چه کسانی انقلاب را به پیروزی رساندند؟ روحانیت یا کت و شلواریها؟!
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۱۵ مرداد ۹۷ 0۰21
[ad_1]
یعقوب توکلی در ابتدای سخنان خود، ضمن اشاره به مباحث مطرح شده در جلسه قبل گفت: در جلسه قبل، پیرامون نحوه شکلگیری سازمان مجاهدین خلق صحبت کردیم و همچنین اشاره کردیم که سازمان به این نتیجه رسید که باید دست به عملیاتهای مسلحانه و سازمانیافته بزند. به همین دلیل اعضای سازمان شروع به مطالعه کردند و در این مطالعات، تجربیات مختلف در جهان مورد بحث قرار گرفت.
*تجربه جنگهای چریکی مختلف در دنیا
این پژوهشگر به مدلهای مختلف جنگهای چریکی اشاره کرد و گفت: باید دقت داشت که افراد زیادی بودند که تجربهی جنگ چریکی را به شکل متن و کتاب درآوردهاند و در اختیار عموم گذاشتهاند. برای مثال، مائو کتاب جنگ چریکی «روستا علیه شهرها» را نوشته است که در آن میگوید برای آن که در شر دشمن در امان باشیم، باید نیروهایمان را به روستاها ببریم و در آنجا پایگاه درست کنیم. سپس با بسط نیروها در روستا، شهرها را بگیریم. خود مائو نیز این کار را انجام داد و از این طریق به شهر پکن دسترسی پیدا کرد. کاسترو و چگوارا مدل دیگری را برای جنگهای چریکی پیشنهاد دادهاند که این مدل در دورهی میرزا کوچکخان در ایران مورد آزمایش قرار گرفت که نتایج خیلی خوبی نداشت. در این مدل، افراد باید میرفتند و در جایی مناسب از جنگل، کمپسازی میکردند، سپس باید میرفتند و در جای دیگری از جنگل، یک کانون درگیری ایجاد میکردند و در نهایت به واسطه ایجاد این کانون درگیری، همه کسانی که با شما موافق هستند، در گرداگردتان جمع میشوند و آرام آرام یک گروه چریکی بسیار گسترده تشکیل میشود. تمام نیروهایی که برای مقابله با این گروه چریکی وارد جنگل میشوند، در دام میافتند و شکست میخورند. خود کاسترو تجربه جنگهای این مدلی را داشته است و به کمک همین مدل موفق شد شهر هاوانا را بعد از ۷ سال اشغال کند. همچنین مدل جنگ چریکی کوهستان، مدل دیگری است که در ایران نیز اجرا شد و بسیاری از گروههای چریک کُرد از این مدل برای مبارزات خود استفاده کردند.
*جدیترین مانع برای ورود به جنگ مسلحانه، روحانیت بود
این پژوهشگر، مدل جنگ های چریکی انتخاب شده توسط سازمان مجاهدین خلق را شرح داد و گفت: در میان تمام این مدلهایی که گفتم، سازمان مجاهدین خلق، بهترین مدلی که برای خود مناسب دید، استفاده از جنگ چریکی شهری بود. جمله معروف لنین که میگوید «چریک در شهر مانند ماهی در دریا است»، بین اعضای سازمان رد و بدل میشد و اعتقاد عجیبی به این موضوع داشتند. این اتفاقات باعث شد تا زندگی آنان کم کم به سمت یک زندگی رمزآلود برود. البته باید این را بگویم که یک چریک چه در شهر و چه در جنگل، عمر طولانی برای خود قائل نیست و فکر میکنند که حداکثر ۶ ماه زنده میمانند. سازمان مجاهدین خلق، در فضای درگیری شهر، چند عملیات کوچک و درگیری را داشته است. یکی از عملیاتهای مهم آنان، ماجرای کشتن سرهنگ هائوکینز است که وحید افراخته و مرتضی صمدی لباف این کار را انجام دادند. بقیه عملیاتهای آنان خیلی جدی نیست و بیشتر شبیه به موقعیت درگیری است. دلیل این موضوع را میتوان در این دید که جامعه ایران برای ورود به جنگ مسلحانه دچار تردید بود و مخالفان سیاسی رژیم پهلوی آمادگی روحی ورود به جنگ مسلحانه را نداشتند. البته یک مساله بسیار جدی نیز وجود داشت و آن هم این بود که اکثر مخالفان رژیم شاه، افراد مذهبی و پایبند اجتماعی بودند. اولین سوال آنان این بود که آیا حق کشتن فلان فرد را داریم یا نه؟ اگر او را کشتیم، در قیامت میتوانیم جوابش را بدهیم یا نه؟ شاید بتوان گفت که جدیترین مانع و مزاحم برای ورود به جنگ مسلحانه، روحانیت بود؛ هم مراجع و هم علمای شهرهای مختلف.
*چه کسانی انقلاب را به پیروزی رساندند؟ روحانیت یا کت و شلواریها؟!
توکلی به رمزگشایی پیروزی انقلاب از منظر یک کارشناس خارجی پرداخت و گفت: کریستین دلانوا راجع به مبارزه مشترک ساواک و گروههای چپ و نتیجه نهایی جریان انقلاب، تحقیقی انجام داد. او در کتاب خود میگوید که ۲ گروه غربگرا در ایران یعنی حکومتگراها که معتقد به غرب سرمایهداری بودند و چپ گراها که معتقد به غرب کمونیسم بودند، چندین سال در ایران با هم جنگیدند. مشکل هر دو جریان این بود که با متن جامعه ارتباط نداشتند. در مقابل، جریانی که با متن جامعه و سنت آن ارتباط داشت، توانست از غفلت این ۲ جریان به خوبی استفاده کند و قدرت خود را بسط بدهد.
در نهایت نیز رهبری انقلاب را به دست گرفت، مردم را با خود همراه کرد و پیروز انقلاب شد. آن جریان، جریان روحانیت بود. البته من نمیخواهم بگویم که بقیه حضور نداشتند. میخواهم بگویم که ما در جریان انقلاب حدود ۴ هزار شهید داریم. از این تعداد، حدود ۳۵۰ نفر، افراد گروهها هستند و ۱۱۰ نفر نیز مربوط به حزب توده و … هستند. علاوه بر این، ۱۲۰ نفر از این تعداد نیز مربوط به سازمان مجاهدین خلق است و ۱۱۰ نفر نیز از افراد گروههای مسلمان مانند موتلفه هستند. در نهایت، حدود ۳ هزار و ۳۰۰ شهید باقی میماند و آنان مردمی هستند که در خیابان کشته شدند. کسانی که به خیابان آمدند، به اعتبار مردم و مرجعیت آمدند در حالی که همشان معمم نبودند. البته در این تردیدی نیست که رهبری جریان را امام خمینی (رحمت الله علیه) برعهده داشتند اگر چه ممکن است حالا عدهای بیاید و برای بالا بردن سهم خود، بخواهد نقششان را پررنگتر جلوه بدهد.
*خود محمدرضا پهلوی هم امام خمینی را رهبر انقلاب میدانست
یعقوب توکلی به نقل خاطرهای مهم از یکی از نزدیکان شاه اشاره کرد و گفت: اگر از من بپرسید که چه کسی جریان رهبری انقلاب را برعهده داشت، در پاسخ میگویم که رهبر انقلاب ایران امام خمینی بود. این موضوع را خود محمدرضا پهلوی و احسان نراقی به عنوان یکی از چهرههای تاثیرگذار در نظام پهلوی نیز بیان کرده است.
احسان نراقی در خاطرات خود مینویسد که «در روزهای پایانی به کاخ شاه رفتم تا به ایشان مشورتی بدهم. به محمدرضا گفتم که خاطرتان هست که در زمانی به مصدق توهین کردید؟ اکنون بازتاب آن توهین به خودتان برگشته است». شاه در جواب به احسان نراقی میگوید که این صدا، صدای مصدق و مصدقیها نیست بلکه صدای خمینی و شاگردان او است. باید اشاره کنم که امام خمینی، شهید بهشتی و بقیه رهبران انقلاب اسلامی، نسبت به تجربه مشروطیت آگاهی داشتند و حواسشان به آن بود در حالی که آمریکاییها به این موضوع فکر نمیکردند.
*ماجرای سیل در ایرانشهر و کمکهای یک تبعیدی که بیش از کمکهای نفر اول ایران بود
آقای خامنهای در برههای از زمان به ایرانشهر تبعید شدند. بعد از مدتی، در این منطقه سیل آمد و شهر را ویران کرد. مجموعه کمکهایی که از طریق آقای خامنهای تبعیدی به ایرانشهر رسید، بسیار بیشتر از دولت مستقر بود. دولت در آن حادثه کمکی به مردم نکرد و تنها کسی که توانست به مردم کمک بکند، ایشان بود. درحقیقت، در ایام منتهی به انقلاب، یک نظام منسجم شکل گرفت. اعضای این نظام منسجم، فعال بودند و با هم جلو میرفتند. هر چه قدر هم که جلو میروید میبینید که این نظام بسط پیدا میکند. برای مثال میبینید که در سالیان اول، امام خمینی هیچ نفوذی در شهرستانها ندارد اما با گذر زمان میبینید که در سال ۵۶ با این که امام در کنترل جدی نظام پهلوی است، بسیاری از افراد به سمت ایشان آمدند و خیلیها که حتی فکرش را هم نمیکردید که سیاسی باشند، جلو آمدند و پیش قدم شدند. حال در مقابل، این افراد را با تعداد افراد سازمان های دیگر مقایسه کنید. برای مثال سازمان مجاهدین خلق، در بهترین وضعیت خود، ۳ هزار نفر عضو داشت.
*سهم گروههای مختلف در پیروزی انقلاب چه بود؟
وی در پاسخ به سوالی مبنی بر این که چه کسانی بیشترین سهم را در پیروزی انقلاب داشتند، گفت: آن چیزی که به پیروزی رسید، شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود. آن جمعیتی که پشت سر آقای بهشتی برای نماز خواندن آمد، آن قدر گسترده بود که صف جماعت نماز از پیچ شمیران آغاز شد و به خیابان قصر پایان یافت.
اولین تظاهراتی که بعد از پیروزی انقلاب برگزار شد، تظاهرات عید فطر بود. در این تظاهارت میبینید آرمانی که به پیروزی رسید، آرمان انقلاب اسلامی و آرمان امام خمینی بود. رهبران بسیاری از گروههایی که معقتدند در انقلاب شرکت داشتند، در هنگام پیروزی انقلاب یا در زندان بودند و یا خارج از ایران حضور داشتند. در حقیقت، بقیه گروهها در مقابل جریان اصلی مردم، عدد بسیار کمی هستند. سوال من این است که آیا روش این گروهها جواب داد و منجر به پیروزی انقلاب شد؟ آیا روش مسلحانه و جنگل و خانه تیمی جواب داد؟ حال جالب است که بسیاری از همین افراد را انقلاب اسلامی آزاد کرد. امام در یکی از سخنرانیهای خود میگویند که شماها را مردم و انقلاب اسلامی آزاد کردند.
*ماجرای یک دیدار مهم با امام خمینی؛ اینان از بن دندان ایمان ندارند
یعقوب توکلی به ماجرای دیدار ۲ نفر از اعضای سازمان با امام خمینی اشاره کرد و گفت: یک بحث جدی که در دهه ۵۰ در سازمان مجاهدین خلق به وجود آمد این بود که برای حضور در جریان مبارزه مسلحانه باید با رهبری اصلی نهضت همراه بشویم فلذا سازمان مجاهدین خلق دو نماینده پیش امام میفرستد.
این ۲ نماینده کسانی هستند که سابقه عضویت در حوزه را دارند. یکی حسین احمدی روحانی است و دیگری تراب حق شناس است. آنان از آقای آیتالله طالقانی نامه گرفتند و ایشان نیز بر روی برگه به صورت رمزی این آیه را نوشتند که إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ ءَامَنُوا برَبِّهِمْ. همچنین از آقایان دیگر نیز سفارش گرفتند. نتیجه این بود که این ۲ نفر بیایند و آرمانهای خود را در برابر امام بگویند و از ایشان تایید بگیرند. واسطه این دیدار، سید محمود دعایی بود. خودش هم میگوید که من عضو سازمان بودم. اینان پیش امام آمدند و امام ازشان خواست تا از زبان خودشان داستان را بشنوند. اینان کتابهای مختلف خود را برای امام توضیح دادند و بعد گفتند که ما معتقدیم که راه مبارزه از جنگ مسلحانه میگذرد.
بعد از این صحبتها، امام به این ۲ نفر گفت که شما به قرآن و نهجالبلاغه تمسک دارید اما تعبد ندارید. در حقیقت آنان یک سری اصولی را پذیرفته بودند و حالا برای آن اصول به دنبال مستنداتی بودند. مستندات آن هم در قرآن و نهج البلاغه است.امام خطاب به این ۲ نفر میگوید که شاکله فکرتان مارکسیسم است اما رفتهاید و بعضی چیزها را از قرآن و نهج البلاغه آوردهاید و مستند کردهاید. آقای دعایی میگوید که من خیلی به امام التماس کردم که یک جوری امام این ۲ نفر را حمایت بکند اما امام در پاسخ به ایشان میگوید که اینان از بن دندان ایمان ندارند.
*نظر مستقیم امام خمینی راجع به جنگهای مسلحانه در شهر
او اضافه کرد: امام در مورد جنگ مسلحانه به آنان میگوید که این جنگ دو طرفه است، یک طرف چریک است و یک طرف سرباز است. هم چریک و هم سرباز فرزندان این مملکت هستند. نه مستحق است که خون چریک ریخته شود و نه مستحق است که خون سرباز ریخته شود. اگر کسی جنگ مسلحانه را در کشور آغاز کند، باعث ایجاد دوگانگی در کشور میشود و هیچکس نمیتواند این دوگانگی را جمع کند چرا که جنگ بین مردم است. امام در پایان این جلسه، حرف آخر را به آنان میزند و میگوید که اگر تاکنون تعدادی از دوستان من سکوت میکردند و به شما کمک میکردند، از امروز به بعد تکلیف میکنم که هیچکس با شما همکاری نکند.
میخواهم این را بگویم که امام خمینی به هیچ وجه زیر بار جنگ مسلحانه نرفت. دقت کنید که وقتی این ۲ نفر از نجف به ایران برگشتند، رسما اعلام کردند که سازمان مارکسیست است و حتی آن آیه قرآن را نیز از روی نشانه خود پاک کردند. نکته جالب اینجا است که حسین احمدی و تراب حق شناس گفتند که ما همان زمان که با توسل به آیات و روایات با آقای خمینی بحث میکردیم، در دل مارکسیسم بودیم و امام دقیقا این موضوع را تشخیص داده بود. امام بعدها تعریف میکند که آقایان آمدند و میخواستند من را فریب بدهند البته در ایران بعضی از آقایان را فریب داده بودند و خواستند من را فریب بدهند اما نتوانستند. از این جا به بعد، سازمان دچار یک مساله جدی شد و آن هم این بود که مشروعیت خود را در بین نیروهای مذهبی از دست داد.
*ماجرای زندگی سیاسی ۲ شخصیت ِمرموز؛ مسعود رجوی و محمدرضا سعادتی
این کارشناس مسائل سیاسی به ۲ شخصیت مرموز در سازمان مجاهدین خلق اشاره کرد و گفت: انشعاب پیدا کردن سازمان نیز همراه با این موضوع و کشمکشهای درونی آن بود. وقتی چهرههای اول سازمان از جمله شریف واقفی کشته شدند، سازمان به دست چند مارکسیست حرفهای افتاد که از آن جمله میتوان به تقی شهرام، بهرام آرام، امیرحسین احمدی روحانی و تراب حق شناس اشاره کرد.
آنان بیانیه خود را صادر کردند و اعلام کردند که مارکسیسم هستند و به این موضوع اعتقاد دارند. همین موضوع باعث شد تا بخشی از سازمان جدا بشود. البته هنوز هم در زندان، ۲ نفر محوریت داشتند و آن هم مسعود رجوی و محمدرضا سعادتی بودند. این دو نفر بخش جدا شده از سازمان را اداره میکردند. مسعود رجوی به واسطه برادر خود یعنی کاظم رجوی که عضو سازمان عفو بینالملل نیز بود از اعدام نجات پیدا کرد و همین موضوع باعث شد تا بیش از گذشته با غربیها ارتباط برقرار کند. در مقابل محمدرضا سعادتی بیشتر به جریان چپ و توده ایها نزدیک بود. وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد و اینان از زندان آزاد شدند، مردم هنوز نمیتوانستند تمییز بدهند. علاوه بر این، آنان تشکیلات داشتند و به واسطه ادبیات روس که بیشتر با آن مانوس بودند، ادبیات حماسی را به خوبی بلد بودند. بنابراین فضای حماسهسازی وارد سازمان مجاهدین خلق شد. و مردمی که خالی الذهن بودند و از چیزی اطلاعی نداشتند، در مواردی تحت تاثیر آنان قرار گرفتند.
*شعار انحلال ارتش از سوی سازمان؛ دسیسهای که با هوشیاری امام خنثی شد
یعقوب توکلی، مطرح شدن شعار انحلال ارتش از سوی سازمان مجاهدین خلق را دسیسه آنان توصیف کرد و گفت: وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، سازمان مجاهدین خلق، یک خط مشی کلی را درنظر گرفت. در ابتدا آنان وظیفه جمع سلاح را برعهده داشتند و پس از آن به سراغ شعار انحلال ارتش رفتند.
به نظرتان چرا آنان به دنبال انحلال ارتش بودند؟ سازمان میدانست که اگر ارتش منحل بشود، تنها جریانی که ۲-۳ هزار نفر نیروی مسلح دارد و میتواند جایگزین بشود، سازمان مجاهدین خلق است. حال وقتی که سازمان تبدیل به بخش نظامی حکومت و انقلاب بشود، به راحتی میتواند حکومت را در دست بگیرد. بنابراین از همان روز اول، شعار انحلال ارتش را سر دادند. سازمان چریکان فدایی نیز این شعار را مطرح میکردند که امام در برابر این خواسته مقاومت کردند.
جالب است که امام در برابر ۲ دیدگاه یعنی حفظ کامل ارتش که مطلوب آمریکاییها بود و دیگری انحلال ارتش که خواسته سازمان مجاهدین خلق بود، ایستادگی کرد. در حقیقت اجازه نداد که ارتش دست نخورده باقی بماند فلذا سران ارتش که با آمریکاییها و رژیم پهلوی ارتباط داشتند را حذف کرد. در این جا یک اتفاق بزرگی نیز رخ داد و آن هم این بود که بسیاری از ارتشیان در برابر این حرکت امام، کشور را ترک کردند. در حقیقت آن بدنهای که احتمال داشت بعدا دست به کودتا بزند دچار اخافه شد و از کشور خارج شد.
سازمان مجاهدین خلق در طرف مقابل، پیگیر انحلال ارتش بود و امام در برابر این خواسته نیز مقاومت کرد. اگر امام در اینجا انحلال ارتش را میپذیرفت، ما درگیر جنگ داخلی جدیدی میشدیم اما وجود ارتش باعث شد که این اتفاق رخ ندهد. ارتشی که آن کارکرد دلخواه آمریکاییها را نداشت و البته بسیار گنگ و ضعیف نیز بود چرا که بسیاری از افسران خود را از دست داده بود.
جالب است خیلی از کسانی که به ارتش آمدند و رهبری را به دست گرفتند یا از کسانی بودند که از زندان آزاد شده بودند و یا از کسانی بودند که بازنشسته بودند. برای مثال شهید قرنی یکی از آنان بود. این کار باعث شد که ارتش موجود نه ارتش شاهنشاهی باشد و نه اینکه اصلا وجود خارجی نداشته باشد تا در فقدان آن بتوان هر کاری کرد.
*ماجرای جاسوسی محمدرضا سعادتی؛ پروندهای که برای روسها خیلی جذاب بود
وی بیان داشت: در وهله بعد، سازمان دچار درگیریهای داخلی خود میشود و آن هم درگیری بین جریان چپگرا و جریان غربگرا است. دقت کنید که روسها پروندهای در ایران داشتند که برایشان خیلی مساله بود. آن پرونده مربوط به سرلشگر مقربی بود. او یکی از افسران ارشد ارتش ایران است که توسط کاگب دعوت به همکاری میشود و به آن جذب میشود. این روند همکاری تداوم پیدا میکند تا زمانی که به وضعیتهای حساس میرسد.
وظیفه مقربی این بود که با ماشین و دستگاهی به کنار یکی از خانههای امن کاگب برود و اطلاعات لازم را به آنان منتقل کند. او در نهایت لو رفت و در سال ۵۶ دستگیر و اعدام شد. این موضوع برای روسها این سوال را به وجود آورده بود که علیرغم تمام حفاظتی که داشتند، غربیها چگونه از کار او مطلع شدند و او را اعدام کردند؟ بعد از انقلاب، آنان به دنبال پروندههای مورد نظر خود بودند و با سعادتی به تفاهم میرسند که او در ازای تحویل آن پرونده، پول دریافت کند. سعادتی بعد از پیدا کردن پرونده مورد نظر، تاکید دارد که خود شخصا آن را به دست نمایندگان سفارت شوروی برساند. در شبی که قرار است تا او پرونده را تحویل بدهد، نمایندگان شوروی وارد آپارتمان محل قرار میشوند در حالی که ۲ نفر اسلحه به روی آنان میکشند. نمایندگان سفارت فرار میکنند اما سعادتی دستگیر میشود. همان طور که میدانید، مسعود رجوی از ماجرای دستگیری سعادتی، هیاهوی عجیبی را در کشور درست کرد. نکته جالب این است که به اعتقاد بسیاری از اعضای سازمان، خود سازمان مجاهدین خلق سعادتی را لو داده است. این کار باعث شد تا آنان به کمک جنازه سعادتی بتوانند به حکومت فشار بیاورند و تبیلغات به راه بیندازند. سعادتی حذف شد و طرفداران او به سمت رجوی گرایش پیدا کردند.
*اقدامات سازمان مجاهدین خلق باعث شد تا آستانه فداکاری مردم بالا برود
پژوهشگر سیاسی کشور در بخش دیگری از سخنان خود تصریح کرد: سازمان مجاهدین خلق آن چه را که در زمان پهلوی اجرا نکرد، همه را در زمان انقلاب اسلامی اجرا کرد. برای مثال نیروی نظامی بسیج کرد. جالب است در زمانی که سپاه پاسداران، ۳۰ هزار نیرو داشت، بیبیسی اعلام کرد که سازمان مجاهدین خلق، ۱۰۰ هزار نفر نیروی آموزشدیده دارد. البته این را هم باید بگویم که همه این افراد، حاضر به فداکاری برای سازمان نبودند و شاید به نوعی سیاه لشگر بودند. البته افرادی که جذب شدند، تبدیل به یک عامل فشار برای حکومت شدند. دقت کنید که یکی از موضوعات مهمی که در نیروهای سازمان مجاهدین وجود داشت، این بود که سازمان با ترفندهای مختلف آنان را تسخیر میکرد تا هرآنچه که سازمان دلش میخواهد را انجام دهند.
موضوع مهمی که وجود دارد این است که بعد از آنکه سازمان نتوانست از طریق انتخابات، تحریم، نفوذ در دستگاه بنی صدر و … به اهداف خود برسد، اعلام جنگ مسلحانه کرد. این اعلام جنگ باعث شد تا افراد زیادی بیگناه کشته شوند و خیلی از مردم بدون هیچ دلیلی کشته شدند. این اقدامات نتیجه بزرگی را برای مردم به همراه داشت و آن هم این بود که آستانه فداکاری را در بین مردم ایران بالا برد.
شاید سازمان مجاهدین خلق توانسته باشد یک جمعیت ۱۶-۱۷ هزار نفری را کشته باشد اما آستانه فداکاری مردم را بالا برد. میخواهم برای اثبات این حرف مثالی بزنم، وقتی ارتش عراق به ایران حمله کرد، فقط یک طیف خاصی از بچه مذهبیها به جنگ رفتند و همین موضوع باعث شد تا در سال اول جنگ، ارتش عراق بر ما غلبه داشته باشد. با این حال، بدنه اجتماعی جامعه به سمت دفاع از کشور حرکت نکرد.
بعد از ۱۵۰-۱۶۰ سال شکست مداوم و ترس ایرانیها از جنگ، ترس از مرگ و مواجه شدن با دشمن در وجود آنان نهادینه شده است. این ماجرا تا سال ۱۳۶۰ و انفجار ۷ تیر ادامه دارد. بعد از انفجار ۷ تیر و عملیاتهای تروریستی سازمان و کشته شدن طیف زیادی از بیگناهان در کشور، آستانه فداکاری در بین مردم ما و جوانانمان بالا رفت. بعد از ۷ تیر میبینید که روند اعزام نیرو به منطقه جدی میشود و بسیج شکل میگیرد. بنابراین معتقد هستم که کاری که تروریسم مجاهدین خلق در ایران انجام داد، کاملا نتیجه معکوس داد و آن هم ظهور شهادتطلبی در ایران و افزایش قدرت دفاعی مردم بود. باید بیتعارف بگویم که در هیچ جای سازمان مجاهدین خلق چیزی را ندیدم که به نفع مردم حرکت کرده باشد و همیشه برعلیه مردم ایران عمل کرده است.
یعقوب توکلی در بخش پایانی صحبتهای خود و در پاسخ به پرسشی مبنی بر این که چرا هنوز هم سازمان مجاهدین خلق سرپا است و نیرو چذب میکند، گفت: اولین پتانسیل تهدید است. وقتی یک نیرو در سازمانی قرار میگیرد، ممکن است که دچار تهدیدهایی از سوی دیگر کشورها بشود. بنابراین بهترین راه برای او پیوستن به جایی است که او را کاملا حمایت کند. برای مثال فرض کنید که یک عضو القاعده، دچار تهدیدهایی از سمت ایران بشود. خب چه کسی حاضر است که برای او هزینه کند و تمام کارهایش را انجام بدهد؟ تمام این موارد باعث میشود که من مجبور بشوم و برای زنده ماندن این ارتباط را حفظ کنم. بخش دیگری مربوط به شکلگیری یک هدف سیاسی در ذهن است. افراد با ورود به سازمان فکر میکنند که یک هدف سیاسی در ذهنشان شکل گرفته است و از این جهت به تشکیلات پایبند میمانند. به نظرم سازمان مجاهدین خلق، سختترین و پیجیدهترین راهها را برای حفظ افراد خود به کار میگیرد.
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع