چگونه شهید قدوسی امانتدار اموال عمومی بود؟
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۱۶ شهریور ۹۵ 0۰12
[ad_1]
خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: برخی از جنبههای شخصیتی آیتالله قدوسی تنها در دوران دادستانی ایشان بود که امکان بروز یافت. روایت این دوران را بهخوبی میتوان در نگاه جزئینگر معاون مالی و اداری او به جستجو نشست تا بهخوبی دریافت چرا امام تا این حد او را مورد وثوق یافته بود. با سپاس از جناب مهندس سید اسدالله جولایی که با ما به گفت وگو نشستند.
*آغاز آشنایی شما با شهید آیتالله قدوسی از چه زمانی و چگونه بود ؟
ما به صورت خانوادگی از قبل از انقلاب افتخار ارادت به ایشان را داشتیم و بعد از انقلاب پس از انتصاب ایشان به سمت دادستان کل انقلاب، شهید صادق اسلامی، یک روز صبح در دفتر حزب جمهوریاسلامی که با مرحوم عالیمهر در یک اتاق بودند، امر فرمودند که شما چند نفر به اتفاق آقای نظران، آقایلاجوردی،آقایغیوران و آقای پوراستاد بروید به کمک آقای قدوسی که به سمت دادستان کل انقلاب منصوب شدهاند؛ چون در زمان دادستان کل انقلاب قبلی، جنابآقای هادوی، گروهی که نباید رخنه کنند، در آنجا رخنه کرده بودند و لذا ایشان گفتند که ما برویم به یاری ایشان. ما خدمت آیت الله قدوسی رفتیم و جلسه بسیار معنوی و خوبی بود. این ملاقات در سال ۵۹ و در روزهای ابتدای کار ایشان بود. نمودار تشکیلاتی مقدماتی قبلا آماده شده بود که همراه با آقای دکتر مهرپور، آن را بررسی کردیم که مثلاً چه وظایفی به عهده دادستان کل است و قس علیهذا. بعدها به تناسب پیشرفت انقلاب، این نمودار اصلاح شد و مسئولیتها شناخته شدند و هر کس مسئول کاری شد. شهید نظران که ارتباطات فیمابین به عهده ایشان بود و نیز مسئولدفتر شهید بهشتی در حزب بودند، مسئولیت دفتر شهید قدوسی را پذیرفتند. حقیر هم معاون مالی و اداری دادستان کل انقلاب و آقای پوراستاد مسئول انتظامات و آقایغیوران مسئول تحقیق و آقای لاجوردی دادستانانقلاباسلامیمرکز در تهران شدند و این وظیفه دشوار را با توجه به مشکلاتی که داشت پذیرفتند. ایشان ابتدا با کمک آقای ناطق مسئله گروه فرقان را پیگیری کردند که بحث مفصلیاست. کار را شروع کردیم.
*از ویژگیهای اخلاقی شهید چه خاطراتی دارید؟
در ایامی که با این شهید بزرگوار مشغول به کار شدیم، چیزی بهجز اخلاق کریمهای که برگرفته از قرآن و عترت بود، از ایشان ندیدیم. همه هدفشان پاسداری از ارزشهای انقلاب نوپا بود و حقا حکمی که حضرتامام برای ایشان صادر کردند، قابلتوجه است.
اعتقاد راسخ ایشان و پایمردی و تقوا در بیتالمال مسلمین و از همه اینها مهمتر، رعایت نظم و نظاممندی در دستگاه قضایی و در دادستانی کل انقلاب، یکی از اهداف آموزشی بود که میشد از این بزرگوار آموخت. ایشان با هیچ کس تعارف نداشتند. البته سالها از دوران میگذرد و بسیاری از موارد از حافظهمان رفتهاست. در موضوع کار و رسیدگی به پروندهها بدون هیچ گونه اغماض و رابطه و واسطهگری اقدام میکردند. یکی از روحیات ایشان منافقستیزی بود. در مورد هزینهها سرآمد بودند و حلال و حرام خدا را بسیار دقت میکردند. روحیه استادی اخلاق ایشان را باید از شاگردانشان پرسید. من با پیگیریهایی که حسب وظیفه میکردم، غیر از مسائل مالی برای جذب نیروها، گاهی در باره این ویژگیها با آقای محمدی که به عنوان مدیر منصوب شده بودند، صحبت میکردم. اولین کسانی که اولین بار با شهید قدوسی آمدند، آقای نیری، حجتالاسلام مبشری،آقایرامندی، آقایناظمی و آقایزرگر بودند که شهید قدوسی خیلی بهایشان علاقمند بودند و اعتماد داشتند و همچنین به آقای نیری. همکاری ایشان به عنوان رئیس دادگاه و حاکم شرع و تولیت حضرت امام با آیتالله گیلانی خیلی جالب بود. با شهید شاهچراغی که در حادثه هوایی با تعدادی از عزیزان بهشهادت رسیدند، رابطهدوستی داشتند . یک روز آقای شاهچراغی آمدند و بیست و پنج تا یک تومانی به حقیر که معاون مالی و اداری بودم، دادند. پرسیدم: «این برای چیست؟» جواب دادند: «من چندتا تلفن زدم.» تلفنها دو ریالی بودند و ایشان بیشتر هم حساب کرده بودند. من گاهی غصه میخورم و اذیت میشوم که این عزیزان چگونه بیتالمال را حفاظت و پاسداری کردند و ما چه می کنیم. در هزینهها و مصرف بیتالمال کوچکترین نشانی از استفاده شخصی نبود. آموزههایی که شهید قدوسی و شهید بهشتی به این عزیزان دادهبودند، خصوصا درس اخلاق شهید قدوسی روی اینها خیلی تاثیر گذاشته بود.
در مورد حضور و غیاب عزیزان،ایشان فرمودند در آخر برج از هرکدام از عزیزان سئوال کنید که در این ماه چقدر مرخصی، تاخیر یا غیبت داشته است. یک روز هم به من گفتند در مورد نصب ساعت ثبت حضور و غیاب عزیزان اقدام کنید. گفتم:چرا؟ فرمودند: «همهعزیزان مورد اعتمادند و هیچ تفاوتی با هم ندارند، حتی خود من هم باید ساعت بزنم. » الان جای این خصوصیات اخلاقی و نظم جایش در بعضی جاها خالی است.
*در شرایط انقلابی گاهی رفتارهایی که معروف به رفتارهای انقلابی هستند و اغلب نظمپذیر نیستند، مشاهده می شود.ایشان چگونه این قابلیت را داشتند که نظم را با الزامات انقلابی جمع کنند؟ مثلا در شرایط انقلاب ممکن است نیمهشب اتفاقی بیفتد که نیاز به حضور و پیگیری داشته باشد و کارکنان، خسته شوند و صبح دیرتر بیایند. این نظم برای مجموعه سخت نبود و ایشان با کارکنان چه تعاملی برقرار کرده بودند که مجموعه،این نظم را بپذیرد؟
ایشان به روش مدیریت خاصی عمل میکردند. یک روز آقای مبشری به من گفتند شهید قدوسی در مدرسه منتظریه یا همان مدرسه حقانی در قم، بالای طبقهاول میایستاد و موقع آمدن بچهها ساعتش را تکان میداد و هر کس دیر میآمد، وحشت میکرد و یک جوری خودش را پنهان میکرد و سرکلاس میرفت.
شهید بزرگوار در زمان انقلاب هم به نظم خیلی اعتقاد داشتند. به من میگفتند که دقایق را نیز محاسبه کن و هنگام پرداخت حقوق به محضر عزیزان این موارد رعایت میشد. برای ناهار یا هر نوع پذیرایی دقت نظر داشتند و میگفتند از آنچه مردم استفاده میکنند، به مهمانها بدهید و اگر تشریفات بیشتری میخواهند در منزلشان استفاده کنند.
یک روز بعداز ظهر تشریف آوردند و من بالای سرساختمان اداری که برای ملاقات درست کرده بودیم ایستاده بودم. گفتند: چه کار میکنید؟ گفتم: دوباجهای که ساواک در زمان پهلوی برای معارضین ایجاد کرده بود،الان جوابگوی حجم ملاقات کنندگان نیست.
در پول دادن خیلی سختگیر بودند و لذا آقای لاجوردی از آقای عسگراولادی مقداری کمکاز کمیته امداد میگرفتند. هفته قبل از حادثههفتم تیر، یکشنبه شب در جلسه مسئولین بودیم که شهیداسلامی به شهید بهشتی گفتند آقای قدوسی در مورد هزینهها خیلی سختگیری میکنند.آقای قدوسی گفتند: «معاون امور مالی آقای جولایی هستند.» و به من گفتند: «بلند شوید و جوابدهید.» من هم آنچه را که حقیقت بود، گفتم، از جمله اینکه آقای قدوسی اعتقاد راسخ دارند که بیتالمال مردم باید علیوار مصرف شود و ایشان در حدی که مقدور است در اختیار ما میگذارند و ما هم با قناعت کار میکنیم.
خیلی ازاعتراضات به من بود؛ هم همکاران، هم دوستان قدیم و فرزندانشان فکر میکردند که میلیاردها پول در اختیار من است و هر کس هر قدر میخواهد، من میتوانم بدهم، در صورتی که اطلاع نداشتند که هم دقت نظر آقای قدوسی در صرف بیتالمال عجیب و غریب بود و هم بودجهای که در اختیار من بود، خیلی مختصر بود و مثلاً حساب میکردند که یک میلیون تومان به نام من چک بنویسند تا صرف هزینههای دادستانی و زندان شود. خیلی باید قناعت میکردیم، چون چیزی به غیر از این نمیدادند. گاهی هم پول کم میآوردیم و دوستان مقداری پول میآوردند و به بعضی از کارمندان که گرفتار بودند پرداخت میکردیم تا نیازشان مرتفع شود. ماههای اول که بنده برای همکاری با ایشان افتخار پیدا کردم، به ایشان گفتم شما و امثال شما قبل از انقلاب در درسها و منابرتان گفتهاید که قاضی باید تامین باشد و چک سفید امضا داشته باشد و در مسائل زندگیاش دغدغه نداشته باشد و در صدور احکام مشکل پیش نیاید. جواب دادند: «بله، درست میگوئید. ما هم میخواهیم این مسئله را محقق کنیم، اما چگونه؟ ما که پول نداریم.» گفتم: «اگر به این درس اخلاق که از درسهای اسلام است، اعتقاد دارید، پس اجازه بدهید من به آن عمل کنم.» با شماره سیاسی که تهیه کرده بودیم، با شهید رجائی تماس گرفتم و گفتم: «مسئلهای را باآقای قدوسی درمیان گذاشتهام. شما تایید ایشان را بگیرید تا من خدمتتان برسم.» آقای قدوسی با شهید رجایی صحبت کردند و گفتند که هرچه ایشان بفرمایند مورد تایید من است.ایشان بسیار با احترام صحبت میکردند و عملاً استاد اخلاق بودند. شبانه خدمت شهید رجایی رفتم و حوالهای پنجاه میلیون تومانی را به حساب دادستانی برای ایشان گرفتم و گفتم: «آقای قدوسی شما باید یک دسته چک قرمز در جیبتان باشد و بنده هم که معاون امور مالی هستم، نباید مطلع باشم که به چه کسی چهقدر میدهید. هر کدام از قضات و حکام شهر را که نیاز دارند، بگویید بیایند، در اتاق را هم ببندید و هرقدر که میخواهید از این پول به آنها بدهید. بنده هم که امین شما هستم، نباید چیزی بدانم و حساب و کتابی هم از شما نمیخواهم، چون شما دادستان کل انقلاب و امین انقلاب هستید.» شبانه حواله را گرفتم و صبح به بانک ملی شعبه قصر در نزدیکی چهار راه شهید قدوسی رفتم و یک حساب قرمز برای ایشان باز کردم و دسته چک قرمز و شماره حساب قرمز را خدمت ایشان دادم. فرمودند: «به این زودی؟» گفتم: «بله، چون جان و مال و ناموس و آبرو و حیثیت و اصالت انقلاب را امام به عنوان دادستان کل به دست شما سپردهاند.» و ایشان از این مقدار استفاده کردند و طبق دستور شهیدرجایی حساب و کتابی لازم نداشت و با دقت هزینه میکردند.
*روند کار در دفتر ایشان به چه شکل بود؟
دفتر ایشان در چهار راه شهید قدوسی بسیار منظم بود. یکی دو روز در هفته هم به اوین تشریف میبردند و من هم صبح زود میرفتم تا در مجموعه دفتر دادستانی کل انقلاب در چهار راه شهید قدوسی خدمتشان باشم. دادستانی انقلاب اسلامی تهران در اوین بود. چون ابتدای انقلاب بود و قبل از ایشان هم اقشار مختلفی در شعبات بایگانی و در اوین نفوذ کردهبودند، بینظمیها و مشکلاتی را میدیدم و این موضوع را به مرحوم شهید نظران که مسئول دفتر و تابع دستورات شهید قدوسی بودند، گفتم که وضع انتظامات و حفاظت اینجا هیچ امنیتی ندارد. باید فکری بکنیم. گفتند: «نظر شما چیست؟» گفتم: «نظرم به آقای قدیریان است.» که در کمیته امداد با آقای عسگراولادی و کروبی و مرحوم شفیق همکاری داشتند. گفتند: «ایشان الان مشغول است.» گفتم: «اینجا مهمتر است. اصل نظام و پایه حکومت الان اینجاست.» طبق نظر من آقای نظران به شهید بهشتی اعلام کردند و توفیق پیدا شد که آقای قدیریان نیز به دادستانی کل انقلاب تشریف بیاورند و به عنوان معاون اجرایی مشغول کار شدند. خدا به ایشان خیر بدهد که در پاکسازی آنجا خیلی همت گماشتند، برنامههای آموزش نظامی و رزمی گذاشتند و از برادرانی که از قبل انقلاب همفکر بودیم، یکی یکی شناسایی و وارد دادستانی کل انقلاب شدند. آقای قدیریان گشت شب را در تهران ایجاد کردند و تعدادی از عزیزان علاقمند به انقلاب و دوستداران انقلاب، شبها در بازار تا صبح امنیت تهران را در آن شرایط ترور و اختلافات حفظ میکردند.
آن روزها منافقین در مسئلهانتخابات که بسیار مهم بود، نفوذ و خلل ایجاد میکردند. آقای قدیریان به عنوان معاون اجرایی از عزیزان علاقمند استفاده میکردند و به وسیله حکم ایشان ناظر صندوقهای انتخابات میشدند. برای محقق شدن این احکام، نیاز به مهر شهید قدوسی بود. ایشان هم در نامه نوشتن و مهرکردن هم دقت و عنایت کامل داشتند که چه چیزی نوشته و امضا میشود. در مقطعی آقای قدیریان خیلی ناراحت شده بودند که چرا شهید قدوسی مهر نمیدهند؟ من با شهید قدوسی تماس گرفتم. ایشان خدمت امام رفته بودند. امام ابتدا در ساختمانی در دربند روبروی گلابدره بودند. ما نیز به آنجا رفتیم و از شهید بزرگوار اجازه خواستیم که مهر را پای امضای آقای قدیریان به عنوان معاون اجرایی ستاد کل انقلاب بزنیم، زیرا مسئله انتخابات خیلی حساس و مهم بود.
شهیدقدوسی از این سنخ حساسیتها هم داشتند. ما گاهی مطالبی را که خیلی محرمانه و قابلتوجه بود، شبانه به منزلشان میرفتیم و گزارش میدادیم. منزلشان در خیابان خواجهعبداللهانصاری و اجارهای بود.
یادم نمیرود گاهی میدیدم که حلق و گلوی شهید قدوسی به هم دوخته میشود. به ایشان میگفتم این بیتالمال برای شما رواست. اجازه بدهید برایتان یک چای بیاورم تا گلویی تر کنید. اصلاً از غذای دادستانی نمیخوردند و تحمل میکردند تا شب به منزل بروند.
خاطرم هست آقازادهشان که در جمع شهدای گمنام بودند و با شهید علمالهدی در هویزه شهید شدند، میخواستند اعزام شوند. لباس سربازی که به ایشان دادهبودند، کوتاه بود، چون ایشان بلندقد بودند. من کنار آقایقدوسی نشسته بودم.ایشان به پدرش گفت: «این لباس برای من کوتاه است، بگویید برایم بلندتر بیاورند.» شهیدقدوسی با تشر گفتند: «همین است که هست. از همین استفاده کن و برو. »ایشان نیز یک تکه پارچه تهیه کردند و به لباس دوختند.
این شهید بزرگوار، مراعات دقیق دینداری را داشتند. حقیر با ایشان حشر و نشر داشتم و در مسائل مالی به ایشان نزدیک بودم. کاملاً مراقب بودند که بیهوده نیرو گرفته نشود و کسی بیکار نباشد. خودشان هم شب و روز کار میکردند.
برخوردهای شهید قدوسی با جریانهای مخالف انقلاب چگونه بود؟ اگر ممکن است این موضوع را درباره مصادیقی همچون سعادتی و یا بنی صدر بفرمائید.
روزی همراه ایشان به زندان اوین رفتیم. به من گفتند: «سعادتی میخواهد با شما دیدار کند.» گفتم: «بگویید بیاید.» نیمکتهایی کنار اتاق بود.او آمد و با حالت بیاحترامی نشست و گفت: «کی نوبت ما میشود؟» آقای قدوسی با اقتدار و تسلط بر روح و کلامی که خاص خودشان بود، فرمودند: «آسیا به نوبت. نوبت شما هم که شد، محاکمهتان میکنیم».
در ارتباط با بنیصدر که خلع شده بود و دنبالش میگشتند، دقت زیادی داشتند. آقای قدیریان به عنوان معاون اجرایی، دنبال ردپای او بودند. عمویشان، آقای مهندس عمویشان که دنبال این کار بودند، یک روز به ایشان گزارش میدادند و دیدم که شهید قدوسی با چه اقتداری روحیه ایشان را تقویت میکردند و به ایشان می گفتند: «بروید و هر جوری که هست، مواظبش باشید.» گفتند که بعضی از بچهها باید توی جوی آب بخوابند و مواظب باشند که فرار نکند که آن حالت پیش آمد و با لباس زنانه فرار کرد. در هر حال جلسهای که عرض میکردم، قبل از فاجعه هفتم تیر بود. یکشنبه قبلش هم که بحث مالی دادستانی کل پیش آمد و شهیداسلامی آن سئوالات را کردند و جوابها داده شد و هفته بعد، ما در اوین مشغول کارها بودیم که حضرتآیتالله گیلانی و آقای ناطق نیز حضور داشتند. بنده و حاج احمد قدیریان برای انجام کارها در خدمت ایشان بودیم که خبر انفجار حزب پیش آمد.
از رابطه مقام معظم رهبری و شهید قدوسی در این مقطع خاطراتی در ذهن دارید؟
روزی با تعدادی از عزیزان مثل شهید نامجو، شهید کلاهدوز،شهیداقاربپرست، شهیدفلاحی، آقایصمیمی و آقای صفایی وتعدادی دیگر در محضر مقام معظمرهبری بودیم و موضوع پاکسازی ارتش و تشکیل عقیدتی سیاسی ارتش و ارتش بیست میلیونی مطرح بود. ایشان در آن موقع امام جمعه تهران و نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند. این جلسه همزمان شد با انتصاب شهید قدوسی و امر شد که ما خدمت شهید قدوسی برویم. پلی بود بین ستاد مشترک و دادستانی کل انقلاب. صبح کارها راخدمت مقام معظم رهبری انجام میدادم و بعد به دادستانی میرفتم. یک روز خدمت مقاممعظمرهبری عرض کردم: «حجم کارهای دادستانی دارد زیاد میشود. اگر اجازه میفرمائید به آن کارها برسم.» آقا سریعا به دوستان اعلام کردند کارهای مرا بین خودشان تقسیم کنند، زیرا کارهای دادستانی اهمیت بیشتری داشت و اجازه دادند که ما تمام وقتمان را در خدمت شهید قدوسی بگذرانیم.
قبل از انفجار حزب جمهوری، حادثه مسجد ابوذر برای مقاممعظمرهبری پیشآمد که خدا ایشان را برای تداوم این انقلاب نگهداشت. در فاصله بین هفت تیر تا چهارده شهریور که شهید قدوسی به شهادت رسید، به دلیل اینکه امنیتی در مکالمات و ارسال نامهها نبود، بنده این توفیق را داشتم که مطالب محرمانه و سری را از زبان شهید قدوسی میشنیدم و به مقام معظم رهبری عرض میکردم. آخرین شنبهای بود که در خدمت مقام معظم رهبری بودیم و ایشان بعد از نماز، با مردم، از هر قشری اعم از موافق و مخالف سئوال و جواب بود. من در مسجد حاجابوالفضل خدمت مقام معظمرهبری رسیدم.
اشاره کردید که شهید قدوسی در مورد نظم حساس بودند.از طرفی گفتید که گاهی ساعت ده شب هم خدمتشان رفتهاید.این نظم فقط برای ساعات اداری بود و مثلا برای ورود، باید ساعت هشت صبح کارت میزدید یا برای خروج هم این مقررات بود؟
در محیط اداری بله، برای ورود حساس بودند. در مورد خروج، اگر کار بود، هرکس که بیشتر میماند، ایشان خوشحال میشدند. ما متاسفانه اکنون شاهد تاخیر در ورود و تعجیل در خروج هستیم که این قطعا با دستورات دینی مغایر است. ایشان معتقد بودند که کارکنان باید راس ساعت سر کار حضور داشته باشند و برای خروج هم نباید تعجیل داشته باشند. ما را به کار تشویق و خودشان هم شب و روز کار میکردند.
آیا از مراودات ایشان با علامه طباطبائی هم خاطرهای دارید؟
یک شب ما خدمت شهید قدوسی بودیم و مرحوم علامه طباطبایی، پدرعیال ایشان نیز تشریف داشتند. وقت را مغتنم شمردم و از استاد بزرگوار، تفسیر آیه ۱۰۲ سورهآل عمران را خواستم که میفرماید: «یا ایهاالذین آمنوا اتقوالله حق تقاته » ایشان هم فرمودند و همه اینها برکت بود.وقتی که خدمت شهید بزرگوار میرسیدیم، همه برکت و لذت بود.
در هر حال در مورد نحوه کار عرض میکردم که شهید نظران مدتی بودند و بعد چون کارهای محوله از سوی مقام معظم رهبری به ایشان زیاد بود، اجازه خواستند به دفتر مقام معظم رهبری ایشان که در ارتش بود، بروند و انجام وظیفه بکنند. ما در این زمانها مدام خیر و برکت میدیدیم. گاهی من و حاجاحمدآقا و برخی از دوستان، شاید دو سه روز سر کار بودیم و به خانه نمیرفتیم. یک شب وقتی که من بعد از یک هفته یا ده روز به خانه رفتم، به من گفتند که شهید قدوسی تماس گرفته و گفتهاند که ماموریتی پیشآمده و شما باید سریع بیایید. رفتم و ایشان فرمودند که شما باید با آقایهدایت که آن زمان مسئول دفترشان بودند، برای پاکسازی بیمارستان قلب شهید رجایی بروید. آن موقع بیمارستان به نام ملکه مادر بود و عناصر طاغوت در آنجا خیلی رخنه کرده بودند.ایشان این قدر دقت داشتند که دو نیمه شب را نگذاشتند صبح شود و ما هم رفتیم.
ما به بیمارستان رفتیم و اتاق به اتاق را گشتیم و دیدیم در کشوها عکس شاه منحوس هست و سربرگها هنوز به نام بیمارستان ملکه مادر است. همه مظاهر طاغوت را زدودیم. فردا هم وارد کتابخانه شدیم و عکس شیروخورشید و … را کندیم. نزدیک ظهر بود که آقای اشراقی و ولایتی همه را جمع کردند و آقای اشراقی گفتند آخر این کارها درست نیست. من گفتم: این دستور دادستانی است. الان نزدیک به دو سال از انقلاب میگذرد و این منطقی نیست.این را که گفتم، بچه های انجمن اسلامی شروع به تکبیر گفتن کردند و پاکسازی کتابهای کتابخانه شروع شد.
یعنی آقای اشراقی اشکال میگرفتند که چرا این کار انجام میشود؟
یعنی اینکه چرا آمدهاید و این کار را انجام میدهید، این کار تند است . ما هم عرض کردیم که اعتقاد ماست و دستور حضرت امام و شهید قدوسی به عنوان دادستانی کل انقلاب است. در مقطعی دیگر نیز امری فرمودند و گفتند فردی از خارج آمدهاست و امانتدار صندوقهای امانات بانک مرکزی ایران بوده و طلا و جواهرات و عتیقهجاتی را که از زمان انقلاب تا کنون جمعآوری شده، در دادستانی به ایشان سپردهشده و باید در صندوق امانات بگذارد. به من خبر دادند که احتمالا او طلا و جواهرات را به منزل برده است. مسئول بازرسیها و کارهای اجرایی حاجاحمدآقا بودند و البته به دیگران نیز سپرده بودند و منحصر به یک نفر نبود.
آن روزهااین طور نبود که مثلاً کسانی که در دبیرخانه بودند، فقط کار دبیرخانه را انجام دهند. انقلاب بود و همه همکاری داشتند. من دیدم این دو جوان به منزل این آقا میروند. خانهاشدر خیابان آفریقا بود. شهید قدوسی امر فرمودند مواظب باشید کار خلاف شرعی انجام نشود. اعضای خانواده وی که آلمانی بودند، در خانه حضور داشتند. باید تمام خانه ، از جمله اتاق خواب و تمام کشوها بازرسی میشدند. فرمودند خیلی مواظب باشید که جوانها لباسهای خانمها را بررسی نکنند . من در آن لحظه خدا را شکر کردم که در قبل در رژیم ستمشاهی چه وضعی داشتیم و حالا با نهضت حضرت امام، خدا چه لطفی فرموده و چه گوهرهایی بر جان و مال و ناموس و آبروی مردم حاکم هستند. این دو جوان که اسمشان را به خاطر ندارم، خیلی دقت کردند و عیال آلمانی آن آقا نیز به زبان خودشان از ما تشکر کرد. بعد از آن رفتم به صندوق امانات بانک مرکزی و دیدم همه چیز سرجایش است و صورتجلسه تهیه و آن را تقدیم کردیم . میخواهم بگویم از نظر اخلاقی به دستورات دین این گونه عمل میکردند. آن در حفظ بیتالمال که ریال و دینارش را حساب میفرمودند و ما هم ترازنامهای از امور مالی دادستانی کل انقلاب تهیه و خدمتشان تقدیم میکردیم. به امور مالی این قدر دقت داشتند. در مورد انتخابات دقت داشتند که تندروی و زیادهروی نشود و ناظران صندوقها حکم مهردار داشته باشند تا کسی متعرض آنها نشود.
امام اولین حکم را در زمانی که آیتالله قدوسی در مدرسه علوی حضور داشتند.ایشان به دلایلی حکم را پس میدهند و بعد امام مجددا به ایشان حکم میدهند. از صدور حکم اول خاطرهای دارید؟
خیلی چیزها یادم رفتهاست، اما آن شبی که در مدرسه رفاه بودیم و آقایان از قم تشریف آوردند، شهیدقدوسی و علما در اتاقی که بعدا اتاق حضرت امام شد، مستقر شدند. حضور ایشان در مدرسه رفاه، حضور بسیار موقر، پرمعنا، روحانی و سیاستمدارانهای بود .
ظاهرا یکی از اولین برخوردهایی که ایشان با سیستم اجرایی پیدا میکنند، در مسئله تسخیر لانه جاسوسی بودهاست که ایشان با دولت موقت اختلاف پیدا میکنند. از آن ماجرا چیزی در ذهنتان هست؟
من در دفتر بودم که ایشان جملهاعتراض گونهای را گفتند که عین جمله یادم نیست، ولی یادم هست که گفتند آنها سر خود این کار را انجام دادهاند، ولی زمانی که فهمیدند تایید امام را دارند، ایشان نیز تایید کردند. ایشان مطیع و مقلد امام بودند.
در بحث مخالفت ایشان با مصادره اموال که جنجالآفرین شد، ایشان چه شیوهای داشتند؟
شیوه ایشان برگرفته از تقوای باطنی و رعایت حقالناسی بود که داشتند. گاهی با آیتالله گیلانی به عنوان دو عالم فقیه صحبتهایی میکردند و ما در جایگاهی نبودیم که اظهارنظری بکنیم. بعد هم با حکم امام به تصمیم واحدی میرسیدند.
در مصادره اموال بیشتر روی چه موضوعاتی دقت نظر و حساسیت داشتند، چون در مواردی مصادره اموال بعضی از وابستگان رژیم را لغو کردهبودند و این مسئله به مطبوعات کشیده شده بود که قدوسی طرفدار سرمایهدار و نظامسرمایهداری است .
آن دیدگاه فقاهتی بود که عرض کردم ما علمش را نداریم که بخواهیم اظهار نظر کنیم. به رعایت حد و مرز و انصاف خیلی اعتقاد داشتند و در همه ابعاد بینظیر بودند. عرض کردم زمانی که فرزندشان برای دفاع مقدس میرود، برای یک لباسی که شاید با پنجاه تومان تعویض میشد، ایشان اعتراض کردند که همین که هست و فرزندشان یک تکه پارچه به لباسش اضافه کرد. این قدر رعایت میکردند.
شما به عنوان معاون امورمالی ایشان طبیعتا در جریان چگونگی انتخاب افراد و جلوگیری از نفوذ و ضوابطی که برای گزینش قائل بودند، قرار میگرفتید. ایشان چه معیاری برای جذب نیروها در مجموعه دادستانی کل انقلاب داشتند؟
معیار اولشان تقوا بود. ایشان جمعی از شاگردانشان و طلاب را به دادستانی آوردند و انصافا باید گفت که انقلاب مدیون این جمع است. من خدمت آیتالله بهشتی رفتم و گفتم: «ما نیرو کم داریم. منافقین پاکسازی شدهاند، ولی ما در دادیاری و دادگاه با مشکل نیرو مواجهیم.» و از ایشان خواستم چند نفر حقوقدان را که قاضی هستند، معرفی کنند. پس از مدت کوتاهی، ده نفر شناسایی شدند و به دادستانی آمدند که نه نفرشان خوب بودند و در دادستانی ماندند. همکاری شهید بهشتی و شهید قدوسی برای استفاده از شاگردان مدرسه حقانی سرفصل خوبی را باز کرد که همان طور که عرض کردم از آن جمله آقایان نیری، مبشری،رامندی،زرگر، پورمحمدی، ریشهری و دیگران بودند که تحولی قابل توجه ایجاد شد. خودشان این جمع را خیلی خوب میشناختند و آنها را تربیت کرده بودند. بعد که ما به این نتیجه رسیدیم که باید گزینش انجام شود، بچههای خوب و متدینی را پیدا کردیم. خدا رحمت کند آقای حسندوست را که ایشان در گروه تحقیق قسمت اقتصادی از مبارزین بودند و با آقای حاجعباس ناطق که شاگرد ایشان بودند کار میکردند. خدا توفیقداد و فرزندان خوب تربیت شده روستای قهرود را به ما معرفی کردند و این عزیزان را در گزینش، کارگزینی، تدارکات و قسمتهای حساس دادستانی به کار گماردیم و از آنها برای انجام سریع کارهای مردم بهره گرفته شد. تعدادی از آنها هم شهید شدند. در آن برهه آدمهای خوبی جذب شدند و اکنون هم از نیروهای خوب دستگاه قضایی هستند، مثل حاجآقای نظری که الان در گزینش قضات هستند و آقای رمضانی و خیلی از عزیزانی که هنوز مشغولند و بازنشسته نشدهاند. ما معیارها را گرفتیم و بعد هم امور در مسیر خودش قرار گرفت و از فارغالتحصیلان این رشته استفاده شد و به کار گماشته شدند.
در دوره نخستوزیری شهید رجایی، شهیدقدوسی با بنیصدر درگیری پیدانکردند؟
چرا، درگیری بود،اما من ریز مطالب را به یاد ندارم. در جلساتی که من حضور داشتم، شهید رجایی و بنیصدر هم بودند، بهویژه در جلسهای که در مدرسه امام علی (ع)، روبروی مجلس شورای اسلامی برگزار شد، بنیصدر برخوردهای بسیار بیادبانهای با شهید رجایی داشت و ایشان با صبر و تحمل و آگاهی برخورد میکردند. حتی در نشستن هم به شهید رجایی بیاحترامی و به این بزرگوار پشت میکرد.
شناسایی گروهکها و برخوردشان با آنها، با توجه به فضای غبارآلوده سیاسی موجود داشت، چگونه بود؟
چون خودشان جزو زندان رفتهها بودند، از منافقین شناخت داشتند و در زمان مسئولیت شهید بزرگوار آقای لاجوردی، این شناخت بیشتر هم شد. به نظر من از نظر منافقستیزی، شهید لاجوردی در نظام، دوم ندارد و کسی به اندازه وی، منافقین را نشناخته بود. آقای عسگراولادی هم اذعان فرمودهاند که آقایلاجوردی زودتر از همه ما اینها را شناخت. صداقت استاد ما، آقایعسگراولادی، برای ما حجت است. و میبینیم زمانیکه شهید قدوسی به پیشنهاد شهید مظلوم دکتر بهشتی، شهید لاجوردی را منصوب کردند. نکات و اطلاعات خوبی را توسط ایشان به دست آوردند.
آیا در شرایطی که منافقین به شدت علیه دادستانی انقلاب سمپاشی میکردند، هیچگاه برخوردی توسط شهید بهشتی با دادستانی انقلاب پدید نیامد؟
به یاد دارم یک بار مادر یکی از منافقین به دیدن شهید بهشتی رفته و گفته بود من به ملاقات پسرم رفته بودم و از پشت شیشه دستهایش را نشانم داد و دیدم ناخنهایش را کشیدهاند و سیاه شده بود. ایشان موضوع را به شهید قدوسی و بعد به شهید لاجوردی اطلاع دادند و ایشان سریع دست به کار شدند و شناسایی کردند و متوجه واقعیت امر شدند. در جلوی زندان اوین، دو ساختمان شش طبقه بودند که بعدها تخریب شدند. من گفتم آنجا را آمادهکنید تا جلسهای را برگزار کنیم. جلسه تشکیل و تحقیقات انجام شدند و معلوم شد که حرفهای آن خانم کذب محض است، چون کسی جرئت نداشت با حضور شهید لاجوردی از این کارها انجام دهد. خود ایشان و شهید رجایی و آقای بادامچیان و این طیف مبارزین، شدیدترین شکنجهها را در دوران طاغوت دیدهبودند و لذا افراد تحت امر ایشان جرئت چنین کاری را نداشتند. ما موقعیت را آمادهکردیم و شهید بهشتی تشریف آوردند و شهید لاجوردی و آن مادر هم آمدند و عدهای از اقشار مختلف هم در جلسه حضور پیدا کردند و آن منافق را نیز آوردند. شهید مظلوم گفتند: «مادر! انگشتان پسرتان را که ناخنهایش را کشیدهاند، نشان بدهید.» این نوع جلسات روبرویی برای شناخت واقعیت و فرهنگسازی را آقایلاجوردی ترتیب میدادند و بعد هم آقای قدوسی پاسخ مناسب داشتند و همیشه هم واقعیتها را خیلی خوب میپذیرفتند.
اختلاف ذهنیتی بین شهید قدوسی و شهید لاجوردی وجود نداشت؟
چرا بود ولی حل میشد، به وسیله استدلالاتی که مطرح میشد، گاهی توسط خودشان و گاهی توسط شهید مظلوم حل میشد. تصور میکنم شاید گاهی شهید قدوسی براین باور بودند که دارد زیادهروی میشود، چون آن دیدگاهی که آقای لاجوردی بر اثر حضور در زندان و شکنجه و ساواک داشتند، کمتر کسی داشت. برخوردی که با منافقین در زندان قبل از انقلاب داشتند، به نوعی بود که کمتر کسی متوجه میشد، حتی آن زمان، منافقین قصد جان آقای لاجوردی را هم کرده بودند. بعد از انقلاب کمتر کسی به تحلیلی چون تحلیل شهید لاجوردی رسیده بود و رسیدن به این مسائل برایشان کمی دشوار بود. با جوسازی و اشاعه مطالب کذب، طبیعیاست که اذهان را به خود جذب میکردند و تا اذهان به این واقعیتها برسند و متوجه شوند، مقداری کار میبرد و زحمت داشت. الحمدلله آقایلاجوردی هم چون خوردهای از کسی نداشتند، کار را برای رضای خدا انجام میدادند و بر همین اساس هم مشکلی پیش نمیآمد.
منافقین قصد گرفتن حکومت را داشتند. یک شب به ما خبر رسید که منافقین قصد حمله به اوین را دارند تا افرادی را که سرگروه بودند، آزاد کنند. قبلا نیز خبر رسیده بود که در آسایشگاه سربازان سپاه، روی قفسهها شعار ضد قدوسی نوشتهاند. من رفتم و دیدم خبر درست است و به آقایلاجوردی گفتم. ایشان با شهید بهشتی که رئیس شورای انقلاب بودند، صحبت کردند. بعد ایشان جلسهای را ترتیب دادند. من و آقایقدیریان نیز رفتیم و مقام معظم رهبری، نماینده امام در شورای عالی دفاع، نیز تشریفآوردند. آقای محسن رضایی نیز آمدند و من و آقای قدیریان قضیه را توضیح دادیم و گفتیم باید تدبیری اندیشه شود که البته با شهید بهشتی و مقام معظم رهبری تدبیر شده بود و آنها به عنوان رئیس شورای انقلاب و نماینده امام در شورای عالی دفاع به آقای رضایی امر کردند که سپاه باید از اوین خارج شود. من و آقای قدیریان ایستاده بودیم و سپاهیان از مکانی که منبع آب است، چهارنفر، چهارنفر رژه رفتند و بازهم دیدیم به فقیه و عالم بزرگ شهید قدوسی توهین کردند و از در بیرون رفتند. مدتها بود که ما خودمان پنج شش نفری اوین را اداره میکردیم. آقایکچوئی، آقایلاجوردی،بنده و آقای قدیریان و آقای حسین همدانی و برخی دیگر از دوستان کمک میکردند.
هر شب باید یک نفر از ما تمام جایگاههای اوین را بازرسی میکرد و صبح گزارش میداد، تا اینکه یک روز آقای کروبی برای پیگیری امور بنیاد شهید تشریف آوردند، ما قضیه را گفتیم. ایشان با علی گودرز تماس گرفتند و تعداد نیروهای قابل توجهی آمدند که آقای قدیریان به آنها آموزش دادند. کمکم خودمان شروع به نیرو گرفتن کردیم و آقای همدانی به عنوان فرمانده این کار با دستور آقای قدیریان به عنوان معاون اجرایی آموزش رزمی میدادند و به این ترتیب نیرو برای اوین، رجائیشهر و قزلحصار و ندامتگاه شهید کچویی در پردیس کرج تامین شد.
دلیل کارهایی که سپاهیان به ضد آقای قدوسی انجام میدادند چه بود؟
این نیروها که قبلا آموزش لازم را ندیده بودند. شاید به دلیل حرکتهای انقلابی یا جوسازیهای افرادی که شاید در میان خودمان هم بودند در مورد مصادره نکردن اموال کسانی که فکر میکردند باید مصادره شود و … در امور اقتصادی خیلی بد میگفتند. بعد البته به دستور شهید لاجوردی و شهید قدوسی پاکسازی و نیروهای جدید انقلابی جایگزین شدند.
شما در انتقال مسائل منفی به آیت الله قدوسی با واکنش منفی ایشان مواجه نمی شدید؟
ایشان سعه صدر عجیبی داشتند. یک بار من به شهید قدوسی گفتم به ما عنوان معاون شما و چشم شما هستیم. اجازه دهید که هر رویداد حادی که در جامعه هست، به شما بگویم؛ حتی اگر این قضیه بهقدری حاد باشد که شما پشت میز سکته کنید. گفتند همه را بگویید و دلتان برای من نسوزد. به اتفاق آقای قدیریان هماهنگ میکردیم و خدمتشان مطالب ویژه را شب که در محیط کار نمیشد گفت، ارائه می دادیم.
واکنش شهید قدوسی به شهادت شهید بهشتی چه بود؟
بسیار متاثر و منقلب بودند. انتخاب افراد مهم بود که کلاهی ملعون آن طور رخنه کرده بود و بعد منافقی که روبروی اتاق آقای قدوسی بود. صبح چهارشنبه آخر عمر بابرکت ظاهریایشان بود که با آقای لاجوردی خدمتشان رفتیم تا گزارش کارها را بدهیم. آقای لاجوردی از عزیزی که در آنجا بودند پرسیدند که اگر از این فرد چیزی میدانید بگویید که همینالان از اینجا ببریمش. آنفرد گفت: چشم خدمتتان میگویم، ولی این کار انجام نشد و جمعه این منافق مواد منفجره را گذاشت زیر میز آقایقدوسی. در آنجا یک اتاق پشتی بود که ایشان کارهای خاصی را در آنجا انجام میدادند و بالای سرشان نیز یک پنجره بود. دوستان گفتند که آن منافق در جمعه بعد از ظهر، کیفش را به دستش گرفت و رفت ودیگر هم پیدایش نشد. بمب را طوری تنظیم کرده بود که صبح شنبه که آقای قدوسی پشت میزشان مینشینند، منفجر شود. شدت انفجار بهحدی بود که شهیدبزرگوار را از پنجره به بیرون و به حیاط پرتاب کرده بود.
دیدگاهی وجود دارد که آیتالله قدوسی در باره شبکه نفوذ و از جمله کشمیری، کلاهی، جوادقدیری و …تحقیقاتی را شروع کرده بودند و همین باعث شد که منافقین، ترور ایشان را در اولویت قرار دادند. شما از این موضوع چیزی احساس کردید؟
الان نکته ویژهای را به یاد ندارم، اما یادم هست جواد قدیری در مجموعهای که برای تشکیل ادوات سیاسی ارتش، خدمت مقاممعظم رهبری بودیم و جلسه تمام شد، داخل اتاقهای گروهکاری که میرفتیم، چندین مرتبه دیدم که جواد قدیری سرش را روی میز گذاشته و خواب است. او در محل نو خواجوی اصفهان هم محله ما بود و شوهر خواهر عطریانفر بود. من به او میگفتم: «مگر تو مثل پدرت شبها به کارخانه میروی و شبکاری که الان میخوابی؟» میگفت: «نه، خستهام.» البته ما آن موقع متوجه نشدیم که او شبها میرود به مرکزیت منافقین و جزو آنهاست. اما آقای قدوسی حساسیت قوی داشتند و واقعا منافقستیز بودند. و یا درباره آن شخص کرمانشاهی که آقای قدیریان برایش طرح مراقبت گذاشتند. امثال آقای قدوسی نسبت به مبارزه با این منافقین حساسیت خوبی داشتند، منتها به حفظ تعادل و رعایت حق و عدل خیلی معتقد بودند .
بعد از انفجار دفتر نخست وزیری و تقریبا یک هفته قبل از ترورایشان، پرونده بررسی انفجار در دادستانی کل و در دادگاههای عمومی و نه در دادستانی انقلاب صورت گرفت. شهید قدوسی واکنشی به این قضیه نداشتند؟
ایشان به شهید رجایی و شهید باهنر فوقالعاده علاقهداشتند. در این خصوص هم معتقد بودند که باید در دادگاه انقلاب بررسی شود.
شما از شهادت ایشان چگونه باخبر شدید؟
من و آقای قدیریان در اوین بودیم که بیسیم خبر داد که آقای قدوسی شهید شد. به بیمارستان و بعد برای تشییع به قم رفتیم و ایشان را در حرم مطهر تقریبا نزدیک به شهید مطهری و بالاتر از شهید مدنی، شهید منتظری، شهید شیرازی، شهیدمحلاتی و چند نفر دیگر دفن کردند. من در مراسم تدفینشان توفیق حضور داشتم. وقتی الآن به آن دوران نگاه می کنم، در آن زمان همکاری با ایشان و کار در انقلاب نوپا برای ما خیلی درس بود و در عین حال کار در کنار ایشان خیلی لذتبخش بود.
[ad_2]
لینک منبع