طعم خوش آزادی در تقویم تاریخ ایران
کیارش پرهیزکار ۲۱ اسفند ۰۲ 1۰12
صدای موتورهای بوئینگ ۷۰۷ مخصوص شاه که شاهین نام داشت، فضای فرودگاه مهرآباد را پرکرده بود؛ امرای ارتش و درباریان با چشمهای خیس و نگران به آخرین پرواز شاه از مبدا ایران چشم دوخته بودند. در ساعاتی که خورشیدِ ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ عمود بر زمین میتابید، محمدرضاشاه برای همیشه ایران را ترک کرد تا به قول خودش برای استراحت به مصر برود. انتشار این خبر باورنکردنی سیلی از شادی مردم در شهرهای مختلف کشور را به همراه داشت. در جشنهای خیابانی تصاویر شاه سابق ایران زیر پای حضار در خیابان لگد مال میشد. مردمی که تا روز قبل، از ترس ماموران شاه جرئت نقد و ابراز عقیده نداشتند، حالا با صدای رسا «مرگ بر شاه» میگفتند و شعارهایی در هجو شاه سر میدادند.
با خروج شاه، مردم ایران طعم خوش آزادی را چشیده بودند؛ آزادی که در دوران محمدرضا پهلوی متاع کمیابی بود که دست مردم ایران به آن نمیرسید و پاسبانی به نام ساواک داشت که مسیر گذر از آن، به مراتب از مسیر هفتخوان رستم هم صعبالعبورتر بود. خفقان حاکم در عصر شاه تا بدانجا بود که ضربالمثل «دیوار موش داره، موش هم گوش داره» به یکی از پرکاربردترین جملات روزمره مردم تبدیل شده بود و حتی زن و شوهر هم از ترس ساواک جرئت ابراز عقیده نداشتند.
همه اقشار جامعه از ملیگرایان و ناسیونالیستها گرفته تا چپها و مارکسیستها و اسلامگرایان از خفقان حاکم در ایران به ستوه آمده بودند؛ از آنجایی که محدوده سانسور پهلوی روز به روز تنگتر میشد، نویسندگان و شاعران یا باید لب به ابتذال میگشودند یا پیه بیکاری را به تن خود میمالیدند؛ اگر شاعری در شعر عاشقانه خود برای معشوقش «گل سرخ» به کار میبرد، باید چند روزی به بازجوی بیسواد ساواک جواب پس میداد که «گل سرخ» او هیچ ربطی به «خسرو گلسرخی» ندارد. البته استفاده از کلمات دیگر هم بدون عواقب و بازجویی نبود؛ «مترسک»، «سلطنت»، «لاله»، «شب»، «جنگل»، «ستاره»، «دیوار»، «خنجر» و الخ. این کلمات در هر کتاب و ترانهای خط قرمز ساواک بود و با نویسنده و ترانهسرا برخورد سختی میشد وحتی در مواردی مانند داریوش اقبالی به توبه نامه و خواندن ترانه اجباری برای شاه (ترانه طلایهدار) نیز انجامید.
خفقان موجود در عصر پهلوی فقط محدود به روشنفکران نمیشد؛ حتی نزدیکان شاه و سران پهلوی نیز از بیم ساواک و بازجوهای ترسناکش خیال آسودهای نداشتند؛ به قول بیدل دهلوی «مرکز افتاد برون بس که شد این دایره تنگ». فریدون هویدا برادر امیرعباس هویدا، نخستوزیر شاه در کتاب سقوط شاه چنین مینویسد: «ساواک تمام سعی خود را به کار میگرفت تا محیطی آکنده از ترس بوجود آورد و با این کار چنان جو مسمومی بر تمامی جامعه از صدر تا ذیل حکفرما کرده بود که هیچکس واقعا جرأت نداشت در حضور دیگران سخنی به زبان بیاورد تا جایی که اگر دوستانم هم میخواستند مطلبی را با من درمیان بگذارند، معمولا مرا به گوشه خلوتی در باغچه منزل میبردند و در آنجا با صدایی آهسته حرف خود را میزدند»
تنها روشنفکران و افراد شاخص قربانی خفقان عصر پهلوی نبودند و مردم عادی هم قربانی این خفقان و ظلم بودند. امیرحسین بهبودی که امروزه از مخالفان جمهوری اسلامی است در گفتگو با رادیو زمانه میگوید: «بحثهای سیاسی درون تاکسیها بعد ازانقلاب باب شد. قبل انقلاب در تاکسیها کسی راجب سیاست کسی جرئت حرف زدن نداشت. این موضوع را بچههای این دوره متوجه نمیشوند»
این اختناق و خفقان سبب همبستگی اقشار مختلف جامعه برای سرنگونی محمدرضاشاه شد؛ روحانی عابد و زاهد در کنار چریک مارکسیستی که معتقد بود: «دین افیون تودههاست» دست در دست هم برای براندازی دیکتاتوری و خفقان تلاش میکردند و شعار میدادند. خود شخص محمدرضاشاه هم به وجود این اختناق آگاه بود و در بیانیهاش در آبان ۱۳۵۷ قول رفع فشار اختناق را میدهد اما این اعتراف هم فایدهای نداشت و با گسترش اعتراضات و تظاهرات مردمی وی مجبور به ترک ایران در ظهر ۲۶ دی ۱۳۵۷ شد؛ روزی که یک ملت احساس آزادی از چنگال دیکتاتوری را داشت