسیقی، گریم، میزانسنهای رنگارنگ و امثالهم پیام خود را به تماشاگر برساند و خلق چنین موقعیتی این موضوع را القا میکند که قرار است تمام نگاهها معطوف به متن نمایش شود و پرسوناژی که میخواهد به متن جان دهد…
شروع نمایش تا حدی جذاب و زیباست. یک حضور گنگ نشسته در گوشهای از سالن و یک چهارپایه در وسط صحنه، میزانسی که ذهن جستجوگر هر مخاطبی را از همان ابتدا تشنه تماشا میکند و حریص یک کار متمایز، کاری که قرار است در لوای عنوان جذابش حرفهایی بزند که ذهن مخاطب مدتها درگیرش شود. هرچند در ادامه این شروع تا حدی جذاب، به مونولوگی کسلکننده برمیخورد که در کنار برخورداری از وجوه روایی و داستانگونهاش، به ورطه خاطرهگویی میلغزد و در نهایت در پایان نیز راه به جایی نمیبرد.
داستان شرح حال یک جوان اعدامی است که شب آخر زندگیش را میگذراند و ساعت چهار و سی دقیقه صبح به دار آویخته خواهد شد. جوانی که آخرین دفاعیات خود را با توصیف ماجرایی که او را به یک قاتل بدل کرده میشکافد و سعی میکند با چینش وقایع ناخواسته، بیگناهیش را به اثبات رساند یا شاید هم با ایجاد یک نوع همزادپنداری موقعیتی، لحظات سخت انتظار مرگ را برای مخاطب ملموس سازد. دو برداشتی که اگر متن و اجرا ساختار نمایشی مییافتند، میشد از دل این مونولوگ برخیزند و ذهن مخاطب را درگیر کنند؛ اما متاسفانه نه متن توانست آن گونه که باید و شاید در خلق این تفکر مخاطب را یاری کند و نه بازیگر….
نمایش با مقدمهای طولانی آغاز شد و مخاطب دقایق زیادی را صرف کرد تا متوجه شود اینجا زندان است و این مرد یک زندانی که قرار است اعدام شود و آن قدر گفتارهای اضافی، مباحث پراکنده و گاه غیرشخصی وجود داشت که مخاطب را سردرگم کند و میشد با حذف برخی جملات و اضافه کردن جملات دیگر بر این مشکل فائق آمد.
در بحث اجرا نیز هیچ کنش دراماتیک و تاثیرگذاری دیده نشد. پرسوناژ نمایش یک فرد اعدامی است با همه اضطرابها، نگرانیها و غم و اندوههایش، به ویژه آنکه این اعدامی مدعی است بیگناه است و بازیگری که به عنوان تنها عنصر نمایشی قرار است این موقعیت را به تصویر کشاند نیاز به ایده خلاقانه دارد نه آنکه همانند یک مجری تلویزیون روی صندلی بنشیند و شرح واقعه کند، شناخت این موقعیت و انتقال آن به مخاطب با این نوع بیان به نظر فاصله زیادی با فلسفه هنر نمایش دارد؛ چرا که فلسفه نمایش همان گونه که از عنوان آن برمیخیزد تبدیل قصه به نمایش است و قصه باید عملاً روی صحنه به تصویر درآید نه آنکه نمایش و واقعیتها در بطن یک روایت شخصی و مونولوگی قصهوار مدفون گردد، مسئلهای که به نظر میرسد کارگردان چاروسی بدان اهمیت چندانی نشان نداد و در نتیجه تماشاگر ۴۰ دقیقه تمرکز کرد، جملات پراکندهای را شنید و در نهایت با صدای اذان موذنزاده اردبیلی که تداعیگر ساعت چهار و سی دقیقه بود، بیآنکه چیزی بر افزودههای ذهنیش تلنبار شود راهش را به سمت درب خروج کج کرد تا یک ایده خلاقانه و متفکرانه به راحتی زیر لگام کجسلیقگیهایی که از دل متن بیرون آمد و در اجرا تفهیم نشد، سوخت رود.
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع