» اخبار جدید » نواهایی که دل می لرزاند و عاشقان را جذب
اخبار جدید - جدیدترین اخبار - صفحه اصلی - کانون های خدمت رضوی استان تهران

نواهایی که دل می لرزاند و عاشقان را جذب

۲۰ آبان ۰۳ 7۰25

صدایی که شنیده شد/ برآورده شدن آرزوی پوشیدن لباس خادمی امام رضا (ع)

روایت خواندنی سرگذشت خادمانی که به قولی خود حضرت آنها را معرفی می کند، به مناسبت سالگرد میلاد حضرت زینب(س) و جذب دومین بانوی یاور رضوی در کنار چایخانه حضرت رضا (ع)…

به گزارش آسمانی نیوز، چایخانه حضرت رضا (ع) به مناسبت سالروز میلاد حضرت زینب(س) در قسمت ورودی مسجد حجت بن الحسن عسگری برپا شد و در این شب گرامیداشت چهلمین روز شهدای جبهه مقاومت، پویش طلایی کمک به مردم لبنان و میزهای خدمت رضوی توسط خادمیاران و یاوران رضوی منطقه ۵ تهران دایر بود.. ازدحام و استقبال خوب مردم از پویش، تکاپوی خادمیاران در انجام خدمتی که باید انجام میدادند تا ولی نعمتشان از آنها راضی باشد، بسیار دیدنی بود.

پویش طلایی

خادمیاران، یاوران رضوی و مردم مهربان که هر آنچه داشتن برای اهدا می آوردند، بانویی به خادم میگفت آقا شما نقره هم قبول می کنید ….در جواب گزارشگر که پرسید چرا نقره گفت من طلا ندارم وفقط چند قطعه نقره دارم….

بانویی دیگر که خواهر شهید بود، گفت چند قطعه طلا تو این پویش اهدا کردم و اینبار بزرگترین انگشترم را برای اهدا آوردم …

دبیری بازنشسته تنها سکه ای که به ازای خدمت در مدارس گرفته بود اهدا کرد…

کودکی هفت ساله تنها سکه ای که داشت اهدا کرد….

دل امام رضایی داشتن ارزشی بس گرانقدر دارد..

در حین گزارش گرفتن یکی از مسئولان توجه مرا به سمت بانویی گریان در کنار چایخانه جلب و درخواست کرد که به کنارش بروم تا شاید کمکی نیاز داشته باشه ..

تکرار خاطرات.. بانویی با چشمان اشک آلود که دلش گره خورده به عشق حضرت و از خودش می طلبد هر آنچه که میخواهد..

بعد از مطمئن شدن از حال و احوال بانوی جوان…ماجرای جذب یکی از یاوران رضوی را برایش از زبان خودش تعریف کردم و به چه نکات مشترکی رسیدیم، لطف آقا دوباره شامل حال گروه رسانه شد …

خاطرات یک بانوی یاور رضوی

۱۹ یا ۲۰ ساله بودم که یک روز به صدایی که مدام در گوشم زمزمه می شد گوش دادم و صفحه باشگاه عکاسان جوان را باز کردم و در کلاس های آموزش عکاسی مقدماتی ثبت نام کردم.

دوره ها رو شرکت می کردم و از آموختن عکاسی لذت می بردم.غافل از آنکه یک آقایی هست که می‌داند و بلد است موقعیت ها را چطوری و چگونه بچیند…

سال ها گذشت و من به عکاسی کردن کنار تحصیل ادامه دادم، همانند تمام ایرانی ها، از بچگی لطف و مهربانی امام رضا (ع)شامل حال من بود، ولی من نمیدانستم و غافل بودم…

در همین حین بی خبری و غافلی یک شبی که دیگر به مو رسیده بودم و دستم هم جایی بند نبود و به حالت اضطرار رسیده بودم… صدایی در ذهنم پیچید: فرشته، گریه فقط بر غم حسین است، بی خبر از آنکه بدانم این جمله از امام مهربانی هاست…

آن شب را با گریه بر غم حسین (ع) گذراندم و از آن شب دیگر فرشته روز قبل نبودم…

عشق و مهربانی امام رئوف

دلم بی قرار شده بود، نمیدانستم اسم این حال چیست، بی تاب شده بودم و دیگر قرار و تحمل نداشتم…

به مشهد رفتم و صحن مسجد گوهر شاد چشمم به گنبد طلایی افتاد، اشکم سرازیر شد و بعد از یک دل سیر گریه کردن سبک شدم، متوجه شدم درمان من اینجاست…

تنها نقطه ای که دلم آرام میگیرد همین حرم امام رضاست… دیگر از آن شب دلم جایگاه عشقش شد… همه جا دنبال نشانه ای از حضرت بودم…

فهمیدم که چهارشنبه مزین به نام حضرت است، دیگر هر چهارشنبه دلم را روانه خانه اش میکردم بلکه آرام بگیرد این دل بی قرار را..

“گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌ تر شدم”

آشنایی با خدمت رسانه در حرم

روز جهانی عکاس بود و در پست اینستاگرامی حرم تازه با خدمت رسانه آشنا شدم، دلم از قبل بی تاب تر شد…

حس میکردم مهارتی دارم که وقتی برای آرامش دلم استفاده نشود ارزشی ندارد…

 

همان پست را استوری کردم و زیرش نوشتم !

” از آرزو هام پوشیدن کاور خادم رسانه اس”

شب شهادت امام رضا(ع) در امامزاده سید جعفر(ع) و سیده حمیده خاتون(س) مطلع شدم که خادمیاران با پرچم متبرک حرم رضوی حضور دارند، آن شب دیر رسیدم و دیگر پرچم را برده بودند… ولی من با ماجرایی که میخوام بین خودم و حضرت بماند به پرچم رسیدم و با عشق چشم ودلم را متبرک کردم و تمسک جستم …

شبی دیگر طوری که خودش بلد است، دوباره روبروی همان آستان امامزادگان باغ فیض که خواهر و برادر حضرت هستند، شب میلاد حضرت زینب(س) به سمت چایخانه حضرتی کشانده شدم…

آنجا با خادمیاران و کانون خدمت رضوی منطقه ۵ آشنا شدم و باقی ماجرا…

یکسالی است که در ردای خادمی حضرت و به عشق امام رئوف در مراسمات شرکت میکنم و دوربینم دیگر در جایی که ارزش داره استفاده می شود.

مرا وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی

مرا ازمن، مرا از قیدِ من بودن، رها کردی

ادامه دارد….

به این نوشته امتیاز بدهید!

امتیاز 5.00

فاطمه شمس

دیدگاهتان را بنویسید

  • ×

    با ما در ارتباط باشید